بعد سیاسی ...

تردیدی نیست که فلسفه و سیاست نقشی اساسی و دیرینه در تاریخ و زندگی بشری دارند، یعنی: «فلسفه و حکمت» و «سیاست مُدُن» همواره در زندگی انسان‌ها، تأثیری مثبت یا منفی از خود به یادگار گذاشته است. در حقیقت، «سیاست» به مفهوم نیک‌اندیشی و خردورزی و «تدبیر مُدن»، به مفهوم سامان‌دهی زندگی انسان‌ها، بخشی از «فلسفه» و یکی از اهداف اصلی آن است.

«قسط» و «عدل» با فراگیری و شمول عام آن، در همه زمینه‌های: اقتصادی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، قضایی و... تبلور حقیقت «فلسفه» است و «عدالت اجتماعی» هدف نهایی «سیاست» وقتی مفهوم و معنی پیدا می‌کند که «عمومیت» مطلق بیابد و برای همه انسان‌ها، قابل بهره‌وری باشد.

در واقع میان فلسفه و سیاست یک هدف مشترک دیرینه و پایدار وجود دارد که این دو را به همدیگر پیوند می‌زند. این هدف مشترک «عدالت» است. اینکه پیشینیانی چون ارسطو و سقراط و افلاطون و ابن‌عربی در صفحه غرب و بزرگانی چون فارابی و ابن‌سینا و شیخ اشراق و سهروردی در صفحه شرق، از مختصات و ماهیت عدالت سخن گفته‌اند، از این حیث بوده که عدالت، حضور فلسفه در سیاست و نمود سیاست در فلسفه بوده است. و شاید به همین دلیل، بعضی از فلاسفه معاصر غربی، مبنای اصلی تفکر فلسفی خود را عدالت، قرار داده‌اند...

استاد جلال‌الدین، فیلسوف صدرائی عصر ما، درباره عدالت اجتماعی، در گفتگویی به نکاتی اشاره می‌کند که می‌تواند دیدگاه او را به عنوان یک فیلسوف، در این زمینه روشن سازد:

استاد آشتیانی در پاسخ به این پرسش که: «آیا هر جامعه‌ای که فلاسفه بیشتری داشته باشد، عقلایی‌تر است؟» می‌گوید: «درست است، اما نه به این معنا که اگر فلاسفه بروند در مسئولیت‌های اجرایی ـ مثلاً یکی بشود رئیس جمهور ـ می‌تواند کارهای بسیاری انجام دهد. افلاطون می‌گوید: اگر مجلسی مرکب از حکما تشکیل شود، مدینه فاضله می‌شود. ارسطو نوشته است: استادم خبر نداشته که چنین حکمایی را خداوند خلق نکرده است! افلاطون بیشتر به خود اجتماع اهمیت می‌داده است؛ زیرا بنای اجتماع هم آن است که مردم باید روشن و فهمیده باشند. اگر مردم فهمیده نباشند، این برود و آن بیاید، هیچ فایده‌ای ندارد. اگر حکومتی دینی هم بشود، جامعه خودش باید حکومت را در دست بگیرد. این مسئله مهمی است هر انسانی به استبداد تمایل دارد، می‌نشیند برای خودش، یک بنای مهم می‌سازد، بعد هم به درد هیچ کس نمی‌خورد.

قوانین و موازین اسلام و به ویژه عدالت اجتماعی خیلی مهم است. اگرچه یکی می‌گفت: اگر اقتصاد مارکسیستی بیاید درست می‌شود! دیگری می‌گفت: اگر سرمایه‌داری به طور متوسط بیاید، مشکل را حل می‌کند؛ ولی در کنار هر یک از این‌ها اگر عدالت اجتماعی نباشد، هیچ فایده‌ای ندارد. عدالت اجتماعی مسئله بسیار مهمی است. هر کشوری اگر به این مسئله اهمیت بدهد، مشکلاتش حل می‌شود. البته عدالت اقتصادی هم جزئی از عدالت اجتماعی است. عدالت اجتماعی بسیار مهم است. این‌که مردم را روشن کنند و به تدریج طوری شود که نظام، وابسته به شخص نباشد، این‌ها بسیار مهم است. وگرنه می‌آیند بلندش می‌کنند، در کاخ بزرگی جایش می‌دهند، بعد هم وقتی می‌بینند نشد، با یک لگد این کاخ را خراب می‌کنند و نوبت به دیگری می‌رسد. این فایده ندارد.»[1]

