( 0. امتیاز از 0 )

هنوز دولت دکتر مصدق به روی کار نیامده بود که من روزی برای اولین بار، در کوی «پامنار» به دیدن آیت الله کاشانی رفتم و خود را معرفی کردم. او با پدرم آیت الله میرزاعلی حائری اسکوئی احقاقی در «نجف» همدوره بود و...

جعفر رائد

کار ترجمه، از زبان های فارسی و عربی به یکدیگر، برای من، آشنائی های با ارزشی پیش آورد که راه یافتن به محضر آیت الله آقا سید ابوالقاسم کاشانی و مصاحبت ایشان در مدتی بیش از دو سال، از آن جمله است.
هنوز دولت دکتر مصدق به روی کار نیامده بود که من روزی برای اولین بار، در کوی «پامنار» به دیدن آیت الله کاشانی رفتم و خود را معرفی کردم. او با پدرم آیت الله میرزاعلی حائری اسکوئی احقاقی در «نجف» همدوره بود و هر دو اجازه های اجتهاد خود را از مراجع واحدی دریافت داشته بودند. در آن هنگام من تازه در روزنامه «ایران ما» و چند روزنامه و هفته نامه دیگر شروع به کار کرده بودم و با اینکه پس از نخستین ملاقات، استنباطم این بود که آیت الله مردی مهربان و خوش محضر و گشاده روست و فیض مصاحبتش مغتنم به نظر می رسد، با این حال به ندرت چنین فرصتی دست می داد و هر دو سه ماهی یک بار که به ملاقاتش می رفتم، در ضمن احوال پرسی، به خصوص از سلامتی پدرم سراغ می گرفت و مرا حامل سلام و دعای محبت آمیزی قرار می داد.

هنگامی که کابینه دکتر مصدق تشکیل شد. من مدتی بود که در وزارت امور خارجه با سمت مترجم زبان عربی، مشغول به کار شده بودم. در یکی از روزها، آقا سید محمد فرزند ارشد آیت الله کاشانی، به اداره ترجمه وزارت امور خارجه تلفن کرد و نشانی خانه ای را داد و خواست که من در آنجا به حضور پدرش برسم و در این ملاقات بود که دانستم این رهبر روحانی و مرد سیاسی و ملی، میل دارد که کار ترجمه مطالبی که باید به عربی برگردانده شود، به عهده من واگذارد و بدیهی است که من نیز با نهایت اشتیاق نسبت به این تمایل رضایت نشان دادم.

در آن زمان آیت الله کاشانی هر چندی یک بار محل سکونت خود را تغییر می داد، زیرا خانه او خیلی زود «قبلۀ اهل حاجت» می شد و افزایش نامحدود مراجعه کنندگان هیچگونه وقت فراغت و آسایشی برای آیت الله و نزدیکانش باقی نمی گذاشت و بدین ترتیب، هر بار که چنین انتقالی صورت می گرفت، محل اقامت آیت الله را، تا مدتی عدۀ بسیار معدودی می دانستند و به محض اینکه دایره این اطلاع گسترش می یافت و باز مردم از نشانی خانه جدید باخبر می شدند و عرصه را بر آیت الله و اطرافیان تنگ می کردند، آیت الله که جایز نمی دیدند، کسی را از در خانه خود دور کنند، منزل را تغییر می دادند و این جریان خانه به خانه شدن، پیوسته ادامه داشت.

تا جایی که من می دانستم، این منازل را مریدان ثروتمند در اختیار آیت الله می گذاشتند و چون شمار مراجعه کنندگان به تدریج رو به فزونی می رفت، بر حسب معمول خانه های بعدی وسیعتر از خانه های قبلی بود. من از این تغییر منازل همیشه به وسیله آقا سید محمد باخبر می شدم که اگر کاری بود، با تلفن به من اطلاع می داد و من به حضور پدرشان می رفتم و اوامرشان را می شنیدم و ترتیب اجرایش را می دادم. در کارهای مربوط به من هیچگونه شتابی نبود، نامه های عربی که می بایست پاسخ داده شود، در اختیارم قرار می گرفت و من  در کنار کارهای اداری و مطبوعاتی ام، به طور افتخاری، جواب ها را تهیه می کردم و به ایشان بر می گرداندم.

