( 0. امتیاز از 0 )

زندگی بیشتر از آنكه والاییها را مجسم سازد انسان را در مسائل عادی غرق می‌كند . تا جایی كه چه بسا اشخاصی بپندارند كه این همه ، آمدن و رنج بردن و رفتن است و عمق آن ، جز منجلابی فریبا چیزی نیست .

محمد رضا حكیمی

زندگی بیشتر از آنكه والایی ها را مجسم سازد انسان را در مسائل عادی غرق می‌كند . تا جایی كه چه بسا اشخاصی بپندارند كه این همه ، آمدن و رنج بردن و رفتن است و عمق آن ، جز منجلابی فریبا چیزی نیست .

اكنون چه باید كرد این طبیعت زندگی است و عادیات آن و آیا این تمام حقیقت است ؟ نه ، ابدا. در درون این كویر و در جای جای این پهنه ، چشمه‌ساران زلال و جوشان حقیقت و فرازهای شكوهمند و صخره‌های نستوه و درختان خرم و سركش و قله‌های افراشته‌ای نیز هست . و شرط كمال ، رهایی از حیرت و پوچی ، رسیدن به آنهاست و شرط رسیدن به هرچیز نخست شناخت آن چیز است ، تا سپس كششی پدید آید و كوششی . و این معلوم است كه هر كسی را ، راه شناخت آن والاها و بالاها هموار نیست ، بویژه جوانان و نوجوانان را كه باید اینان را در این راه توان داد و كمك كرد .

از اینجاست كه علمای تربیت گفته‌اند : " برای مطالعه جوانان ، هیچ چیز بهتر از شرح حال بزرگان نیست زیرا وجود نوابغ مجسمه كلیه فضایلی است كه ما می‌خواهیم با نصایح و دستورهای خود به فرزندان امروز ، تعلیم دهیم " . بزرگانی كه در تاریخ بشر وجود داشته‌اند و دارند ، همه خطهای قرمز بطلانی هستند كه بر پوچی و پوچ‌انگاری كشیده شده‌اند و می‌شوند . اینان با زندگانی و آثار خویش ـ كه حتی همان پوچگرایان در پرتو همان آثار زندگی می‌كنند و با همان علوم و افكار و وسایل و اختراعات عمر می‌گذرانند ـ به هستی مفهوم داده‌اند و به زندگی ارج .

در این میان افرادی هم پدید می‌آیند كه به سائقه‌ای به سوی نمونه‌ای ـ یا نمونه‌هایی ـ از اینگونه كسان سوق داده می‌شوند و این چهره‌ها را می‌شناسند در این حال بزرگترین خدمتی كه اینگونه افراد می‌توانند به همنوعان خود بكنند ، شناساندن انسان‌های زبده‌ای است كه آنان را شناخته و در خور شناساندن یافته اند . این خدمت ـ یا به تعبیر درست‌تر : وظیفه ـ هنگامی تشدید می‌یابد كه معلوم گردد در مقیاسهای كلی مسائل انسانی و فرهنگ بشری و مقومات ملی نیز ، شناساندن این گونه كسان ، ارزشی بس والا دارد .

اگر می‌خواهید آتیه هر اجتماعی را از هم‌اكنون پیش‌بینی كنید تا حدود زیادی از این زاویه می‌توانید دید كه اكنون از چه چیزها و چه كسان و چه حرفه‌ها و امثال آن تقدیر می‌شود . نسل جوان ، كمتر می‌تواند از احساسات خود خلاص شود و به تاملگرایی در هر چیز و هر انتخاب دست زند . بنابراین آنچه امروز بر سر بازار است سازنده نسل حاضر است ، یعنی عناصر عمده اجتماع فردا . در این جا تنها مایه خوشوقتی كه وجود دارد تمیزی است كه به هر حال در نسل جوان مشهود است كه به این سادگی‌ها و با این هیاهو‌ها برای خویش معبودی نمی‌گزیند .

*** قبل از ورود به بحث اصلی لازم است این مسئله مطرح شود كه امروزه چگونه رابطه نسل حاظر با فرهنگ گذشته ـ گذشته‌ای كه در حال و هم اكنون نیز ساری و زنده است ـ گسسته است . بویژه فرهنگ عظیم چهارده قرن اخیر ایران یعنی ایران اسلامی . امروز نوع صاحب‌نظرانی كه در وجودشان هم روح علم و هم خون ملیت هردو ، سریان دارد به سختی از این مسئله رنج می‌برند : چرا بار ذهنی نسل جوان تا این اندازه ناچیز است ؟

. چرا از معارف و علوم و ارزشهای آبا اجدادی خود تا این حد بی‌خبر است ؟ . چرا یك جوان ایرانی اگر هم چیزی می‌داند كمتر ایرانی است و بیشتر بیگانه ؟ چرا ؟ .

به گفته یكی از مطلعان : " از آغاز این قرن ، آشنایی با معارف اسلامی بین گروهی از فرنگ رفته‌ها و بعداً "غربزده"ها تا آن حد تضعیف شد كه برخی اصلاً منكر وجود آن شدند و جهت پنهان ساختن "جهل" خود اهمیت آن را نیز انكار كردند و علاقه آنها به علوم و معارفی كه ساخته اجداد آنهاست ، از خود غربیها كمتر شد . افراد این گروه كوشیده‌اند تا با فراموشی گذشته ، خود را غربی جلوه دهند ، با این نتیجه ، كه هم معارف ارزنده پیشین را از دست داده‌اند و هم موفق به كسب علوم غربی نشده‌اند ، مگر در موارد بسیار ظاهری و پیش پا افتاده .

" چون كسب تمدن جدید ، برای تمدنی كه خود دارای علوم و معارف ریشه دار و عمیق است ، بدون آگاهی از زمینه تاریخی و فكری خود آن تمدن مقدور نیست ، برای ترجمه دو زبان لازم است : باید مطلبی را از زبانی به زبانی ترجمه كرد نمی‌توان زبانی را به یك خلاء منتقل ساخت ... نمی‌توان با جهل درباره گذشته به سوی آینده رفت ، چون گذشته فقط گذشته نیست ، بلكه ریشه حال و آینده است ، مخصوصاً در مسائل مربوط به تفكر و معارف كه فوق زمان و تقسیم‌بندی های بین گذشته و حال و آینده قرار دارد . امروزه باید معارف اسلامی و ایرانی را شناخت و با آگاهی كامل به حل مسائلی كه در عصر حاضر در مقابل ایرانیان و مسلمانان و شرقیان به طور كلی قرار داده است ، مبادرت ورزید ".

پس باید دقیق بنگریم كه مضار این گسستن و بی‌خبری اندك نیست . درست است كه یكی از كوشش‌های پیگیر استعمار در راه همین گسستن و همین بی‌خبری است و درست است كه ده‌ها كس ـ حتی گاه اشخاصی در سمت استادی دانشگاه‌ها ـ دانسته یا ندانسته به این خواسته استعمار كمك می‌كنند ، اما آگاهان و مطلعان را می‌سزد كه دم فرو بندند ؟ استعمار می‌كوشد تا پیوندها بگسلد ، مخصوصاً پیوندهای استوار دینی و فرهنگی و معلوم است كه اگر ملتی از گذشته خود گسست از حماسه خود گسسته است و ملتی كه كه از حماسه خود گسست زودتر رام می‌گردد ، این است آمال نهایی آنان كه مروج گسستن از گذشته‌اند .

و اگر در میان اینان برخی هستند كه توجه ندارند ـ چه در مورد همه این گونه كسان نمی‌توان معتقد به بی‌توجهی شد ، زیرا كه در عده‌ای مبعوثیت و ماموریت كاملاً تشخیص داده شده است و می‌شود ـ باید توجه داشته باشند كه این است موضعشان و بازدهشان . ایران گذشته ـ بویژه ایران اسلامی ـ دارای فرهنگ عظیمی است كه یك جوان ایرانی با آشنا نبودن با این فرهنگ ، بسیاری از عناصر ایرانی بودن خویش را فاقد است .

جامعه‌شناسان می‌گویند " شخصیت از عوامل فرهنگ غیر مادی مانند اخلاق و فلسفه و علم و دین و هنر نیز تاثیرات گوناگونی برمی‌دارد1 " بنابراین یك جوان غیرآگاه از اخلاق و فلسفه و علم و دین و هنر گذشته ، از چه عوامل فرهنگ غیر مادی تاثیرات گوناگونی خواهد برداشت ؟ جواب معلوم است .

از این رو، من همواره آرزو داشته‌ام كه رابطه نسل حاضر با فرهنگ و معارف پیشین حفظ شود و از این رهگذر شخصیت نسل جدید ایران از مایه‌های اصیل و اصالت‌های ژرف بارور گردد و كمتر طعمه استعمار ‌شود و بیشتر سازنده باشد تا ساخته شده و به اصطلاح به جای پوچی و تحیر ، یا بیگانه‌گرایی یا فریب‌پذیری ، شخصیت جوان دارای آن اصالت و اسطقسی كه باید ، باشد .

و اینكه بیشتر توجه من به فرهنگ " ایران اسلامی " معطوف است چه در واقع " انسان ایرانی " در دوره اسلامی بود كه توانست همه طاقت علمی و فرهنگی و اجتماعی و معنوی خویش را به بروز رساند و حتی مقیاس شخصیت خود را ـ به عنوان یك انسان به مفهوم وسیع كلمه ـ به دست آورد . آنهمه مسائلی كه در ایران پیش از اسلام ـ بویژه در دوره ساسانی ـ بر مردم حكمفرما بود : حفاظت شدید طبقات برده و از زندگی كردن اكثریت ، محرومیت وحشتناك و فاجعه بار عامه مردم از تحصیل ، آزادی در تعدد همسر تا سرحد امكان مالی 2 و امثال اینها همه با ورود اسلام به ایران از بین رفت . در آن روزگار ، هنر و علم و تمدنی هم كه بود از آن مردم نبود ، ویژه طبقات بالا و در انحصار آنان بود ، اما اسلام هنگامی كه وارد ایران شد و در كوی وبرزن‌های این مرز و بوم فریاد زد : " ان اكرمكم عندالله اتقاكم : در نزد الله ،

پرهیزگارترین گرامترین است " همه تمایزها و عناوین و امتیازات را زیر پا گذاشت و له كرد ، اسلام هنگامی كه وارد ایران شد و در كوی و برزن‌های این آب و خاك فریاد زد : طلب العلم فریضه علی كل مسلم و مسلمه : آموختن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است " ، همه محدودیت‌های استعداد‌كش را بر باد فنا داد ، و علم طلبی را مانند قناتی كه چون به مظهر رسید به هر سوی روان تواند شد ، در سراسر ایران بزرگ ، ساری و جاری ساخت 3 . دیگر برای تحصیل علم ، مطرح نبود كه این كفشگرزاده است یا امیرزاده یا موبدزاده .4 این بود كه از گمنامترین خانوارها نام‌آورترین دانشمندان و ادیبان و متفكران و ریاضی‌دانان و آسمان‌شناسان و محدثان و مفسران و متكلمان و شاعران بیرون آمدند ، مانند بیرونی و فارابی و ابن سینا و بهمنیار و خواجه نصیر الدین طوسی و شیخ صدوق و شیخ كلینی و شیخ طبرسی و ابوالحسن عامری نیشابوری و محمد بن زكریای رازی و حكیم عمر خیام و حجه الاسلام غزالی و زمخشری و ابوالعباس لوكری مروی و عبدالقاهر جرجانی و امام مرزوقی و خطیب تبریزی و سیبویه و ابوالفتوح رازی و فخر رازی و ابوزید بلخی و ابو مشعر بلخی و ابوحاتم رازی و ابویعقوب سجستانی و عزالدین علی جلدكی و شیخ اشراق و مولوی و عطار و سنایی وناصر خسرو و سعدی و حافظ و سرخسی و طبری و امام الحرمین جوینی و محمد بن اسماعیل بخاری و مسلم بن حجاج نیشابوری و ابوعلی فارسی و مجد الدین فیروزآبادی و غیاث الدین منصور دشتكی و سید حیدر آملی ملا محسن فیض و لاهیجی و قاضی سعید قمی ومیرداماد حسینی و جلال الدین دوانی و علامه مجلسی و ملاصدرای شیرازی و میرفندرسكی و مهیار دیلمی و قاضی عضد ایجی و سعد تفتازانی و میر سید شریف جرجانی و ملا محمد مهدی نراقی و ملا فتح الله كاشانی و حاجی ملا هادی سبزواری و سید جمال الدین اسدآبادی و میرزای شیرازی5 و صدها چهره دیگر ، كه یكی از این سان و از این دست را ، در ایران پیش از اسلام نداشته‌ایم و با آن فرهنگ انحصاری نمی‌توانستیم داشت .

در حقیقت سخنی را كه گیبون ، درباره آیین مسیح و امپراطوری روم گفته است : " رسمیت یافتن آیین مسیح را می‌توان یكی از مهمترین تحولات داخلی امپراطوری روم دانست " 6 درباره اسلام و ایران نیز كاملاً صادق است و البته این تاثیر اسلام ، منحصر به ایران نبود ، بلكه این ماهیت تعلیماتی اسلام بود كه در هر جا استعدادی یافت پرورش داد ، یعنی در واقع دینی بود استعدادپرور نه استعداد‌كش .

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر