3ـ فدائیان اسلام

یکی دیگر از موارد اختلاف دیدگاه‌ها، در مورد فدائیان اسلام بود. آقا جلال‌الدین کتباً در آن زمان به این‌جانب توصیه می‌کند که در جلسات فدائیان اسلام در «قم» شرکت نکنم و حضوراً توضیح ‌داد: «روش اینها، حوزه را به هم زد و همین هم باعث شد که آیت‌الله بروجردی روحی‌فداه با آن‌ها مخالفت کند!»

البته من کاری به حوادثی که خود شاهد عینی بخشی از آن در قم بودم، نداشتم و در زمینه‌ عقاید و روش فدائیان و شهید نواب صفوی، هم با ایشان بحث نمی‌کردم؛ ولی در مورد عدم وساطت ایشان نزد مرجعیت وقت ـ مانند وساطت برای دکتر مصدق ـ گله‌مند بودم که چرا او اقدام جدی به عمل نیاورده است؟

و جلال‌الدین در پاسخ می‌گفت:

«اولاً: من قبلاً هم به شما گفته‌ام که اصولاً موافق مشی اینها در حوزه قم نبودم.

ثانیاً: چون می‌دانستم آیت‌الله بروجردی نظر موافقی با نوع حرکت اینها در حوزه علمیه قم ندارند و معتقد بودند که سخنرانی‌های تند و تیز آقایان در مدرسه فیضیه یا صحن حضرت معصومه(س)، طلبه‌ها را از درس و بحث بازمی‌دارد و کارشان هم به نتیجه مطلوب نمی‌رسد، روی همین اصل من طبعاً ترجیح می‌دادم ضمن اینکه با آن‌ها مخالفت علنی نکنم، دخالتی هم در امر آن‌ها و وساطت در نزد آیت‌الله بروجردی نداشته باشم.

ثالثاً: به نظر من با چند طلبه جوان و تعدادی محدود از افراد خوش‌نیت و چند ترور، نمی‌شد وضع مملکت را تغییر داد! کار اساسی تربیت طلبه‌ها و شاگردان و کادرسازی بود که اینها دنبال این روش نبودند و بعدها هم دیدیم که روش امام خمینی در این رابطه، چقدر منطقی و کارساز بود و شاگردان ایشان، در سراسر ایران، چگونه به پشتیبانی از حرکت و نهضت ایشان قیام و اقدام کردند و به نتیجه هم رسیدند. به هر حال من اصولاً برخلاف نظریه آیت‌الله بروجردی اظهارنظر نمی‌کردم و به همین دلیل برای ایجاد روابط حسنه بین آقا و اینها نمی‌توانستم اقدام کنم؛ اما در مورد نخست‌وزیر وقت آن زمان، خیلی تلاش کردم که مورد عنایت مرجعیت قرار گیرد که متأسفانه به دلایلی، از جمله کنار گذاشته شدن جناح مذهبی نهضت و در رأس آن‌ها آیت‌الله کاشانی، علیرغم تلاش، موفق نشدم که کاری انجام دهم.»

این خلاصه دیدگاه «آقاجلال» درباره فدائیان اسلام و علت عدم وساطت در نزد مرحوم آیت‌الله حاج آقا حسین بروجردی بود؛ ولی به عقیده من،‌ نمی‌توان به این سادگی درباره این موضوع به داوری نهایی نشست، و البته حوادث تاریخی نیم قرن گذشته در ایران به خوبی نشان می‌دهد که مبارزه «فدائیان اسلام» اگر در «قم» مورد پسند قرار نگرفت، در تهران و جاهای دیگر، نه تنها مورد پسند واقع شد، بلکه دارای آثار و نتایج مثبتی هم بود که مرحوم آیت‌الله طالقانی و برادر ارجمند، مهندس عزت‌الله سحابی در بیانات و یا مصاحبه‌های خود به آن اشاره کرده‌اند.

آیت‌الله طالقانی در سخنرانی خود در «احمدآباد» در 14 اسفند 1357، چنین می‌گوید:

«...نهضت اوج گرفت، چه شد که اوج گرفت؟ باز می‌رسیم به همین اشاره‌ آیه‌ قرآن: «إِنَّ اللهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ » آن وقتی که وحدت نظر بود، گروه‌های ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند، مراجع دینی مانند مرحوم آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله کاشانی، فدائیان اسلام اینها هر کدام با هم شروع کردند به حرکت و به حرکت درآوردن ملت، هر کدام به جای خود، فدائیان اسلام، جوانان پُرشور و مؤمن راه باز می‌کردند، موانع را برطرف می‌کردند، یک مانع را از سر راه برداشتند، انتخابات آزاد شروع شد، مانع دیگر را برداشتند، صنعت نفت در مجلس ملی شد، فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی از دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگرها، همه یک شعار شد، همه یک حرکت بود، همه یک هدف بود، بعد چه شد؟ از کجا ضربه خوردیم؟ پیش از ضربه‌ خارجی، ضربه از درون خودمان خوردیم، اینها همه برای تذکر است، بیان واقعیات است برای اینکه موضع و موقع کنونی خودمان را درک کنیم...»[1]

و مهندس عزت‌الله سحابی، در ضمن یک مصاحبه مفصل با روزنامه اطلاعات چنین می‌گوید:

«... در اواخر سال 28 که در انتخابات تهران تقلّبات زیادی شده بود، با ترور هژیر توسط مرحوم سیدحسین امامی انتخابات به هم خورد و دوباره در سال 29 انتخابات دوره‌ 16 تجدید شد. ... در انتخابات مجدد دوره‌ 16 فدائیان دخالت مؤثر داشتند و در واقع گارد ضربت و عامل فعال بودن جبهه‌ ملی آن موقع، همین فدائیان بودند. اداره‌ انتخابات و حفاظت از صندوق‌های رأی را نیروی عملی آنان می‌گرداند، والا افراد جبهه‌ ملی اهل ‌آن جور کارها نبودند. آن‌ها روشنفکرانی اهل بحث و مباحثه بودند؛ ولی فدائیان اسلام اهل مبارزه و عمل بودند. در سال 1329 که رزم‌آرا روی کار آمد، باز هم فدائیان اسلام در مبارزه‌ جبهه‌ ملی علیه او، نقش اساسی داشتند. تا اینکه شعار «ملی شدن نفت» مطرح شد و آیت‌الله کاشانی هم در همان سال از تبعید برگشت. فدائیان اسلام استقبال بسیار شایانی از ایشان به عمل ‌آوردند.

نواب صفوی و دوستانش، مشکل اصلی ایران را در وجود شاه می‌دیدند و نظر او مبارزه با دربار بود، ولی جبهه‌ ملی، مرحوم کاشانی و دکتر مصدق و دیگران، رزم‌آرا را مشکل اساسی می‌دانستند. نواب سرانجام تسلیم نظر آن‌ها شد و قرار شد که رزم‌آرا به وسیله‌ فدائیان از میان برداشته شود. پس از ترور او، راه برای بالا آمدن جبهه‌ ملی، ملی شدن نفت و یک گام به پیش علیه استعمار انگلیس برای ملت ایران برداشته‌ شد و در این جریان دربار ناچار به عقب‌نشینی شد و با ریاکاری در مقابل نیروهای ملی تسلیم شد... در این موقع بین نواب صفوی و جبهه‌ ملی اختلاف ایجاد شد.

فدائیان معتقد به ادامه مبارزه علیه شاه بودند، ولی جبهه‌ ملی این را مصلحت نمی‌دانست. دکتر مصدق و مرحوم کاشانی هم این اعتقاد را داشتند، همه‌ اعضای جبهه‌ ملی جز «نریمان» خواهان مبارزه در چارچوب قانون بودند و اینکه عملاً کاری به کار دربار نداشته باشیم.

فدائیان به سمت مبارزه قهرآمیز کشیده شدند. جبهه‌ ملی می‌خواست در کـادر قانون اساسی علیه استعمار بجنگد و چون علیه استعمار می‌جنگید، می‌خواست در آن مرحله به نیروهای داخلـی نپردازد. البته بعدها خود مرحوم دکتر مصدق به این مسائل پـی برد که نمی‌توان با استعمار جنگید و پایگاه‌های داخلی‌اش را کاری نداشت...»[2]

و شاید نیازی نباشد توضیح دهیم که بخشی از یاران وفادار و فداکار حضرت امام خمینی (قدس سره) در مبارزه طولانی نهضت اسلامی عصر ما، مانند شهید امانی، شهید عراقی، شهید محلاتی و ده‌ها نفر دیگر، همگی از تربیت‌یافتگان مکتب شهید نواب صفوی بودند...

 


[1] . سخنرانی آیت‌الله طالقانی در احمدآباد، 14 اسفند 1357، چاپ تهران، به کوشش برادر ارجمند جناب آقای محمد بسته‌نگار.

[2] . روزنامه اطلاعات، مورخ 27 دی‌ماه 1359، ص 6 و 7.