بدین ترتیب تحقق عدالت اجتماعی و زیر مجموعه مکمّل آن و ساختن جامعه‌ای انسانی یا «مدینه فاضله» و مبارزه با استبداد یا عوامل به وجود آورنده آن، تنها با جمع شدن «فیلسوفان» و پذیرفتن امور اجرایی، توسط آن‌ها، عملی نخواهد شد، بلکه این امر، نیاز به تلاش و کوشش همه جانبه سیاسی ـ عملی در راستای اهداف انسانی دارد که برخی از فلاسفه پیشین، در این زمینه کوشا بوده‌اند...

در مورد استاد جلال‌الدین آشتیانی، متأسفانه اساتید و دوستان، به بُعد سیاسی زندگی وی توجهی نکرده و یا حتی اشاره‌ای هم به آن ننموده‌اند؛ یعنی امروزه کمتر کسی حتی از دوستان و شاگردان استاد آشتیانی به درستی می‌داند که وی از سال‌ها پیش از انقلاب اسلامی عملاً یک شخص فعّال سیاسی ـ اجتماعی بوده و در حد توان خود، در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت و حوادث بعد از آن، نقشی به عهده داشته است.

در واقع آشتیانی با توجه به موضع‌گیری مثبت مرحوم آیت‌الله بروجردی در نخستین مراحل امر ملی شدن صنعت نفت، از روش رهبری جمعی نهضت، پشتیبانی و با آن همکاری می‌نمود و این موضع‌گیری حتی پس از کودتای ضد ملی 28 مرداد سال 1332 و شکست ظاهری نهضت، ادامه یافت و آشتیانی، رابط مورد اعتماد این امر بود و در ایصال نامه‌ رهبران مسلمان نهضت مقاومت ملی به آیت‌الله بروجردی و ابلاغ دیدگاه‌های آیت‌الله بروجردی در قبال رژیم کودتا، به رهبری نهضت مقاومت، نقش اصلی را به عهده داشت.

یکی از این نامه‌ها، که در واقع یک سند تاریخی مربوط به بخشی از تاریخ معاصر ایران است و نشان‌دهنده موضع‌گیری صادقانه رهبری نهضت مقاومت، در قبال مسائل پس از کودتا بود، توسط استاد جلال آشتیانی که موقعیت ویژه‌ای در بیت مرجعیت وقت داشت، به معظم‌له ایصال شد و موضع‌گیری منفی بعدی مرحوم آیت‌الله بروجردی نسبت به اقدامات در قبال رژیم، بی‌تأثیر از حضور آشتیانی در بیت نبود.

متن یکی از نامه‌های نهضت مقاومت که نشان‌دهنده کامل بُعد مذهبی و گرایش اسلامی آن می‌تواند باشد، چنین است: 

«پیشگاه حضرت آیت‌الله العظمی آقای حاج آقا حسین بروجردی، پیشوای معظم مسلمین مدظله العالی

جای تردید نیست که نهضت مشروطیت معلول کثرت ظلم و تعدّی و انواع اجحاف و اعتساف و استبداد حکام و سلاطین بوده که بر مردم مسلمان این کشور حکومت می‌کردند . مردم ستمدیده با هدایت علماء اعلام و مراجع عظیم‌الشأن صدر مشروطیت به حکم التزامی شرعی: «ان الله یأمرکم بالعدل» و به منظور سد ابواب جور و ظلم و اجرای عدل و انصاف با مجاهدت عظیم‌الشأن و تحمل مصائب و شدائد پس از بذل مال و جان فراوان و به فضل خداوند متعال موفق شدند حکومت مطلقه استبداد را به مشروطیت تبدیل و حکومت ملی را بر مدار قانون اساسی و متمم آن مستقر سازند.

مجاهدین مشروطه وجود مبارک علماء اعلام را در هر عصر تا ظهور صاحب شرع، حافظ و ناظر قانون اساسی قرار دادند و غرض از اهتمام و فداکاری این بود که عموم اهالی کشور با آزادی کامل، منتخبین خود را به مجلس گسیل دارند و نمایندگان ملت بر حسب تکلیف شرعی و رعایت مصالح و مقتضیات عصر در طریق سعادت مردم با کمال آزادی اظهار عقیده نموده و تصمیمات خود را به وسیله دولت منتخب متحد خود، به مورد اجرا گذارد. بنابر سعی و اهتمام علماء اعلام صدر مشروطیت در قانون اساسی مقرر گردید که مردم این مملکت اسلامی دارای رأی و عقیده آزاد بوده و در امور کشور خود حق مداخله مشروع داشته باشند، جان و مال، مسکن و عرض و حیثیت مردم از تجاوز محفوظ بماند. مطبوعات غیر از کتب ضلال از تعرّض مصون و افراد ناس در مقابل قانون متساوی‌الحقوق باشند تا حدود دولت بر مبنای احکام شرع مقدس و قانون اساسی معین و حقوق مردم به همین استوار باشد.

هنوز آثار کتبی مراجع بزرگ صدر مشروطیت مانند آیات الله عظام مرحومین خراسانی و تهرانی و مازندرانی و سایر علماء اعلام و مستندات احکام مقدسه آنان بر آن که مخالف با حکومت ملی مشروطیت و تضییع حقوق عمومی در حکم مخالفت با صاحب شرع انور می‌باشد، در مجموعه مذاکرات مجلس ثبت و ضبط است. مع‌الوصف پس از چندی، بر اثر اهمال و مسامحه و نفاق و شقاق بعضی از سران مشروطه و دخالت عمال بیگانه، حکومت دیکتاتوری به وسیله اجانب بر مردمی که تازه از زیر بار استبداد نجات یافته بودند، مستقر و قریب بیست سال مشروطیت ایران عملاً دچار وقفه و تعطیل گردید.

نسل معاصر شاهد و ناظر مظالم آن حکومت بودند و دیدند که چگونه دین و عرض و ناموس و مال مردم مورد تعدّی و تجاوز قرار گرفت و من جمله علماء بیش از طبقات دیگر مورد تضییق و فشار واقع شدند و در این میان جمعی مانند مرحوم مدرس شربت شهادت نوشیدند.

فجایع زندان مختاری و قتل عام مردم در حادثه مشهد مقدس از جمله هزاران جنایات آن دوره سیاه است. هشت ماه قبل بار دیگر ملت مظلوم ایران با کودتای نظامی دیگری مواجه و دولت معتمد ملی دکتر مصدق به دستور اجانب و فرمان غیر نافذ و خلاف قانون اساسی مقام سلطنت، واژگون گردید و حکومت دیکتاتوری به مباشرت سرلشکر زاهدی (یکی از عوامل جنایتکار دوره بیست ساله) مستقر شد. بالنتیجه امروز پس از گذشتن پنجاه سال از آغاز مشروطیت قانون اساسی مطلقاً در محاق فراموشی افتاد و تمام موازین عدل و انصاف با مصونیت مال و جان و عرض و ناموس و منزل و مسکن پایمال گردید. ظلم و جور و اعمال فجیعه مأمورین دستگاه به حد غیرقابل تحملی رسیده است.

اشخاصی که طبق قانون باید آزاد باشند و به آزادی اظهار عقیده نمایند، مقید و محبوسند و کسانی که باید مقید باشند، آزادی مطلق دارند.

در زندان این حکومت، آزادمردانی که سال‌ها برای خلع ید اجانب و احیای استقلال سیاسی و اقتصادی کشور فداکاری کرده‌اند، به سختی انتقام می‌کشند، جور و فساد سراسر کشور را فراگرفته، غارت اموال و هتک نوامیس به دست قوای مسلح به نام حکومت نظامی و اجامر و اوباش در تمام کشور رایج یوماً و لیلاً در تزاید است.

مخرّبین اساس مشروطیت به حیله و تزویر اذهان را مشوب و با القاء شبهات به بهانه مبارزه با توده و کمونیزم، مردم متدین را از مسکن خود آواره و تبعید می‌کنند و یا در سیاه‌چال‌های زندان انداخته مورد انواع شکنجه و عذاب قرار می‌دهند؛ چنان‌که عده‌ای برابر همین شکنجه‌های عصر مغولی مقتول و بقیه با بدترین وضعی به سر می‌برند (در صورتی که فشار و شکنجه بیشتر موجب اعتراف و تمایل مردم و افکار و عقاید مضره می‌شود) هر کس به صلاح مملکت و ملت حرفی بزند، از حق ملی و فطری خود ـ حق مسلمان آزاد ـ بخواهد استفاده کند، به امر مقام سلطنت و به دست حکومت غاصب مواجه با حبس و جرح و قتل و نهب اموال می‌شود.

سرآمد فجایع این حکومت، نحوه انتخابات تحمیلی و تشکیل مجلسین فرمایشی در تهران و منظر عمومی در محیط رعب و وحشت، به وسیله قتل و جرح و حبس عده کثیری خاتمه یافت، به حدی که فضاحت این اعمال در جراید و مطبوعات کشورهای جهان منعکس گردیده است.

بر ما و عموم علاقه‌مندان به کشور ثابت و محرز است که تمام این فجایع مستند به عقل دولت غیرقانونی و به دستور اجنبی می‌باشد. می‌خواهند با ایجاد رعب و وحشت و تحمیل مجلس فرمایشی احساسات ملی را خفه و خاموش و بیگانگان را بر منابع ثروت مملکت مسلط نموده، ملت مظلوم و مسلمان را اسیر مطامع آن‌ها قرار دهد و اساس استقلال کشور را در هم ریزند.

بنابراین بر حسب تکلیف شرعی و وظیفه ملی و وجدان و نظر به ضرورت در حفظ نوامیس اسلامی و محض نجات مکتب مسلمان و برای کوتاه کردن دست دولت غاصبی که به نفع اجانب و بر خلاف قوانین در تمام حقوق و شئون ملی مداخله می‌کند و برای اینکه یک ملت مسلمان طبق آیه شریفه «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» تحت نفوذ و استعمار اجانب قرار نگیرد، لازم دانستیم خاطر مبارک را به عواقب وخیم اوضاع حاضره جلب کنیم.

ما معتقدیم که بر مقام روحانیت عظمی که ملجاء و پناهگاه مسلمانان این کشور است، نظر به علاقه و نفوذ کلمه‌ای که در جامعه مسلمان ایران دارند، فرض است پیش از آن که فرصت از دست برود، با کمک مردم در مقام چاره‌جویی و طرد این حکومت غاصب و اعاده حکومت ملی برآیند، تا مجالی برای استفاده دشمنان خارجی باقی نماند و حیثیت و حقوق مسلمانان بیش از این در معرض تضییع و ملعبه اجانب قرار نگیرد و بالاخص بار دیگر وضعی پیش نیاید که نظیر دوره 20 ساله، انجام شعائر و وظایف دینی ممنوع و علمای اعلام در خطر قتل و حبس و زجر و هتک حرمت و فشار و تضییع واقع بشوند.

در خاتمه تذکر این نکته لازم است که هر تصمیمی که این دولت غاصب غیرمعتمد بگیرد و هر تصویبی که از مجلس فرمایشی صادر گردد، در پیشگاه ملت ایران و دنیا ارزش و اعتباری نخواهد داشت؛ زیرا دخالت مأمورین حکومت در امر انتخابات مجلسین مشهور عموم ایرانیان و ناظرین خارجی بوده و اسناد مسلّم تخلّفات و تقلبّات و فعل و انفعالات این حکومت و انجمن‌های نظارت خائن او را در نصب کاندیداهای دولتی و عمال مزدور بدسابقه اجنبی ثابت و محرز می‌نماید و همه دیده‌اند که چگونه افراد را با تهدید به قتل و ضرب و شتم و تبعید از حق ملی خود محروم و با شدت عمل حکومت نظامی (برخلاف قانون) انتخابات فرمایشی را تحمیل کردند تا جایی که تصویر مناظر ننگین از انتخابات تحمیلی در جراید و مجلات خارجی درج گردید. انتظار تصمیم عاجل را در دفع خائنین از آن مقام شامخ داریم.

نهضت مقاومت ملی، اردیبهشت 1333»

* * *

استاد آشتیانی علاوه بر ایصال نامه و پیام، استاد آشتیانی، چگونگی موضع گیری‌‌های آیت‌الله بروجردی را در قبال پیکهای اعزامی رژیم، خود می‌نوشت و به اطلاع دوستان می‌رسانید که با نشر آن‌ها در نشریه مخفی نهضت مقاومت و «لو» رفتن یکی از مقالات، به قلم و خط خود استاد، مسأله دستگیری و تعقیب ایشان مطرح گردید.

یکی از این موضع گیری‌‌ها که پس از دریافت نامه رسمی نهضت مقاومت به آیت‌الله بروجردی به عمل آمد، همان طور که خبر آن در نشریه مخفی نهضت مقاومت ملی، منتشر شده است، چنین بود: «اعتراض حضرت آیت‌الله العظمی نسبت به انتخابات فرمایشی دستگاه غاصب کنونی، «سزاوار» معلوم الحال را به عنوان نماینده دولتی به قم روانه کرده بود. نظر به مخالفت شدید و اعتراض آیت‌الله بروجردی، مشارالیه از قم «فرار» و فرماندار نیز به تهران احضار گردید.

حضرت آیت‌الله به دستگاه پیغام فرموده و تاکید نمودند که چنان که بخواهند کسی را در انتخابات تحمیل نمایند، ایران را ترک خواهند فرمود. به همین جهت از طرف طلاب علوم دینیه و اهالی، تظاهراتی صورت گرفت.»[2]

استاد جلال آشتیانی در نامه ای به این‌جانب در این رابطه چنین می‌نویسد: «... بنده مدت دو سال با این نهضتی‌‌ها کار کردم. تالی فاسد هم برای بنده داشت. بعضی از مقالات آن‌ها را که به خط بنده بود، حکومت نظامی نمی‌دانم به چه وسیله به دست آورده و سخت بنده را تعقیب نموده و حضرت آیت‌الله بروجردی سعی بلیغی مبذول داشته تا از تعقیب این امر حضرات منصرف شوند...»

متأسفانه این‌جانب شرح «ماوقع» را از خود مرحوم استاد جلال نپرسیدم، ولی چون آقای دکتر ابراهیم یزدی در آن موقع با «نهضت و مقاومت» و «حوزه علمیۀ قم» تماس و همکاری داشت، موضوع را از ایشان پرسیدم که متن پاسخ کتبی ایشان به این‌جانب چنین بود:

«... در دیدار حضوری نکته‌ای را در مورد شادروان دکتر سید جلال آشتیانی بیان فرمودید. موضوع به سالهای 1334 و 1335 یعنی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 برمی‌گردد که منجر به بازداشت آن مرحوم شد. متأسفانه در اسناد تاریخی نهضت مقاومت ملی که در اختیار دارم، گزارش این امر را پیدا نکردم؛ ولی خلاصه آن به قرار زیر است:

بعد از کودتای 28 مرداد 1332، شاه چندین بار اظهار علاقه کرده بود که با مرحوم آیت‌الله بروجردی دیدار داشته باشد؛ اما ایشان امتناع داشت. صدرالاشراف که هم با شاه بسیار نزدیک بود و هم به مراجع، به قم و به دیدار آقای بروجردی رفت تا ایشان را قانع سازد، که اگر شاه برای زیارت به قم آمد، آقای بروجردی ایشان را بپذیرد. آقای بروجردی پاسخ داده بود که اگر بیاید، از قم خارج خواهد شد. در واقع صدرالاشراف به دیدار آقای بروجردی رفت تا درباره روابط شاه با مراجع، با ایشان گفتگو کند... مرحوم سید جلال آشتیانی که با آیت‌الله بروجردی بسیار نزدیک بود، در این دیدار حضور داشت. این دیدار ظاهراً بعد از دستگیری و اعدام رهبران فدائیان اسلام و کشتار سایر فعالان سیاسی صورت گرفت. مرحوم بروجردی به شدت به سیاست‌ها و عملکردهای دولت و شاه اعتراض می‌کنند و این که شما (حکومت شاه) در ارتکاب به جنایت، روی کمونیست‌ها را سفید کرده‌اید... مرحوم سید جلال، مشروح این مذاکرات را مکتوب کرده و توسط مرحوم آیت‌الله حاج سید رضا زنجانی، یا مرحوم ـ آیت‌الله ـ میر سید علی رضوی قمی، که از روحانیان فعال ضد کودتا و طرفدار مصدق بودند، برای نهضت مقاومت ملی می‌فرستد. خبر این دیدار و مذاکره در نشریات نهضت مقاومت ملی منتشر گردید. و همین امر موجب بازداشت آقای سید جلال آشتیانی گردید. برای پیدا کردن اصل این گزارش چاپ شده، به اسناد مراجعه خواهم کرد. در صورتی که پیدا کردم، آن را برای شما خواهم فرستاد. موفق و مؤید باشید.

ابراهیم یزدی. تهران 31/4/84

با توجه به اشاره استاد آشتیانی در نامه خود، به دو سال همکاری با نهضت و توضیح جناب آقای دکتر یزدی به چگونگی گوشه‌ای از آن، دیگر جای تردید باقی نمی‌ماند که استاد آشتیانی در فعالیت‌های سیاسی، دخالت داشت و این در واقع، بُعدی دیگر از ابعاد زندگی استاد آشتیانی را نشان می‌دهد.

البته ظاهراً استاد آشتیانی پس از این «واقعه» به احتیاط روی آورد و دیدگاه‌های سیاسی خود را، فقط بر دوستان نزدیک خود، به ویژه در محفل خصوصی دوستان منزل مرحوم سید مهدی رضوی قمی در تجریش بیان می‌کرد. استاد یک بار در همان محفل گفت: من برای «شکرآب» نشدن روابط مرجعیت با نخست‌وزیری وقت، تمام تلاش خود را به کار بردم؛ ولی توطئه دشمنان قوی‌تر بود و «نشد آنچه باید می‌شد و شد آنچه نباید می‌شد!»

البته باید این نکته را پذیرفت که برخلاف برخی از اندیشمندان که در باب سیاست و هست‌ها و بایدهای آن اظهارنظر کرده و می‌کوشند دیدگاهی را اظهار دارند که طی آن فلسفه سیاسی‌شان نیز بیان شود، استاد آشتیانی، در باب سیاست و مبادی نظری آن چیزی به قلم نیاورد. این موضوع علتی جز این نداشت که استاد اساساً به فلسفه بماهو فلسفه نظر داشت، و چنین به نظر می‌رسد که استاد آشتیانی به دلیل تعلق خاطر عمیق به تحصیل و تدریس فلسفه و آنگاه اهتمام به تصحیح متون و احیای آثار فلسفی که از دهه سوم و چهارم عمر خویش به جد به آن اشتغال داشت، هرگز فرصت ورود و شرکت در مسائلی که بعدها در بیان و بنان دانایان فلسفی برای خود جایی مهم نیافت.

شاید هم مفاهیم و نوع زاویه دید فلسفه، به فیلسوف اجازه می‌دهد که عدم ورود در سیاست را نیز «نوعی سیاست» بداند. از این رو، برخورد فیلسوف با سیاست، هر نوع که باشد، چه مثبت و چه منفی، سیاست خوانده می‌شود! با این معیار استاد علامه آشتیانی نیز همواره در واقع در دنیای سیاست گام می‌زد و هرگز نمی‌توان وی را به دوری از سیاست متهم کرد؛ چه، او با عقل فلسفی خویش و با مقام والایی که در دنیای حکمت و عرفان داشت، ترجیح داده بود که تجربه کار سیاسی پیشین را در همکاری با نهضتی‌ها، تکرار نکند و مستقیماً وارد دنیای سیاست نشود و به تعلیم و تحقیق بپردازد که سیاست به مفهوم اداره «مُدُن» در درون آن تحقق یابد.

به عبارت دیگر اگر در کلام و گفتار استاد آشتیانی ـ غیر از مسئله عدالت اجتماعی ـ سخنی مبسوط در باب آزادی و یا مسائل مربوط به دمکراسی و حقوق بشر دیده نمی‌شود، از آن رو نیست که وی از این مسائل بی‌خبر و بی‌اطلاع بوده است، و یا نسبت به چنین موضوعاتی توجهی نداشته است، بلکه علت اصلی به روشی برمی‌گردد که او برای زندگی خویش برگزیده بود و آنگاه دیدگاه‌ها و پژوهش‌های خویش را بر اساس آن سامان می‌داد.

در واقع پس از تجربه تلخ نخستین که در نامه‌های خود به آن تصریح دارد، (متن نامه‌ها را در بخش پایانی خواهیم آورد) استاد آشتیانی، ذهن خود را با مباحث کوچک و بزرگ دنیای پژوهندگان سیاست و اقتصاد درگیر ننمود و نخواست در این زمینه‌ها وارد معرکه بشود و بی‌شک نمی‌توان گفت که این موضوع از عدم آشنایی وی با این قبیل امور نشأت گرفته است، بلکه همان‌گونه که اشاره شد عامل این موضوع را باید در نحوه برداشت فکری او جستجو کرد. این نحوه نگرش عملاً به سیر در حقایق معنوی و واقعیت‌‌های فلسفی فیلسوفان بزرگ و حکمای بزرگ جهان برمی‌گردد و شاید همین موضوع سبب شده بود که او نسبت به فلسفه غرب نیز ـ علی‌رغم آشنایی با آن ـ بی‌اعتنا باشد.

تأمل در بسیاری از گفتارها و مصاحبه‌‌های استاد فقید حاکی از این نکته است که وی به تمام معنا در حال پویش فلسفی و تکامل فکری بود. بخش‌هایی از گفتار او در یکی از مصاحبه‌‌های رسمی و جدی، به تنهایی کافی است تا نشان دهد که آشتیانی نه تنها مرد دانایی در فلسفه و عرفان به عنوان حوزه تخصصی خود بود، بلکه از مسائل پیرامونی خود از جمله مسائل سیاسی، نیز به تمام معنا آگاه بود، گرچه خود ـ با تجربه‌ای که به دست آورده بود ـ دیگر خیلی مایل نبود به طور مستقیم وارد این میدان بشود. در تأیید این موضوع از آن گفتار او یاد به عمل می‌آوریم که اظهار داشت:

«اجتماع بشری مسئله دیگری است... حالا جوامع دنیا به هم نزدیک است، مثل سابق نیستند. سابق ممکن بود که یک کشور در لاک خود فرو برود و اصلا صد سال هم از دنیا خبر نداشته باشد، اما حالا این‌جور نیست. تماس‌‌های اجتماعی یا تحول علوم آنی به آنی است.»

در ادامه همین گفتار، وی از بعضی از رفقای سیاسی سابق خود گله‌مند است و گفتارشان را این گونه نقد می‌کند که گویا به «بیخ علم»! رسیده‌اند:

«من گاهی رادیو گوش می‌دهم. بعضی از این رفقای ما چنان در امور سیاسی جدی صحبت می‌کنند که مثل اینکه به بیخ علم رسیده‌اند. می‌فهمند که پانصد سال بعد در آمریکا یا روسیه چه می‌شود! نخیر، حالا خیلی مشکل است؛ مثلاً فردی می‌گوید اگر ما فلان کار را نکنیم، استعمارگران تخمی در منطقه می‌کارند که صد سال بعد آن را درو کنند! باید گفت: استعمار در این زمان چنین کاری نمی‌کند. استعمارگران در حال فعلی صبح تخم را می‌کارند، بعدازظهر هم درو می‌کنند. این مطلب در دوران خاقان مغفور متصور بود! زندگی ما الآن طوری شده که نمی‌توانیم مثل یک سالک هفتصد سال قبل زندگی کنیم...»[3]

به نظر می‌رسد که همین دیدگاه کافی باشد تا از جهت‌گیری‌‌های درونی فیلسوف پرده بردارد.

به هر حال همان‌طور که قبلاً اشاره شد، زندگی و حیات و حقیقت استاد آشتیانی نشان‌دهنده جهادی است که در جهت «احیای نفوس» پیش می‌رفت. حدود و ثغور این احیا با دوراندیشی تعیین شده بود. این احیا، کوشش دامنه‌دار در جهت تثبیت پایه‌‌های اصیل فرهنگی استوار بود که ریشه به عمر تمدن اسلامی در مشرق زمین می‌رساند.

به نظر می‌رسد زمان در خصوص قضاوت پیرامون او و کارهایش اندکی زود باشد. برای روشن شدن فلسفه و اندیشه شخصیتی چون استاد آشتیانی و کاری که در دنیای علم و فلسفه و عمل و سیاست و اجتماع انجام داد، زمان باید بگذرد و موشکافانی از اصحاب و فکر، تحلیل بدون هیچ حُب و بُغضی، پس از مطالعه در تمام حاصل و محصول فکری وی، نسبت او با مسائل گوناگون را به درستی تبیین کنند. هرگاه آن روز فرا رسید و موشکافی تیزبین قلم به نوشتن برداشت، نباید این جمله استاد آشتیانی را که در بستر نامه‌ای خفته است، فراموش کند: «اگر چندین سال متوالی، منظم و مرتب، همگی در صف واحد، دست به دست هم بدهیم و وطن را به نحو طبیعی به طرف کمال سوق دهیم، حق زندگی خواهیم داشت.»

 


[1] . کیهان فرهنگی، سال دهم، شماره 1.

[2] . نشریه مخفی نهضت مقاومت ملی، شماره مورخ 26 دی ماه 1333.

[3] . گفتگو با: کیهان فرهنگی.