از مهمترین مأموریت هایی که آیت الله کاشانی به عهده من نهاد، ترجمه و تکمیل اعلامیه ای در زمینه تشکیل یک کنفرانس بین المللی بود که خود من نیز آن را در رادیو خواندم  و سپس نامه های مربوط به آن را نوشتم و به اطراف و اکناف فرستادم. به خاطر دارم وقتی که متن اعلامیه عربی آماده شد و من به آیت الله ارائه کردم، آیت الله به طوری آن را صحیح و درست و بی غلط خواند که من از تعجب خودداری نتوانستم کرد و آیت الله که حیرت من را دید، با لبخندی گفت: «بیسواد گرچه من آخوندم! ولی بیسواد نیستم». کلمه بیسواد، چنانکه معروف است، تکیه کلام آن مرحوم بود. با این حال، خود او آنقدر فاضل و باسواد بود که بتواند چنین مزاحی را در حق دیگران روا دارد. در واقع درست خواندن یک نوشته عربی، کار سهل و ساده ای نیست. حتی برای عرب های تحصیل کرده نیز مشکل است که بتوانند متنی را بدون غلط بخوانند و چه بسیارند شاعران و نویسندگان عربی که از عهده درست خواندن نوشته های خود نیز بر نمی آیند.

روزی که آیت الله کاشانی به فکر تشکیل کنفرانس بین المللی اسلامی افتاده بود، من به ایشان یادآور شدم که این کار سابقه دارد و چند کنفرانس اسلامی، پیش از آن در «بیت المقدس» و «کراچی» تشکیل شده است و حتی در تهران نیز در سال 1328، یک کنفرانس اقتصادی اسلامی ترتیب یافته بود، که می توانست سوابق آن، کمکی به کار کنفرانس مورد نظر بکند، به این جهت، من عقیده داشتم که بهتر است دنبال کارهای گذشته را بگیریم و راه رفته را دوباره، از سر طی نکنیم، ولی آیت الله نظر مرا نپذیرفت و گفت، این «مؤتمر اسلامی» با «مؤتمرهای اسلامی قبل تفاوت بسیار دارد».
با این حال، متأسفانه این اندیشه هرگز جامۀ عمل به خود نپوشید، زیرا برنامه ریزی کاملی برای آن صورت نگرفته بود و آیت الله کاشانی که نمی خواست برای تشکیل این کنفرانس از دستگاه های دولتی مانند وزارت خارجه کمک بگیرد، تصور می کرد که انجام این امر با مکاتبات عادی امکان پذیر است، چنانکه بعد از من نیز ادامه این کار را به عهده «جهانگیر تفضلی» که به صف اطرافیان ایشان پیوسته بود، نهاد و من نفهمیدم که آیت الله با آن هوش و ذکاوت فطری چطور تصور می کرد که چنان کار پیچیده ای از عهده فردی ساخته است که اطلاع زیادی هم در مسائل اسلامی و جهان عرب ندارد؟ در هر صورت کار کنفرانس به جائی نرسید و تهیه مقدمات آن از اعلامیه ای که من به زبان عربی ترجمه کردم و در رادیو خواندم و چند مکاتبه مختصر تجاوز نکرد و چون در دستگاه آیت الله، سازمان یا دبیرخانه ای که به کارها سروصورتی بدهد و برنامه ها را به طور مرتب دنبال کند وجود نداشت، دنباله آن رها شد زیرا فرزندان و اطرافیان که بر حسب معمول دستورهای ایشان را اجرا می کردند، در پیگیری کارها، جدی و سخت گیر نبودند و اغلب سودجوئی و چاپلوسی و گاهی جاسوسی دستگاه های دیگر، ادامه کارها را دچار توقف می کرد. و البته دولت وقت هم به بهانه های مختلف علاقه ای از خود به تشکیل این کنفرانس نشان نمی داد و شاید هم در مواردی، از سوی برخی کارشکنی هایی هم به عمل می آورد...
                                                          ***
از مأموریت های دیگری که به دستور آیت الله کاشانی به من واگذار شد، تهیه و ترجمه عربی اعلامیه دولت در مورد برچیده شدن سرکنسولگری ایران در «اسرائیل» بود که آیت الله کاشانی آن را علی رغم میل بسیاری از دولتمردان، به دولت مصدق قبولانده بود و به وزیر خارجه دستور داده بود که خود مرا مأمور تهیه، ترجمه و خواندن آن از رادیو بکند و مرحوم دکتر سیدباقر کاظمی وزیر خارجه نیز به همین ترتیب اقدام کرده بود.
آیت الله کاشانی، عربی را با لهجه عراقی صحبت می کرد، زیرا مدت درازی از عمر خود را در آن کشور جهت تحصیل و درک مقام اجتهاد طی کرده بود. بنابراین با اینکه اشتیاق داشت که با میهمانان عرب به زبان عربی صحبت کند، اگر آنها جز به لهجه خاص، از قبیل مصری یا سوری و لبنانی صحبت نمی کردند، ناچار کار ترجمه از دو لهجه عربی به یکدیگر می کشید. در آن اوقات یکی از افراد بالنسبه سرشناسی که از مرحوم کاشانی دیدن کرد «سعید رمضان» بود که از رهبران برجسته جمعیت «اخوان المسلمین» مصر و از خطیبان معروف جهان عرب و اسلام به شمار می رفت. همسر سعید رمضان، دختر شیخ حسن البناء مؤسس و رهبر اخوان المسلمین بود و سعید رمضان پس از ترور شیخ حسن البناء، به ایران آمده بود تا به نمایندگی از طرف سران جمعیت اخوان المسلمین از آیت الله کاشانی بخواهد که سرپرستی این سازمان را پس از درگذشت رهبر و پایه گذارش، به عهده بگیرد. از سعید رمضان در تهران استقبال گرم و صمیمانه ای به عمل آمد. او از رادیو تهران، خطاب به مسلمانان جهان مطالبی گفت و نیز در اجتماعی که به افتخار او برپا شده بود، سخنرانی پرشوری ایراد کرد ولی آخرالامر مأموریتش شکست خورد، زیرا هنگامی که به آیت الله کاشانی پیشنهاد کرده بود که بزرگواری و پدری کرده و سایه خود را از سر جمعیت «اخوان المسلمین، کوتاه نکند و آن را در پناه خود بگیرد»، کاشانی گفته بود: «جمعیت اخوان المسلمین یک سازمان چپ گرا است و من به هیچ وجه حاضر نیستم که از جمعیتی حمایت کنم که مرام و روش آن را نمی پسندم». این جواب بر سعید رمضان بسیار گران آمد و به این جهت دل شکسته و افسرده و نومید ایران را ترک کرد. من خود هیچگاه در صدد بر نیامدم که از آیت الله کاشانی انگیزه چنین حرفی را جویا شوم و تا امروز هم برایم روشن نشده است که آیا براستی آیت الله کاشانی معتقد بود که جمعیت اخوان المسلمین یک تشکیلات چپ گرا است؟ یا اینکه واقعاً روش های این جمعیت را نمی پسندید و می خواست به بهانه ای از زیر بار سرپرستی آن شانه خالی کند؟ شاید فرزند ارشدشان آقا سید محمد یا کسان دیگری که از من به ایشان نزدیکتر بودند بتوانند پرده از روی این ابهام بردارند. در آن روزها، با اطلاعاتی که من از جمعیت فشرده و شبه نظامی اخوان المسلمین داشتم، ممکن بود آن را همانند یک سازمان فاشیستی!! بدانم ولی هیچگونه وجه تشابهی میان آن و یک حزب کمونیستی نمی دیدم.


                                                            ***
در مهر ماه 1330 من با «مظفر اعلم» که به سمت وزیر مختار ایران در عربستان سعودی تعیین شده بود، به جده رفتم. و در سال 1331 آیت الله کاشانی که به ریاست مجلس انتخاب شده و هیچگاه در مجلس حضور نیافته بود تصمیم به سفر مکه و انجام مراسم حج گرفت. و چون پرواز مستقیم از تهران به جده فراهم نبود، به اتفاق جمعی عازم سوریه و لبنان شد تا از آنجا با هواپیمای محلی، راهی عربستان سعودی شود، و هزاران نفر از ایشان پیروی کردند. اما شرکت های هواپیمایی محلی سوریه و لبنان به اندازه کافی هواپیما برای تأمین مسافرت این همه زائر به عربستان سعودی نداشتند و چون روزهای مخصوص حج به سرعت نزدیک می شد، التهاب وحشت زائی در میان زائران ایرانی درمانده در سوریه و لبنان به وجود آمده بود تا بالاخره ارتش دولتی غیرعربی که هنوز پس از جنگ جهانی دوم، همه پایگاه های خود را از منطقه برنچیده بود، به یاری شتافت و به طور رایگان دوازده هواپیمای مسافربری در اختیار زائران ایرانی گذاشت که مقدم بر همه آیت الله کاشانی و همراهان را به عربستان سعودی آورد و من که در فرودگاه جده جزو استقبال کنندگان بودم، به حکم سابقه خدمت در محضر آیت الله از جمله کسانی بودم که داخل هواپیما شده خیر مقدم گفتم.

آیت الله کاشانی پس از پیاده شدن سراغ بعضی مواقیت حج، یعنی نقاطی که از آن حاجی احرام ـ یعنی دو حوله بزرگ سفید به دور خود می پیچد و نیت حج می کند ـ گرفتند. ایشان چون مدتی درگیر فعالیت های سیاسی و اجتماعی بودند در ذکر اسامی نامأنوس این نقاط  دچاراشتباه می شدند و در واقع خیلی هم طبیعی بود. من برای ایشان توضیح دادم که عده ای از علمای درجه اول و معروف به زهد و پرهیزکاری که در انجام اعمال مذهبی از هیچ امری سرسری نمی گذرند از جمله مرحوم آیت الله آقا سید یونس اردبیلی از همان جده نیت کردند و احرام بستند و آیت الله کاشانی بالاخره متقاعد شدند و از همین قرار عمل کردند.

سید مصطفی کاشانی فرزند آیت الله و شخص دیگری که هر دو به وکالت مجلس انتخاب شده بودند از جمله همراهان بودند و من هم تقریباً در تمام مدت اقامت آیت الله در حجاز، در التزام بودم. روزی به ایشان گفتم شما مهمان رسمی دولت سعودی هستید و از شما و همسفرانتان که متجاوز از بیست نفر هستند پذیرائی شایان می شود، آیا آمادگی ندارید به عنوان قدردانی از ملک سعود بن عبدالعزیز پادشاه این کشور دیدن کنید؟ آیت الله آقای سید ابوالقاسم کاشانی در جواب به عادت همیشگی سرش را تکان داد و به عربی گفت: «انا ملک المسلمین» یعنی من پادشاه مسلمانان هستم و طبعاً کسی با چنین اعتقادی به دیدار شاه حجاز نمی رفت. ولی دستور دادند تا نامه نسبتاً مفصلی به زبان عربی خطاب به ملک سعود پادشاه عربستان سعودی نوشته شود که در آن برای نزدیکی و اتحاد مسلمانان و نیز جهت سروسامان دادن به امور حج و عمره پیشنهادهایی گردیده بود. از جمله آزاد گذاشتن روزهای عرفه و عید قربان بود تا هر فرقه ای هر روزی را که از نظر مذهبی برایش مسلم شده است، اعمال مورد نظر حج را در آن روز برگزار نماید. و شایان اشاره است که در آن سال در مورد رؤیت هلال ذی الحجه میان شیعیان و سنیان اختلاف افتاده بود و آیت الله کاشانی مایل بود مقامات سعودی به شیعیان اجازه دهند که یک روز دیرتر اعمال حج را بجا آورند. البته ملک سعود نه تنها این پیشنهاد را نپذیرفت بلکه به او بر خورد، زیرا آن را مقدمه ایجاد دو دستگی بزرگی بین مسلمانان شیعه و مسلمانان سنی در موسم حج می دانست و دستور داد عده ای سرباز و پلیس به چادرهای آیت الله کاشانی و سفیر ایران، مظفر اعلم بفرستند تا از یک طرف مانع برگزاری جداگانه مراسم حج از طرف مسلمانان شیعه شوند و از طرف دیگر اگر کسانی به این بهانه در صدد تجاوز به آنان برآیند، از آنها جلوگیری به عمل آورند.

دعوت آیت الله کاشانی به انجام دو مراسم حج در صورت اختلاف شیعه و سنی در ثبوت رؤیت هلال ماه شهر ذی الحجه برخلاف انتظار مقامات دولت سعودی و محافل اهل تسنن بود، زیرا تصور می کردند او که یک روحانی سیاستمدار و آزادمنشی است، خواهان گذشت و سازش در این قبیل مسائل فرعی است. گو اینکه این مشکل بعدها از میان برخاست زیرا مراجع بزرگ در نجف و قم فتوی دادند که حجاج شیعه در رؤیت هلال ذی الحجه و روزهای معین مراسم حج باید از تصمیم دولت سعودی پیروی کنند.

آیت الله کاشانی در نامه خود به پادشاه سعودی به موضوع دیگری هم پرداخته بود، و آن خرابه بودن قبرهای امامان جهان تشیع در «مدینه» و لزوم تجدید بنا و سر و صورت دادن به وضع آنها بود. که این مطلب هم مورد توجه مقامات سعودی قرار نگرفت. درواقع از پیش معلوم بود که عنوان کردن این مطالب نه تنها اثر ندارد، بلکه نتیجه معکوس هم ببار می آورد. و من با آشنایی که به وضع محیط داشتم این پیش بینی ها را گوشزد کرده بودم. لیکن آیت الله کاشانی که مرد یک دنده ای بود، التفاتی نکرد. البته او می خواست به تکلیف شرعی خود عمل کند و نیز در عالم روحانیت شیعه به ابتکار مهم و پر سروصدایی دست بزند.

در نامه آیت الله کاشانی به ملک سعود، بر مطالب دیگری هم مانند لزوم اتحاد مسلمانان، تأکید شده بود. در این سفر حج، وسیله آشنائی میان آیت الله کاشانی و سایر شخصیت های بارز علمی و سیاسی و مذهبی جهان اسلام که جهت برگزاری مراسم حج در مکه حضور داشتند، فراهم نشد و فقط چند نفری از حجاج مهم سایر کشورها از ایشان دیدن کردند. خود آیت الله کاشانی در آن هنگام، اکثر توجهش به مسائل داخلی ایران بود و شاید هم برای دور بودن از برخی جریان های سیاسی در داخل و پرهیز از درگیری و آلوده شدن بود که این سفر پر مشقت حج را در آن موقع به خصوص بر خود هموار کرده بود. به خاطر دارم که در آن سال، حدت و شدت گرما، فوق العاده بود و در حدود دو هزار نفر از حاجیان کشورهای مختلف از آفتاب زدگی و گرمازدگی هلاک شدند و تلفات ایرانیان نیز در حدود یک صد نفر بود. کسانی هم که با آیت الله کاشانی به حج آمده بودند در مقامی نبودند که بتوانند ملاقات ها و مذاکراتی را در سطح بین المللی اسلامی رهبری کنند یا اقلاً به عهده بگیرند. و اصلاً اندیشه هایشان پیرامون این قبیل موضوع ها دور نمی زد. و به استثنای یک یا دو نفر بقیه افراد عادی و عامی و بی اطلاع و بی سواد بودند.

غرض نویسنده البته نقل خاطرات در زمینه دیلماجی و ترجمه در محضر آیت الله کاشانی بود اما چون می دانم خواننده توقع دارد چند کلمه ای هم درباره شخصیت این رهبر روحانی که نقش مؤثری در یک مقطع تاریخی ایران به عهده داشت گفته شود، از این رو خیلی کوتاه، به نکاتی در این زمینه اشاره می کنم.
شادروان آیت الله کاشانی دلیر و پردل بود و از خطر نمی هراسید و در مواقع سهمناک خود را نمی باخت و خونسردی را از دست نمی داد. به خاطر دارم نزد او نشسته بودیم و گویا در خانه ای در قلهک بود که پشت سر هم کسانی از تهران می رسیدند و اخبار زد و خورد و تیراندازی و کشتگان و زخمی ها را پیرامون مجلس شورای ملی می آوردند. این همان حوادث معروف تیرماه 1331 بود، و خوب به یادم هست که یکی از این اشخاص «جهانگیر تفضلی» بود. آیت الله کاشانی همه این خبرهای هیجان انگیز را با نهایت آرامش و حتی بی اعتنایی می شنید و از شوخی و نکته سنجی دست بر نمی داشت، مثلاً به یکی که تعریف می کرد چگونه از وسط آتش و خون آمده است گفت: معلوم می شود کاشی نیستی؟!. چون نکته هایی در مورد ترسوئی کاشی ها رواج دارد و خود آیت الله از اهل کاشان بود، همواره به کسانی که لاف شجاعت می زدند می گفت: «معلوم می شود کاشی نیست؟!»
آیت الله کاشانی نه تنها در فکر اندوختن مال نبود، بلکه بسیار دست و دل باز بود و آنچه داشت به صاحبان حاجت می بخشید و اغلب بدهکاری به بار می آورد.
بدون خودنمایی، او فطرتاً فروتن و بی تکبر بود و این تواضع طبیعی، برخی از نزدیکان و اطرافیان را گاهی جسور می ساخت. مثلاً یکی از نوه هایش که در اروپا تحصیل می کرد و تمایلات افراطی داشت و به عربی مکاتبه می نمود نامه های تند و گاهی زننده به پدر بزرگش می نوشت و سیاست و رفتار او را به باد انتقاد شدید می گرفت ولی آیت الله کاشانی خم به ابرو نمی آورد و کینه به دل راه نمی داد.

آنچه از دستش بر می آمد بدون قید و شرط نسبت به هر کس که به او مراجعه می کرد، حداکثر کمک را به عمل می آورد و بدین جهت توصیه های آیت الله کاشانی آنقدر شده بود که جز در موارد معین کمتر نتیجه داشت. خود من هم مشمول التفات شدم و نامه ای با خط خود به «سید باقر کاظمی» وزیر امور خارجه وقت نوشتند و در آن از خانواده و من و از آشنائی ام به زبان عربی و به بعضی معلومات و مباحث مربوط به جهان اسلام و عرب به نیکی یاد کردند که فکر می کنم در بایگانی وزارت خارجه محفوظ باشد. این نامه موجب شد که برخی از رؤسای ادارات آن وزارتخانه از من بخواهند که آنان را به خدمت آیت الله کاشانی ببرم.

در مهرماه 1330 که با سمت دفتردار عازم سفارت ایران در جده بودم، آیت الله کاشانی وقتی به من اجازت سفر دادند که جانشینی برای خود در دفترشان پیدا کردم و او «حسن نوین» کارمند با سابقه و عربی دان وزارت خارجه بود که کار مرا دنبال کرد. در آن سال به علت وضع اقتصادی سخت کشور، اعزام مأمور از وزارت خارجه برای نمایندگی ها ممنوع شده بود. و مأموریت من با اینکه در پایین ترین سمت دفتری سفارتخانه بود، یک استثناء غیرعادی به شمار می رفت و در وزارت امور خارجه شایع شد که بنا به توصیه آیت الله کاشانی صورت گرفته است.

در واقع از نظر جلب موافقت وزیر، آن گواهی نامه ای که با امضای آیت الله کاشانی به وزارت خارجه رسیده بود، مؤثر بود. ولی عوامل دیگری نیز در کار بود که پافشاری رئیس مأموریت و علاقه مندی رئیس کارگزینی و نوع تخصص من و اهمیت یافتن سفارت جده از مهمترین آن به شمار می رفت. همانطوری که گفتم در وزارت امور خارجه اعزام مرا به مأموریت نتیجه اعمال نفوذ آیت الله کاشانی می دانستند، لیکن چندی بعد که برای مرخصی به تهران آمدم دکتر... معاون وقت کتابخانه مجلس شورای ملی به من گفت که آیت الله کاشانی در مجالس خصوصی اظهار می داشته است که انگلیسی ها با نفوذی که در وزارت خارجه ایران دارند «جعفر رائد» را به مأموریت فرستادند که در حسن انجام طرح های من نسبت به جهان عرب اسلام خلل وارد سازند و در مقصود خود هم موفق شدند.

مرحوم آیت الله کاشانی، چون از کودکی دور از اجتماع تنازع بقاء و در محیط محدود درس و اجتهاد و فتوی و مبارزه های سیاسی در سطح بالا پرورش یافته بود، زود باور بود و تحت تأثیر گفته های اطرافیان قرار می گرفت و گاهی اتفاق می افتاد روی حسن نظر و اعتمادی که به مردم داشت فریب می خورد. این اظهار نظر من بیشتر از روی حدس و برخی قرائن می باشد وگرنه خود هیچگاه با مرحوم کاشانی وارد بحث در این قبیل مسائل نمی شدم و گفتگوهایم از حدود اختصاصیم که مترجمی و تهیه مطالب به زبان عربی بود، تجاوز نمی کرد.
                                                            ***
برای تکمیل خاطرات فوق متن اصلی (عربی) چند سند منتشر نشده از آیت الله کاشانی را ضمیمه می نمایم. این سندها که فکر نمی کنم اکنون در اختیار کسی جز من قرار داشته باشد، عبارتند از:
1ـ نامه آیت الله کاشانی به ملک عبدالعزیز آل سعود
2ـ پیام آیت الله کاشانی به حجاج، در سال 1372 هـ
3ـ پیام آیت الله کاشانی به مردم سودان
نشر این اسناد می تواند روشنگر بخشی از حقایق تاریخ معاصر ما و چگونگی کوشش مرحوم آیت الله کاشانی در راه بیداری ملل مسلمان، باشد.
لندن ـ جعفر رائد1

--------------------------------------------------------------------------------
1 . در فرصت مناسب دیگری ترجمه اسناد مزبور، به یاری حق، در فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» منتشر خواهد شد.

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر