( 0. امتیاز از 0 )

تقريبآ پنج هزار سال پيش گروهى از «يبوسى»ها همراه قبايل ديگر كنعانى، از جزيرة العرب به سرزمين «فلسطين» كوچ كرده و به رهبرى «ملکی صادق» در گوشه‌اى از آن سرزمين...

نویسنده: استاد سيد هادى خسروشاهى (رحمت الله علیه)

 

 

منبع: مجله مکتب اسلام

سال هشتم ـ شماره 11 و 12 ـ مهرماه 1346

 

 

تقريبآ پنج هزار سال پيش گروهى از «يبوسى»ها همراه قبايل ديگر كنعانى، از جزيرة العرب به سرزمين «فلسطين» كوچ كرده و به رهبرى «ملکی صادق» در گوشه‌اى از آن سرزمين، شهرى را به نام «يبوس» (هموزن خموش) بنا نهادند... مدتى گذشت و مردم آن، به خاطر آنكه سلطانشان هوادار صلح و دوستدار آبادانى بود، نام يبوس را تغيير داده و «اورسالم» (شهر سالم) گذاشتند.

در كتاب عهد عتيق ـ تورات ـ آمده است كه ساكنان اصلى اورسالم، يبوسى‌ها بودند1 و پس از تصرف آن به وسيله «يوشع» باز يبوسى‌ها در آنجا ساكن شدند2 و با آنكه پس از مرگ «يوشع»، بنى اسرائيل شهر را محاصره كرده و گروهى را كشته و شهر را آتش زدند و سپس به جنگ كنعانيان مقيم اطراف رفتند3 با وجود آن، يبوسيها از جاهاى باقيمانده شهر خارج نشده و در همانجا به زندگى خود ادامه دادند4.

همين كتاب عهد عتيق، اعتراف مى‌كند كه اورسالم همان شهر يبوس است و مى‌گويد: «آن مرد روانه شد و به مقابل يبوس (اورسالم) رسيد و كنيزش همراه وى بود و چون نزد يبوس رسيدند، غلام به ارباب خود گفت بيا به اين شهر يبوسان برگشته شب را بسر بريم. آقايش وى را بگفت به شهر غريب كه احدى از بنى اسرائيل در آن نباشد بر نمى‌گرديم...»5 و در جاى ديگر تورات نام اصلى شهر را «يبوسى» مى‌خواند6.

كتاب‌هاى مذهبى بنى اسرائيل نشان مى‌دهد كه آنان دو هزار سال بعد از بناى «اورسالم» (توسط كنعانى‌ها) تازه از «مصر» به سوى سينا و فلسطين هجرت كردند و پس از سرگردانى يك نسل كامل از آنان، در صحراى سينا و پس از مرگ «موسى» به راهبرى «يوشع» به ساحل رود اردن رسيدند و به شهر «اريحا» آمدند و ساكنان آنجا را از مرد و زن، كودك و پير از دم شمشير گذرانيدند و فقط يك «فاحشه» را از كشتن معاف داشتند! :

«يوشع به قوم گفت خداوند شهر را به شما داده است و خود شهر و هرچه در آنست براى خداوند حرام خواهد شد و راحاب فاحشه فقط با هرچه با وى در خانه باشد زنده خواهند ماند... آن گاه قوم صدا زدند و شهر را گرفتند و هر آنچه در شهر بود از مرد و زن و جوان و پير حتى گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشير هلاك كردند و شهر را با آنچه در آن بود به آتش سوزانيدند، ليكن طلا ونقره و ظروف مسين و آهنين را به خزانه خانه خداوند گذاردند و يوشع، راحاب فاحشه را با هرچه از آن او بود زنده نگاه داشت...»7.

عهد عتيق باز مى‌گويد كه بنى‌اسرائيل در سرزمين‌هاى مسكونى ديگرى كه بين «اريحا» و «اورسالم» وجود داشت، همين اعمال را مرتكب شدند تا به كنار ديوار اورسالم رسيدند، ولى مردم اورسالم كه از جنايات و بى رحمى‌هاى بنى اسرائيل آگاه بودند، سال‌هاى متمادى در برابر آنان مقاومت ورزيدند.

و شايد به همين علت «يهوه» خداى يهوديان! از دست «كنعانيان و يبوسيان» سخت عصبانى شده!!، به قوم بنى‌اسرائيل دستور مى‌دهد كه آنها را نابود سازند: «چون يهوه خدايت.. امت‌هاى بسيار را كه حتيان.. كنعانيان و يبوسيان باشند، بدست تو تسليم نمايد ايشان را بالكل هلاك كن...»8

باز «يهوه» خداى يهوديان دستور مى‌دهد كه در اين شهرها، هيچ موجود زنده‌اى را زنده نگذارند: «اما از شهرهاى اين امتهایى كه يهوه خدايت تو را به ملكيت مى‌دهد، هيچ ذى نفس را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعنى حتيان، كنعانيان، و يبوسيان را «بالكل هلاك ساز»9 از اين آيات!! چگونگى تصرف نخستين اراضى فلسطين توسط بنى اسرائيل بخوبى روشن مى‌گردد يعنى بنى اسرائيل كه خود را قوم ويژه خداوند مى‌پنداشت، با قتل و غارت، آتش سوزى و ويرانى، ساكنان اصلى سرزمين‌ها را سرگردان مى‌كرد و يا «بالكل هلاك» مى‌ساخت، تا مسكنى براى خود آماده سازد..10

.. «داود» در سال هزار قبل از ميلاد با هزاران سرباز به اورسالم حمله كرد و آنجا را تصرف نمود و اورسالم را به عنوان پايتخت برگزيد و نامش را هم به «شهر داود» تغيير داد.

پس از او، فرزندش «سليمان» به پادشاهى رسيد و «هيكل»11 خود را در بالاى كوه «موربا» بنا نهاد و از آن تاريخ تا چند قرن اورسالم در دست «اخلاف داود» بود، هيكل سليمان 424 سال باقى ماند ولى «شيشق» پادشاه مصر، در سلطنت «رحبعام» آن را غارت نمود.12 تورات باز مى‌گويد كه در سال 586 قبل از ميلاد «نبوكد نصر»(بخت النصر) به آنجا حمله كرد و شهر را ويران نمود و يهوديان را اسير كرد و به بابل فرستاد، اما هنگامى كه «كورش كبير» بر «بابل» چيره شد، به يهوديان اجازه داد كه به اورسالم برگردند ولى «شهر داود» نام قبلى خود را كه «اورسالم» بود، همچنان به وسيله مردم بومى آن حفظ كرده بود، اورسالم كه در زبان عبرى «اورشالم» خوانده شد، 17 بار مورد محاصره قرار گرفته و چندين بار با خاك يكسان گشته و مردم آن از دم شمشير گذشته‌اند! پيش از ميلاد مسيح (63 قبل از ميلاد «پمبيوس» سردار رومى اورسالم را فتح كرد و آنجا را به ويرانه‌اى مبدل نمود. در سال 700 ميلادى هم «طيطوس» چنان آنجا را درهم كوبيد و از هم پاشيد كه از اورسالم فقط تل خاكسترى باقى ماند.

در سال 614 ميلادى ايرانى‌ها به اورسالم كه نام «ايليا» به خود گرفته بود، حمله كردند و همه معابد و كليساها را ويران كردند، ولى رومى‌ها به رهبرى «هرقل» آنجا را از تصرف ايرانى‌ها خارج ساختند.13

بدين ترتيب تاريخ نشان مى‌دهد كه شهر «يبوس» (يا «اورسالم» «شهر يهودا» «شهر عظيم» «شهر مقدس» «ارئيل»)14 هميشه در معرض آتش سوزى و ويرانى، قتل و غارت بوده و مردم بومى آن، هيچوقت از تجاوز زورگويان در امان نبوده‌اند.

تاريخ به ما مى‌گويد كه در پنج هزار سالى كه از بناى شهر اورسالم مى‌گذرد، اين شهر هزار و پانصد سال در دست يبوسى‌ها، يعنى كنعانيانى قرار داشت كه از جزيرة العرب آمده و پايه گذار اصلى آن بودند، چهار قرن در دست بنى‌اسرائيل و چند قرن در دست ايرانى‌ها و دو قرن در دست يونانى‌ها و اشكانى‌ها و چهار قرن در اختيار رومى‌ها بوده و در تمام اين مدت، مردم بومى آن، يعنى كنعانيان و يبوسيان همچنان در آنجا ساكن بوده‌اند.

***

تاريخ به خوبى به ما نشان مى‌دهد كه دوره آرامش و امنيت واقعى «اورسالم» هنگامى آغاز شد كه در سال پانزدهم هجرى (636 م) نيروهاى مسلمان، پس از فتح «شام» بسوى «ايلياء» روى آوردند و چون قبله نخستين مسلمانان در آنجا قرار داشت، و اين شهر از نظر آنان مكان مقدسى بود، مدت چهار ماه به محاصره آن ادامه دادند تا بدون خونريزى، شهر را تحويل بگيرند.

مردم شهر كه از رسيدن كمك رومى‌ها مأيوس گشتند، پيشنهاد نمودند كه شهر را به شخص خليفه تحويل دهند و مسلمانان هم شرط آنان را پذيرفته و به خليفه اطلاع دادند كه براى تحويل گرفتن شهر بيايد و او از «مدينه» به «ايليا» يا «اورسالم» آمد و ضمن ملاقات با اسقفها و رهبران مذهبى، عهدنامه‌اى به شرح زير نوشته و امضاء كرد:

«بسم الله الرحمن الرحيم، اين امان نامه ، به جان و مال و كليسا و صليب و مريض و سالم و همه افراد آن امان مى‌دهد و اجازه نمى‌دهد كه كليساهاى آنان را اشغال كنند و آنها را ويران سازند و چيزى از آنها را كم كنند.

همچنين امان مى‌دهد كه كسى با صليب و دارائى آنان كارى نداشته باشد و آنان در مسائل مذهبى آزاد باشند و به كسى آزار نرسد و ايشان هم احدى از يهوديان را در ايلياء سكونت ندهند. بر مردم ايليا است كه مانند مردم جاهاى ديگر جزيه ـ ماليات سرانه براى اداره امور آنان بپردازند ودزدها و رومى‌ها را از آنجا بيرون كنند.

و هر كس بخواهد از آنجا بيرون رود، در امان است و اگر بخواهد در همانجا ساكن گردد آزاد است، ولى بايد مانند ساير مردم جزيه بپردازد... و هركس بخواهد با رومى‌ها برود و يا نزد كسان خود برگردد، آزاد است و از آنها، تا برداشت محصول، چيزى دريافت نمى‌شود...».15

 پس از امضاء قرارداد ، مسلمانان همراه رهبران مذهبى مسيحى وارد شهر شده و به زيارت كليساى قيامت رفتند.

مسلمانان بيرون آمده و بسوى صخره‌اى رفتند كه گويا روزگارى «هيكل سليمان» در آنجا قرار داشت و قبل از ميلاد مسيح پس از حمله پادشاهان، به ويرانه‌اى تبديل شده بود، مسلمانان به پاك كردن آن مكان پرداختند و سپس نماز گذاردند و بعدها مسجدى در آنجا بنا شد و «مسجد الصخره» نام گرفت.

بدين ترتيب كاملاً روشن مى‌گردد كه «اورسالم» توسط كنعانيان و يبوسيان عرب ساخته شده و بناى آن كوچكترين ربطى به قوم يهود ندارد و ساكنان بومى آنجا، با همه جناياتى كه قوم بنى اسرائيل ضد آنان مرتكب شد ، هميشه كوشيدند كه در آن جا به زندگى خود ادامه دهند و حتى عهدنامه مسلمانان با مردم آن شهر، نشان مى‌دهد كه در اوائل ظهور اسلام هم اكثريت مردم آن شهر را يبوسى‌ها و كنعانى‌ها ـ كه مسيحى شده بودند ـ تشكيل مى‌دادند و همان‌ها بودند كه پيشنهاد كردند خروج يهودى‌ها از آنجا، در قرارداد تسليم شهر گنجانيده شود.

با اين سابقه تاريخى، معلوم نيست كه «قوم ويژه» و فرزندان ناخلف داود، روى چه منطق و دليلى فلسطين و بيت المقس را ملك طلق خود مى‌دانند؟

 

بيت المقدس در دست مسلمانان :

... پس از فتح مسالمت‌آميز «اورسالم» يا «ايليا» به وسيله نيروهاى اسلامى، به حكم قداستى كه قرآن مجيد درباره اين سرزمين قائل شده و آنجا را پر بركت ناميده بود و به علت آنكه نخستين قبله مسلمانان در آنجا قرار داشت؛ مسلمانان نام آن شهر را «بيت المقدس» گذاشتند.

هنگامى كه مسلمانان امور بيت المقدس را در دست گرفتند، اين شهر ويرانه‌اى بيش نبود. ايرانيان در طول تصرف آن از 614 تا 728 ميلادى، ويرانى هايى در سراسر شهر بوجود آوردند و حتى معابد و كليساهاى مسيحيان نيز از خرابى بى‌نصيب نماندند ولى با ورود مسلمانان، آبادى كامل شهر آغاز گشت و بر روى ويرانه‌هاى يك معبد قديمى كه صدها سال بود به حال زباله دانى درآمده بود، مسجد كوچكى ساخته شد كه بعدها تجديد ساختمان گرديد.

مسيحيان هم كه از آزادى‌هاى همه جانبه در سايه حكومت اسلامى برخوردار شده بودند، همدوش مسلمانان به تعمير خرابى‌هاى «كليساى قيامت» و «كليساى عذرا» پرداختند و بدين ترتيب مى‌توان بيت المقدس را يك شهر تجديد بنا شده در دوران اسلامى ناميد.

در سال 75 هجرى، حاکم وقت ساختمان مسجد اقصى را تجديد و تكميل نمود و تا آنجا با مسيحيان خوشرفتارى كرد كه آنان را در ساختمان مسجد شركت داد.

نماينده حكومت در شام و مصر، به تزيين مسجد الصخره اقدام نمود و حتى كتيبه‌هاى مربوط به آن دوران، هنوز در ديوارها و سقف آنجا جلوه گر است، در آن قرون ، بيت المقدس، به عنوان جزئى از قلمرو شام و فلسطين در اختيار «عباسيان» بود تا آنكه «فاطميان» بر آنجا چيره شدند..

بعد از اين مدت، «آلب ارسلان سلجوقى» بر فلسطين مستولى شد و تقريبآ پس از چهار قرن و نيم، بار ديگر بيت المقدس به دست ايرانيان افتاد، ولى طولى نكشيد كه در اثر سوء سياست فرمانداران سلجوقى، ساكنين بيت المقدس همراه ديگر مردم شام و فلسطين به «فاطميان» مصر پناه آوردند.

فاطمى‌ها كه اختياردار بيت المقدس شده بودند، به علت ضعف و انحطاط داخلى، نتوانستند در مقابل تجاوز خارجى مقاومت به خرج دهند و «پاپ اوربان سوم» با مساعدت معنوى «پترس» راهب «جنگ مقدسى»!! را بر ضد مسلمانان برانگيخت و در ماه ژانويه 1099 ميلادى، لشكركشى از «غرب» مسيحى به سوى بيت المقدس آغاز گرديد.

 

جنگ‌هاى صليبى:

«آلبر ماله» و «ژول ايزاك» در تاريخ عمومى خود مى‌نويسند: مقصود از اردوكشى‌هاى مسيحيان در طى قرن 11 و 12 و 13 نجات بيت المقدس و تربت عيسى از دست مسلمانان بود.. پاپ اوربن دوم، با حضور جمع كثيرى از روحانيون و امناى دين! نصارى را دعوت نمود كه اسلحه بردارند و تربت عيسى را نجات دهند. پاپ در مركز و جنوب فرانسه به گردش پرداخته مردم را به جنگ ترغيب مى‌كرد و ضمنآ به عموم اساقفه نامه نوشت و آنها را دعوت نمود كه براى جنگ «صليب» به وعظ پردازند و ديگران را نيز به وعظ وا دارند و وعده داد كه هركس در اردوكشى شركت كند، آمرزيده خواهد شد.

روز حركت قشون صليب به حكم پاپ اعلام گرديد.. گوئى تمام اروپا از جا كنده شد. عده افراد قشون به يك ميليون نفر مى‌رسيد ولى مرد جنگى بيش از سيصدهزار نفر نبود. قشون صليب سه سال بعد از تاريخ حركت به بيت المقدس رسيد، در اين موقع بيش از چهل هزار نفر از افراد قشون باقى نمانده و بقيه در راه تلف شده بودند.

تشنگى باقيمانده افراد را تهديد مى‌كرد، لذا ديوانه وار حمله كردند و وارد شهر شدند و خونريزى سختى برپا كردند، «گودفروا دوبويون» به پاپ نوشت: «اگر مى‌خواهيد بدانيد با دشمنانى كه در بيت المقدس بدست ما افتادند چه معامله شد، همينقدر بدانيد كه كسان ما، در رواق سليمان و در معبد، در لجه‌اى از خون مسلمانان مى‌تاختند و خون تا زانوى مركب مى‌رسيد فقط ده هزار مسلمان در معبد؛ قتل عام شد و هر كس در آنجا راه مى‌رفت تا بند پايش را خون مى‌گرفت.. از كفار (مراد مسلمانان است) هيچكس جان سالم بدر نبرد و حتى زنان و اطفال خردسال را هم معاف ننمودند؛ پس از كشتار نوبت به غارت رسيد و كسان ما چون از خونريزى سير شدند، به خانه‌ها ريختند و هرچه به دستشان افتاد غارت كردند...»16

آرى! پس از يك ماه محاصره، صليبى‌ها توانستند بيت المقدس را اشغال كنند (492 هجرى ـ ژوئيه 1099 م) و پس از اشغال آن، چنانكه از قول مورخان غربى خوانديد به وحشيانه‌ترين اعمال دست زدند.

در اين جنگ مقدس!!! كه به دستور مستقيم پاپ و پدران روحانى برپا شده بود صدها هزار مسيحى ساده‌دل در طول راه از تشنگى و گرسنگى تلف شدند، و 70 هزار مسلمان مقيم شهر قتل عام گشتند و يهوديان نيز از كشتار و آزار و آتش مسيحيان بى‌بهره نماندند و تنها عامل اين بدبختى‌ها در آن تاريخ، اين بود كه زمامداران كشورهاى اسلامى به علت اختلافات داخلى و انحطاط اخلاقى نتوانستند در مقابل هجوم نيروهاى متجاوز، عكس العمل مهمى از خود نشان دهند.17

مدتى تسلط جابرانه مسيحيان ادامه يافت و در اين مدت، نه مسلمانان و نه يهوديان از هيچگونه آزادى برخوردار نبودند تا آنكه در ماه جمادى الثانيه سال 583 ه (1187 م) صلاح الدين ايوبى براى نجات بيت المقدس اردوكشى نمود و آنجا را به محاصره انداخت و درست پس از يك هفته محاصره، بيت المقدس را تصرف نمود، اما او مانند صليبى‌ها رفتار نكرد و از هرگونه اعمال خشونت‌آميز و كشت و كشتارى، خوددارى نمود و به مسيحيان اجازه داد كه يا به شهرهاى خود برگردند و يا آزادانه در آنجا زندگى كنند.

او به مسلمانان اجازه نداد كه به معابد مسيحيان اهانتى روا بدارند ولى مساجدى را كه صليبيان تغييرشان داده بودند، به صورت نخستين درآورد.

 

اشغال مجدد بيت المقدس

«فردريك دوم» امپراطور آلمان به دستور پاپ «هونوريوس سوم» به نيروهاى مسيحيان بسيج داد تا بيت المقدس را از نو از دست مسلمانان خارج سازند، زيرا پس از مرگ صلاح الدين، اختلافات موجود در بلاد اسلامى پيروزى صليبى‌ها را امكان‌پذير ساخته بود.

در سال 625 ه (سپتامبر 1228 م) فردريك دوم به سوى مصر رهسپار شد و «كامل» پادشاه مصر، طى قراردادى كه با امپراطور آلمان بست، بيت المقدس را به صليبى‌ها تحويل داد، به شرط آنكه مسجد اقصى و قبة الصخره در دست مسلمانان باقى بماند و فرماندار دهات اطراف، از مسلمانان انتخاب گردد.

اين سازش مورد رضايت مسلمانان و صليبى‌ها قرار نگرفت و در زمان حكومت صالح ايوبى پسر «كامل ايوبى» صليبى‌ها نيروهاى جديدى براى اشغال كامل و همه جانبه بيت المقدس فرستادند ولى نيروهاى مسلمانان مردانه جنگيدند و در سال 642 ه (1244 م) بيت المقدس را از سيطره صليبى‌ها خارج ساختند و به ساكنان آن اجازه دادند كه با كمال آزادى، در كنار مردم مسلمان زندگى كنند.

... از سال 1517 ميلادى بيت المقدس تحت اداره حكومت عثمانى درآمد و همچنان در دست آنان قرار داشت تا آنكه در 1917 ميلادى 1337 هجرى، امپرياليسم انگليس به همكارى نيروهاى متفقين و سربازان «انقلاب عربى»! آنجا را تصرف كردند.

بدين ترتيب از سال 15 تا 1337 هجرى، جز در مدت تقريباً يك قرن، مدت دوازده قرن و نيم اداره بيت المقدس با مسلمانان بود و پيروان مذاهب گوناگون از آزادى زيارت و رفت و آمد در آن شهر، برخوردار بودند.

ادعاهاى بى‌اساس يهود :

هنگامى كه مسلمانان شهر را فتح كردند «صفر ونيوس» كشيش بزرگ شهر كه نماينده قاطبه مردم شهر بود، پيشنهاد كرد كه به علت خرابكارى اقليت يهوديان احدى از آنان در اين شهر اقامت نورزد و مسلمانان نيز اين شرط را پذيرفتند. قرن‌ها بعد كه بيت المقدس به وسيله صليبيان اشغال شد يهوديان باقيمانده هم مانند مسلمانان قتل عام شدند و ديگر كسى از آنان ساكن آن شهر نبود.

آن گروه از جهانگردان يهودى كه در خلال قرن دوازدهم ميلادى به بيت المقدس آمده‌اند، اثرى از خانواده‌هاى يهودى در آنجا نديده‌اند: «تباحيا جهانگرد يهودى مى‌نويسد كه هنگام زيارت بيت المقدس در سده 12 م، بيش از يك نفر يهودى در آنجا نديده است: موسى بن نحمان از مردم ژيروند كه در سده سيزدهم بدانجا رسيد جز دو خانواده يهودى در قدس نيافت و بنيامين طليطلى هم پيش از آنها وضع را از همين قرار ديده است.

در سال 1572 م در آمارى كه به مجلس شرعى قدس تسليم شد، براى مجلس وجود 115 نفر يهودى در ولايت قدس به ثبوت رسيده است كه تنها 55 نفر آنها در ناحيه مجاور «حرم» مى‌زيسته‌اند و اسامى آنها در دفتر 55 محكمه مشرع قدس در صفحه 207 وارد است. در سال 1688م. بنا به شهادت دفاتر همان محكمه تعداد يهودى قدس از 150 نفر تجاوز نكرده است»18

اكنون بايد ديد كه يهوديان چرا با اين سابقه تاريخى!!، ادعاى مالكيت فلسطين و بيت المقدس را دارند؟.

اگر سابقه و طول مدت اقامت در بيت المقدس دليل صحت ادعاى يهود باشد، بايد اعلام داشت كه يهود بيش از تقريبآ چهار قرن، آن هم پيش از ميلاد مسيح بيت المقدس را در اختيار نداشته است، در صورتی كه مسلمانان مدت 12 قرن و نيم تمام بيت المقدس را اداره مى‌كردند به ويژه كه از نسل كنعانيان، صاحبان قانونى و منطقى آنجا هم بودند.

 

پی نوشت:

1ـ صحيفه يوشع، باب 18، آيه 16 و 28

2ـ يوشع باب 15 آيه 63

3ـ سفر داوران باب 1 آيه 8

4ـ سفر داوران باب 1 آيه 21

5ـ سفر داوران باب 19 آيه 11

6ـ صحيفه يوشع باب 8 آيه 28

7ـ عهد عتيق، صحيفه يوشع باب 6 آيه 16-25 (كتاب مقدس فارسى چاپ لندن، صفحه 340)

8ـ سفر تثنيه، باب 7 آيه 1- 2

9ـ سفر تثنيه، باب 20 آيه 16 و 17

10ـ چنانكه در عصر ما هم يك ميليون ساكن اصلى فلسطين را آواره ساخته‌اند تا خود از سرگردانى نجات یابند!!...

11ـ هيكل سليمان «هيكلى بود براى خداوند»! يا معبدى بود كه در اورسالم ساخته شد و براى ساختن آن طلا و نقره‌اى به قيمت 000/500/889 ليره انگليسى مصرف شد و در ساختمان آن 000/173 نفر مشغول بودند كه فقط 30000نفرشان يهودى و 153600 نفرشان كنعانى بودند كه 70000 نفرشان سنگ و چوب براى ساختمان هيكل سليمان! حمله مى‌كردند!! (رجوع كنيد به قاموس كتاب مقدس صفحه 931).

12ـ عهد عتيقه، كتاب اول پادشاهان، باب 14 آيه 25-26.

13ـ «الاردن حقايق و معلومات» چاپ عمان، صفحه 21- 25

14ـ نام هائيست كه در كتاب مقدس ـ عهد عتيق درباره اورسالم آمده است (رجوع كنيد به قاموس كتاب مقدس ص 118)

15ـ تاريخ طبرى، ج 3، ص 609 (اخبار سال 15 ه ) چاپ مصر

16ـ تاريخ عمومى آلبر ماله، قسمت قرون وسطى، ج 2، صفحه 248-257 چاپ تهران.

17ـ الحروب الصليبية فى المشرق والمغرب، تأليف: محمد العروسى المطوى، چاپ تونس، ص 35.

18ـ از مقاله آقاى محيط طباطبائى در تهران مصور، شماره 1248.

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر