( 0. امتیاز از 0 )

یکی از نکات بارز زندگی شیخ محمد عبده، رابطه‌اش با استادش سید جمال‌ الدین حسینی اسدآبادی است که تأثیر فراوانی بر اندیشه‌های شیخ بر جای گذاشت. این مقاله بر آن است تا واکاوی مختصری از رابطه بین این دو مصلح اجتماعی صورت دهد و با نگاه عبده بر چهره سید جمال نظری بیفکند.

استاد سیدهادی خسروشاهی

اشاره: یکی از نکات بارز زندگی شیخ محمد عبده، رابطه‌اش با استادش سید جمال‌ الدین حسینی اسدآبادی است که تأثیر فراوانی بر اندیشه‌های شیخ بر جای گذاشت. این مقاله بر آن است تا واکاوی مختصری از رابطه بین این دو مصلح اجتماعی صورت دهد و با نگاه عبده بر چهره سید جمال نظری بیفکند. بررسی دیدگاه‌های شیخ محمد عبده در خصوص سید جمال و نحوه آشنایی و چگونگی ارتباط فکری بین این دو شخصیت و همکاری‌های علمی آنها از دیگر مفاد این مقاله است. در کنار برخی تفاوتها در مسیر اصلاحات، هدف و دغدغه مشترک آن دو در اصلاح دین باعث می‌شود تا سید و شیخ را به عنوان پایه‌گذاران اصلی تجدد خواهی و اصلاح دینی در عصر حاضر دانست.

 


تلمذ شیخ در محضر سید
همکاری هایی علمی ـ سیاسی شیخ محمد عبده با سید جمال‌الدین حسینی، یا تلمذ شیخ در نزد سید، از جهت‌های مختلفی قابل دقت و بررسی است؛ اما نکته‌ای که در این میان اهمیت بسیار دارد، توجه به فضای حاکم بر این دوره از زندگی شیخ محمد عبده در خدمت استاد جمال‌الدین حسینی است. فضایی از جذب و انجذاب یا نوع شیفته بودن و محو شدن شاگرد در شخصیت استاد، مطرح می‌شود. در واقع این فقط فضای آموزش نیست که شاگرد از استادش یاد بگیرد و تربیت یابد و ارتقای علمی پیدا کند و بر فرهنگ و معلوماتش بیفزاید و غبار جهل و نادانی را بزداید؛ بلکه رابطه، یک رابطه معنوی و روحی است. رابطه تحول در درون و ذات وجودی شاگرد است تا آنجا که تصور می‌شود شاگرد، خود را فقط در آئینه استاد می‌بیند و چنان شخصیت استاد در عمق روح و بینش شاگرد نفوذ می‌کند که وقتی نام استاد ذکر می‌شود، شاگرد از فرط عشق و شیفتگی، غرق در یاد استاد می‌شود و خود را فراموش می‌کند.

به نظر من رابطه شیخ محمد عبده با استادش سید جمال‌الدین حسینی چنین رابطه‌ای بود. عبده در شخصیت سید، ‌چنان محو شده است که انگار به صحنه صحو نمی‌خواهد دیگر قدم بگذارد. نام و یاد سید، ورد زبانش شده و روح جانش می‌شود. تعبیراتی که شیخ عبده در وصف سید می‌آورد، چنین فضایی را ترسیم می‌کند. نقل جملاتی از یک نامه شیخ، می‌تواند عمق این نکته را نشان دهد:

«مولای المعظم حفظه‌الله و اید مقاصده، أوتَیت من لدنک حکمه اقلب بها‌ القلوب وأعقل العقول و أتصرف بها فی خواطر النفوس و فتحت منک عزمه اتتبع بها الثوابث و أذل بها شوامخ الصعاب و اصدع بها قمم المشاکل و أثبت بها فی‌الحق للحق حتی یرضی الحق وکنت اظن قدرتی بقدرتک غیر محدوده ومکنتی لا مبثوثه و لا مقدوره فاذا انا من الا یام کل یوم‌فی شأن جدید:1

« از سوی تو، حکمتی به من رسیده است که با آن دلها را منقلب می‌کنم و عقول را در می‌یابم و درک می‌کنم و در خاطره‌ها و اعماق ذهن مردم تصرف می‌کنم. تو به من قدرتی بخشیدی و اراده‌ای در من ایجاد کردی که با نیروی آن کار‌های محکم و ثابت را دنبال می‌کنم و سختی‌های مشکلات را رام کرده و خار می‌نمایم و از قله‌های مشکلات بالا می‌روم تا آنان را حل کنم و آنچنان در راه حق، برای حق، استوار می‌مانم که حقیقت را بازیابم و تسلیمم گردد. گمان دارم که قدرت و توانم به قدرت و توان تو پیوسته است و حدودی ندارد و استعدام نه پراکنده‌ است، نه دست یافتنی. هر روزی که می‌گذرد،‌روز جدیدی را دارم و در فضای جدیدی به سر می‌برم. روح حکمت تو مردگان مارا زنده کرد و عقل‌های ما را روشن ساخت. ما برای تو اعدادیم و تو واحدی... ما مخفی و تو آشکار، عکس روی تو را من در قبله نمازم گذارده‌ام که گویی مراقب همه اعمال من است...»

این تعبیرات در واقع از یک شخص عادی و شاگرد معمولی نیست، بلکه جملاتی از تلمیذی جذب شده در وجود استاد فنا شده و در جمال حقیقت اوست. شیخ محمد عبده در تجلیل سید درنگ دیگری دارد و او را نه مربی و مر شد، بلکه مانند یکی از پیام‌آوران می‌داند که از وادی ضلالت نجاتش داده است و به جهان نور و روشنایی، هدایتش کرده است:

«پدرم به من حیاتی بخشید که «علی و محروس» ( دو برادرش که کشاورز بودند) در آن با من سهیم و شیرک بودند؛ ولی سید جمال به من حیات بخشید که من در آن با محمد و ابراهیم و موسی و عیسی و اولیا وقدیسان همنوا شده‌ام.»2

این تشبیه نشان می‌دهد که عبده با استادش با چه اندیشه‌ای نگاه می‌کند؟ او نقش پیامبران را در ذهنش مجسم می‌سازد. نقش پیامبران چیست؟ بیدارسازی انسان و پیوند دادن او با آفریدگار هستی. نقش قدیسان کدام است؟ تهذیب نفوس و تزکیه اخلاق.( گویا سید هر دو نقش را در مورد احیای شیخ به عهده داشته و آنها در حق او به خوبی ایفا کرده است. و شاید بر اساس همین اصل، او نقش انبیا را در نهضت اجتماعی و نقش حکیمان را در تهذیب اخلاق و ارتقاء فکری آنان به عهده می‌گیرد.)

سیمای سید جمال‌ در ترسیم عبده
محمد عبده، آن شاگرد فنا شده در استاد، سیما و چهره استاد را در مقاله: استادی جمال‌الدین به نحوه زیبایی ترسیم می‌کند و از درون آشنایی خود با او و روش‌های تربیتی و مدارج تحصیلی خود، پیش استاد سخن می‌گوید. مناسب خواهد بود که اجمالی از تصویر سید را در ترسیم عبده از قول خود او نشان دهیم.

طلوع نور: سنت الهی در آفرینش چنین جاری است که کار‌های بزرگ، از یک کار و حادثه کوچک آغاز می‌شود. چنانچه درختان تنومند از هسته‌ای ریز و کوچک به وجود می‌آیند و رشد می‌کنند... در سال 1288 هجری مردی با بصیرت، دیندار، آشنا به احوال ملت‌ها، دارای معلولاتی وسیع و گسترده، قوی دل، صریح‌اللهجه، به این دیار قدم گذاشت و او،‌ سید جمال‌الدین افغانی بود.

او مصر را برای سکونت انتخاب کرد. نخست عده‌ای از طلاب، گرد وجودش جمع شدند و سپس مرد زیاد از اداری‌ها و شخصیت‌های بارز او را شناختند و به خانه او رفت و آمد کردند. در اندک زمانی آرا و اندیشه‌های او در بین مردم منتشر شد که با افکار عامه تفاوت داشت. او مردم را ترغیب می‌کرد که دور او جمع شوند و با سخنان و افکارش آشنایی پیدا کنند.

سید تدریس را شروع کرد و خانه‌اش را مدرسه قرار داد. فلسفه وعلوم عقلی را تدریس نمود. بیشتر طلاب علوم و عالمان به خانه‌اش رفت و آمد داشتند. او همچنان بی‌پروا از عقل و عقلانیت سخن می‌گفت و روشنگری می‌کرد. عقایدش را به صراحت اظهار می‌کرد و شنوندگان را به اعتلای فکری اجتماعی و تنظیم امور فرا می‌خواند، افکار را درباره شئون اجتماعی، درباره مصالح کشور و مسلمانان توجیه می‌کرد.

طلبه‌ها آموخته‌های خود را که از دریای معارف استاد گرفته بودند، به شهر دیارشان می‌بردند و از اندیشه‌های سید سخن می‌گفتند،‌ به این ترتیب ذهنها بیدار شد، احساس‌ها و اندیشه‌های نو پدید آمد و عقلانیت اوج گرفت. پرده غفلت وجهل ازدیده‌ها کنار رفت و دور جدیدی در مصر، به ویژه در شهر قاهره آغاز گردید.

اولین دیدار
یک روز دوستان من در رواق اشراف الازهر، گفتند یک دانشمند افغان به مصر آمده است و در خان‌الخلیلی سکونت دارد. خوشحال شدم و به استادم شیخ حسن‌الطویل از آمدن دانشمندی خبر دادم. شیخ طویل در محیط الازهر مردی شناخته شده بود و علم منطق تدریس می‌کرد. من به درس او می‌رفتم و به علوم عقلی و مطالعه آن علاقه و اشتیاق داشتم؛ اما روحم با علوم رسمی اقناع نمی‌شد. وقتی شنیدم سید جمال به مصر آمده است، به شیخ طویل گفتم که با همدیگر به دیدار او برویم و او را ببینیم و او قبول کرد. شامگاهان به خانه‌اش رفتیم. سید شام می‌خورد سلام کردیم، ما را به صرف شام دعوت کرد. معذرت خواهی کردیم و نشستیم.

پس از آنکه شامش را صرف کرد، روی به ما کرد و از معنی و تفسیر برخی آیات قرآنی پرسید و نظر مفسران بعضی از اهل عرفان را درباره آیات جویا شد و ما ترجیح دادیم که از خود او بشنویم. او لب به سخن گشود. آیات را تفسیر کرد و آنچنان ما را مستفیض نمود که من عاشقش شدم و قلبم از محبتش پر شد؛ زیرا علم عرفان و تفسیر قرآن گمشده من بودند، نور چشمم و خوشبختی‌ام بودند...

سپس عبده به شرح اصول تدریس و کتابهایی که در نزد سید خوانده و فرا گرفته است، می‌پردازد که به آنها اشاره خواهد شد. عبده شرح حال سید را بیان می‌کند و از تاریخ ولادت و تحصیل او در کشور‌ها و بیشتر افغانستان و در ایالت کنر سخن می‌گوید و آنگاه به شرح عمق معلومات و اخلاق سید می‌پردازد.

پایگاه علمی سید
شیخ محمد در این باره می‌نویسد: پایگاه علمی و انبوه معلومات  و معارف سید، درحدی نیست که قلم من توانایی بازگویی یا اشاره به آن را داشته باشد. این مرد تسلط عجیبی به دقایق و ظرایف علوم و معارف دارد و آنها را به طرز شایسته‌ای بیان می‌کند. انگار که این مفاهیم دقیقاً در همان لحظه به ذهن و خاطرش رسیده است. او استعداد و توان شگفت‌انگیزی در حل معضلات دارد و به‌ سان سلطان باهیبتی است که با یک نگاه، عقده‌ها و گره‌ها را می‌گشاید.

هر موضوعی که مطرح می‌شود، او وارد بحث می‌گردد، انگار که خود، آن را به وجود آورده است. مسأله را جامع‌الاطراف و از همه جنبه‌ها مورد بحث قرار می‌دهد و به ریزه کاریهای مطلب، آگاهی تمام دارد، اسرار را کشف می‌کند، رازهای آنها را می‌گشاید. در هر فنی که حرف می‌زند، در آن تبحر دارد، توان شعری دارد. انگار که ذهنش جهان کشف و ابتکار است. او زبانی گویا و فصیح دارد، در جدل، سخنور است و در صناعت حجت و برهان و استدلال، مهارت دارد. با هر کسی سخن می‌گوید، او را با منطق و استدلال قانع می‌سازد.

خلاصه اگر بگویم: خداوند از نیروی ذهن و وسعت عقل و اندیشه و نفوذ بصیرت به او به آن مقدار داده است که از دیگر مردمان به غیر از پیامبران، برتر است، سخن به گزاف نگفته‌ام. ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم.»

اخلاق او
اخلاق سید وصف ناکردنی است. او دارای قلبی زلال و صاف و در همه صفات نیک برجسته است. صبر و حلم عظیم دارد و سعه صدری عمیق. او بردبار است مگر آنکه کسی درباره دین یا شرافت او، سخن بگوید و یا تحقیرش نماید که آنگاه به مانند شیر ژیان می‌خروشد، حلمش به خشم تبدیل می‌شود و صبرش را از دست می‌دهد. او سخاوتمند است، هر چه در دست دارد بذل می‌کند، به خدا اعتماد دارد، از پیشامدهای روزگار، خم به ابرو نمی‌آورد. ملایم و بسیار سهل و آسان‌گیر است؛ ولی با خشونت گران با شدت و صلابت برخورد می‌کند. به آرمانهای سیاسی‌اش وفادار است و در راه آنها فداکاری می‌کند.

به ‌دنیا و زخارف آن، حریص نیست، غرور بی‌جا ندارد. دارای همت بلندی است. برکارهای بزرگ تصمیم می‌گیرد و شجاع است. از مرگ نمی‌هراسد و انگار که چیزی به نام «مرگ» وجود ندارد، البته سید تند مزاج است و زود از کوره در می‌رود، آنجا که به شرافتش اهانت شود. نسب او به حضرت محمد(ص) می‌رسد و فرزند پیامبر است؛ اما سیادت بدون عمل را برخود فضلیت نمی‌بیند و فضیلتش مانند علم و کمال است.

شکل و اندام
شکل و اندامش بیشتر به عربی از دیار حجاز و مردم حرمین شباهت دارد. گو اینکه چهره اجدادش هنوز در سیمای او نمایان است. او متوسط‌القامه، چهارشانه، قوی هیکل، دارای پوست تیره است. سرش درحد معتدل بزرگ است. پیشانی‌اش به‌طور مناسب گشاد است. چشمانش حدقه‌های بزرگ دارد. صورتش گرد و گوشت آلود، سینه‌اش پهن است، نگاهش با ابهت و در برخورد ملاقات، خوش چهره و خندان است. خداوند در خلقتش آن چنان به او کمال بخشیده است که با اخلاقش انطباق دارد.3

آری، شیخ محمد عبده با چنین عشق و علاقه و شناخت و ارادتی در نزدش تلمّذ می‌کند، سپس همراه او به اصلاح اجتماعی قیام می‌کند و رسالت خود را در کنار او انجام می‌دهد.

در این مقاله به‌طور اجمال به این دو زاویه در همکاری های سید و عبده و به روحیات این دو شخصیت مصلح اجتماعی پرداخته می‌شود. برای نشان دادن نقش و تأثیر هر معلمی در مورد شاگردانش، ارائه تأثیر هر معلمی در مورد شاگردانش ارائه تصویر اجتماعی جامعه موجود ضرورت دارد تا روشن شود که نقش آن مصلح اجتماعی در تحول افکار و فرهنگها چگونه بوده است.

دکتر احمد امین در کتاب «زعماء الاصلاح» فضای آن روز جامع مصری ـ از هری و محیط پرورش طلاب آن را نشان می‌دهد. او می‌‌نویسد: «روش آموزشی در الازهر در آن برهه، این‌طور بود که همه مسئولیت ها به عهده خود طلبه بود، بی‌آنکه کس دیگری مسئولیت او را به عهده بگیرد. او باید خود در دفاتر الازهر ثبت نام کند، سپس آزادانه هرچه خود بخواهد، بخواند و انجام دهد تا اینکه آماده امتحان برای دریافت مدرک عالم بودن شود، بدون آنکه او حتماً بر سر درس حاضر بشود و کوشش بکند یا نکند. او در همه چیز به جز خودش مسئولی ندارد و به اصطلاح او بی‌نظم است. البته این روشی است که می‌تواند برای خواص و نخبگان مفید باشد؛ ولی نه برای سطح عموم و ای بسا که برای سطح عمومی این نوع آموزش، ضررهای بی‌شماری نیز داشته باشد.

از سوی دیگر، همه کتابهای درسی الازهر همان متون قدیمی است که از گذشته‌های بسیار دور به جا مانده و به ارث رسیده است. به همین دلیل اغلب این کتابها مصداقیت و روح خود را از دست داده‌اند و تنها به شکل قالبی بی‌نتیجه باقی مانده‌اند.

طلبه‌ها علم نحو می‌خوانند که متون ادبی را صحیح بخوانند و درست بنویسند و درست حرف بزنند و سخن بگویند؛ اما سعی و تلاش طلاب صرف فهم الفاظ پیچیده مؤلفان علم نحو می‌شود، بی‌آنکه بتوانند درست حرف بزنند یا صاحب قلم روانی باشند و یا علم اصول فقه که منظور و هدف از خواندن آن، تمرین و آزمودن اجتهاد در فقه و تشریع است. اما آنچه تحقق نمی‌یابد، نه اجتهاد است و نه نوآوری در فقه و تشریع و یا هدف از علم بلاغت، این است که چگونه جمله بلیغ و فصیحی را بنویسند، اما مؤلفان علم بلاغت، خود به بن‌بست رسیده‌اند و از گفتن جملات فصیح و از نوشتن متن ادبی بلیغ و فصیح عاجزند؛ چون علم بلاغت با روشهای دگم و عقیم پیش رفته است و به همین دلیل شیخ احمد رفاعی، مدرس معروف علم بلاغت، بزرگترین کتاب در علم بلاغت (مطول تفتازانی) را تدریس می‌کند؛ اما خود اعتراف دارد که نمی‌تواند کتاب و رساله‌ای با قلم روان و با بلاغت بنویسد و حتی از نوشتن یک رساله غیر بلیغ نیز عاجز است؛ زیرا تمرین انشا و قلم زدن، از ویژگیهای مدارس جدید است نه حوزه‌های قدیمی و سنتی.

این وضع کلی مدرسه یا مجتمعی است که محمد عبده در آن مشغول تحصیل شده است. در آنجا آموزش برمحور «فلسفه لفظی» می‌چرخد که طلبه را در دقت بر فهم و درک مطلب یاری نمی‌کند، بلکه او را با روش جدل و مغالطه می‌پروراند. البته این روش شاید مطلوب و پسندیده باشد؛ اما متأسفانه وقت و تلاش بی‌حاصل فقط در الفاظ و حل معضلات لقطی صرف می‌شود و دانش‌آموزان در این سیستم غرق در احتملات معانی الفاظ می‌شوند که در حواشی و شروع متون لفظی پی‌جوی آن می‌شوند و به تعبیر محمد عبده پیدا کردن ضمیر جمله را در پیچ‌های گنگ جستجو می‌کنند!

و بدین ترتیب طلبه دوره تحصیل را به اتمام می رساند؛ اما تنها تعدادی کتاب قدیمی و گنگ خوانده است و در آن مرحله حالت روانی پهلوانی را دارد که خود را بالاتر و برتر از همگان تصور می‌نماید و خیال می‌کند هسته‌ اتم را شکافته و با غرور خاصی بی‌اعتنا به زندگی و دیگر عرصه‌های علوم، می‌گردد! در واقع او درباره اوضاع و امور جاری کشورها آگاهی ندارد. نه جغرافیا می‌شناسد و نه علم تاریخ خوانده، نه از علم طبیعت سر درمی‌آورد، نه از شیمی و ریاضی. با زبان زنده دنیا هم آشنایی ندارد که اینها علوم دنیوی است!

او فقط به علوم اخروی اشتغال دارد و دنیا و آخرت هم از دیدگاه او قابل جمع نیستند. او در سایه این آموزشها، دارای تعصب خاصی است و به اندک بهانه‌ای جوش می‌آورد. هر چیزی که خارج از عادت معهود اوست، کفر است و حرام و یا مکروه و نامطلوب! البته اگر در چنین محیطی یک مصلح دردآشنا، ندای اصلاح دردهد، صدایش خفه می‌شود و درست در نقطه آغاز مطرود می‌گردد و متهم به کفر و زندقه می‌شود. البته که چنین محیط‌هایی فقط تنگ‌نظری و خشک‌اندیشی بارمی‌آورد، مگر اینکه خداوند دست کسی را بگیرد و او را از جمود و انجماد رهایی بخشد.

شیخ محمد عبده نیز در چنین محیطی بار آمده است، اما او خواست که این رسوبات ذهنی را شستشو دهد و محیط را عوض کند و به دنبال حقیقت و آموختن بیشتر در همه زمینه‌هاست.

نقطه تحول
تحول در زندگی عبده همان‌طور که خود می‌گوید، به آن هنگام آغاز شد که در زمان حضور سید در مصر، با او آشنا شد و در درسش حاضر گشت. سید هنگام حضور در مصر، دو گونه آموزش و تدریس را آغاز کرد:

1ـ آموزش منظمی که همه روزه در خانه خود در محله‌خان خلیلی طبق برنامه، انجام می‌داد.

2ـ درسهایی که به‌صورت عمومی در قهوه‌خانه بوسته در نزدیکی القبه‌الخضراء برای عموم القا می‌کرد و مطالبی را مطرح می‌ساخت.

سید درسهای ویژه را در خانه خود به گروهی از طلاب الازهر آموزش می‌داد و شیخ محمد عبده از برجستگان این گروه بود و در واقع او همیشه ملازم سید بود و آموزشهای جدیدی را که در جامع‌الازهر وجود نداشت، دریافت می‌کرد.

کتابهایی که سید در علوم مختلف آموزشی می‌داد، عبارت بودند از: کتابهایی در منطق، فلسفه، تصوف، هیئت مانند کتاب الزوراء فاضل دوانی در تصوف، شرح قطب رازی بر الشمسیه در منطق هدایه، اشارات خواجه نصیر طوسی، حکمه العین ابن سینا و حکمه الاشراق سهروردی در فلسفه اشراق. تذکره شیخ طوسی در علم هیئت قدیم و کتاب دیگری در علم هیئت جدید.

آنچه در این آموزش ها مهم بود، روش القای دروس بود که سید جمال آن را مانند روش حوزه‌های علمیه قم و نجف، نخست به طور آزاد و بدون قرائت متن مطرح می‌ساخت و به اصطلاح، نخست موضوع را بدون متن و از خارج بیان می‌کرد و سپس متن را می‌خواند و این بر طلبه و دانشجو بود که با ذهنی باز و آزاد، مطلب را دریابد و نکات خطا و صواب را از همدیگر باز شناسد، بی‌آنکه خود را در پیچ و خمها و تعقیدات ظواهر الفاظ و کلمات معطل نماید.

به علاوه ، موضوع درسی، عمدتاً مسائل عقلی ـ فلسفی بود که ذهن را به سوی جهان‌شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی هدایت می‌نمود و طلاب را با دنیای جدیدی آشنا می‌کرد و این دقیقاً همان نقطه تحولی بود که در ذهن و فکر طلاب، به ویژه شیخ محمد عبده پدید آمد. اینها بخشی از نکاتی است که احمد امین، دانشمند مصری در کتاب خود آن را شرح داده است.4

3ـ اما آموزشهای سید در دروس عمومی، آسیب‌شناسی اجتماعی در جامعه مسلمین، نقد و بررسی عوامل انحطاط، چگونگی رهایی از عناصر انحطاط داخلی و عوامل خارجی، اعتماد به نفس مسلمانان، تحریض و تشویق به نوشتن مقالات و خلق و انشای ادبیات جدید و به کار گرفتن هنر و ادب در سیاست و اجتماع و بالاخره پرورش نخبگانی در زمینه آزاد اندیشی و نشر اندیشه از طریق مطبوعات موجود در جامعه بود واگر استفاده از آنها ممکن نبود، ایجاد و تأسیس روزنامه‌ها و نشریات جدید بود.

---------------------------------------------------------
1ـ نامه‌ای از شیخ محمد عبده که از تونس برای استادش سید جمال‌الدین فرستاده است.
2ـ السید جمال‌الدین الحسینی، داعیه‌التقریب والتجدید، مقالة استادی جمال‌الدین، تهران، مجمع جهانی تقریب، ص 55 ـ 69
3- رجوع شود به مقاله «استاذی جمال الدین» به قلم محمد عبده – در کتاب السید جمال الدین الحسینی، «داعیه التقریب و التجدید الاسلامی»، تحقیق سیدهادی خسرو شاهی، تهران، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه. الطبعه الاولی – 1431 هـ.، صص 55-69.
4. علاقه‌مندان به آگاهی بیشتر به کتاب زعماء الاصلاح چاپ قاهره ، مراجعه نمایند.

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر