پیوست شماره 2 

«آیا مصدق جمهوری می‌خواست؟»

«چه کسی زاهدی را از مجلس بیرون برد؟»

این امر که زمینه کودتا را رهبری جبهه ملی خود پیشاپیش آماده کرده بود، فقط ادعا نیست. یک تحلیل تاریخی منصفانه، بی‌شک به این نتیجه می‌رسد... و اتفاقاً پس از چاپ گفتگوی من در «مجله حوزه» کتاب آقای دکتر کریم سنجابی، از رهبران قدیمی و معروف جبهه ملی به دست من رسید که برای اثبات ادعای ما «شاهد از درون» می‌تواند باشد.

آقای سنجابی در مجموعه خاطرات سیاسی خود، که تحت عنوان «امیدها و ناامیدی‌ها» در سال 1368 از طرف انتشارات جبهه ـ زیر نظر آقای انواری ـ در لندن چاپ شده است، درباره حوادث قبل از کودتا و دیدگاه‌های دکتر مصدق و پایان ماجرا و عوامل اصلی آن، چنین می‌گوید:

«... من مخالف بستن مجلس توسط دکتر مصدق بودم و به او گفتم: شما مجلس را نبندید که به ضرر شما است. اگر مجلس را ببندید در غیاب آن ممکن است با دو وضع مواجه بشوید: 1ـ فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود؛ 2ـ با یک کودتا مواجه بشوید... آن وقت چه می‌کنید؟ دکتر گفت: شاه فرمان عزل می‌تواند بدهد و اگر داد، گوش نمی‌دهیم! اما کودتا؛ چون قدرت حکومت در دست ما است خودمان از آن جلوگیری می‌کنیم... خلاصه ایشان از بحث من ناراحت شد...»[1]

دکتر سنجابی در مورد میدان دادن به توده‌ای‌ها و تظاهرات آنها داستانی نقل می‌کند که نشان می‌دهد همه بازی‌ها، به قول مرحوم آیت‌الله کاشانی، زیر سر خود آقای دکتر مصدق بوده است: «... بنده، خلیل ملکی، داریوش فروهر، مرحوم شمشیری، یک نفر از حزب ایران و یکی دو نفر از بازاری‌ها که جمعاً هفت هشت نفر بودیم نزد دکتر مصدق رفتیم، خلیل ملکی تند صحبت کرد و گفت: آقا چه دلیلی دارد که شما قدرت توده ای‌ها را این همه به رخ ملت می‌کشید؟ مردمی که از شما دفاع می‌کنند، کم یا زیاد همین‌ها هستند، چرا این مردم را متوحش می‌کنید؟ دکتر گفت: چه کارشان بکنم؟ خوب آنها هم تظاهر می‌کنند! ملکی گفت: جای آنها توی خیابان‌ها نیست، جای آنها باید در زندان باشد، مصدق گفت: کی باید بکند؟ این آقای سنجابی حاضر نیست وزیر دادگستری بشود و با آنها مبارزه کند! بنده عرض کردم: جناب دکتر به قول معروف، ماهی را که نمی‌خواهند بگیرند از دمش می‌گیرند...»![2]

دکتر سنجابی در مورد کودتا و بیرون رفتن زاهدی از مجلس هم، که به دستور دکتر مصدق انجام گرفته است، مطالبی می‌گوید که در واقع برای نخستین بار ما این مطالب را از زبان این آقایان می‌شنویم؛ چون تاکنون یکی از اتهامات آیت‌الله کاشانی این بود که به زاهدی اجازه داده در مجلس متحصن شود ـ البته منطق خود آن مرحوم این بود که در واقع زاهدی را از هرگونه فعالیتی باز داشته و محدود کرده است ـ و بعد هم به موقع او را بیرون بردند! که البته می‌دانیم در آن موقع دیگر آیت‌الله کاشانی رئیس مجلس نبود تا بتواند اجازه مرخصی وی را بدهد... 

■ شب 27 مرداد از طرف دولت به طرفداران دکتر مصدق اطلاع داده شد که روز بعد، یعنی 28 مرداد، به خیابان‌ها نیایند و تظاهرات نکنند، چرا چنین دستوری داده شد؟

من اطلاع دارم که به توده‌ای‌ها از طرف مقامات خودشان دستور داده شده بود که در تظاهرات به نفع مصدق شرکت نکنند و در خانه‌ها بمانند... و یک نفر از خود عوامل کودتا با مصدق ارتباط محرمانه داشت و جریان‌ها را مرتباً به وسیله تلفن به او خبر می‌داد. ولی متأسفانه مصدق اقداماتی که برای جلوگیری از کودتا لازم بود، نتوانست به عمل بیاورد و باز متأسفانه چند روز پیش از کودتا به زاهدی اجازه داد که از تحصن مجلس سالم بیرون برود. یعنی من در منزل آقای دکتر مصدق بودم که معظمی رئیس مجلس آمد و به او گفت اجازه بدهید او را از مجلس خارج کنم، بعد که از مجلس بیرون آمد شما هر کارش می‌خواهید بکنید. مصدق هم اجازه داد. بعد هم آنطور که باید، دنبالش باشند، نبودند... و روز 28 مرداد هیچکس نبود و همه تصور می‌کردند که محیط آرام و امنی است...[3]

پس ملاحظه می‌کنید آقای دکتر که می‌گفت قدرت حکومت در دست ماست و خودمان جلوگیری می‌کنیم و نیز از درون عوامل کودتا هم کسی بوده که مرتب به او گزارش می‌داده، نتوانسته‌اند چند تا تانک و عده‌ای سرباز برای جلوگیری از اوباش کودتاچی به صحنه بفرستند در حالیکه رئیس ستاد ارتش جناب ریاحی هم در اختیار ایشان بود و خودشان هم عملاً فرمانده کل قوا!...

بعد هم که زاهدی با اجازه ایشان از مجلس بیرون می‌رود، کسی در مجلس نیست که او را دستگیر کند و بعد هم که دنبالش نمی‌روند! و به هواداران ایشان هم ـ که مستظهر به پشتیبانی آنها بود ـ اطلاع نمی‌دهند که فردا کودتا می‌شود تا به خیابان‌ها بریزند و کودتا را خنثی کنند! و تازه آقایان تصور می‌فرموده‌اند که محیط آرام و امنی است!

دنباله داستان را از قول آقای سنجابی بخوانید بهتر است:

«... من کودتا را توطئه پیش‌ساخته انگلیس‌ها می‌دانم که آمریکا هم با آن موافقت کرد و با عوامل ارتشی و درباری و با کوتاهی و مسامحه و غفلتی که در دستگاه مصدق بود، توانستند به مرادشان برسند... اگر ما قبلاً به مردم اعلام کرده بودیم که در صحنۀ دفاع حاضر بشوند یا اینکه یک دستۀ نظامی کافی با چند تانک جلوی آنها را می‌گرفت، از همان ابتدا حرکت این جمعیت آشوبگر سرکوب می‌شد. تا بعد از ظهر هم از زاهدی و همراهان او هیچ گونه خبری نبود... متأسفانه تدارک مختصری که لازم بود برای این کار بشود، ترتیب داده نشده بود...»[4]

«... اما اینکه مصدق می‌خواست جمهوری اعلام کند، اصلاً واقعیت ندارد، حتی زمانی که شاه در رم بود، مصدق می‌خواست با او ارتباط پیدا کند و تأمینی به او بدهد که برگردد. به هیچ وجه گفتگوی اینکه اعلام جمهوری بشود، در مصدق نبود. قبلاً هم من خودم صورت قسم‌نامه‌ای را در نزد مصدق دیدم که برای شاه فرستاده بود که به هیچ وجه در پی جمهوریت نیست...»[5]

پس کوتاهی و غفلت و یا تعمد دستگاه حاکمه جبهه ملی، باعث شد که کودتا پیروز شود تا آقایان به اصلاح خودشان «وجیه الملّة»! بشوند و گرنه کسی که قدرت حکومت در دست او است با نیروی مردم و کمک سربازان، می‌توانست آشوبگران را سرکوب کند!

■ من شنیدم که بعد از 28 مرداد کاشانی بیمار بود و شاه به ملاقات او رفت، شما اطلاعی دارید؟

در بیمارستان بود که شاه آنجا می‌رود، رفیع به کاشانی ندا می‌دهد که اعلیحضرت به دیدن شما آمده‌اند ولی کاشانی پشتش را به شاه و رو به دیوار می‌کند... و می‌گوید با آن همه خدمت این جور با من رفتار کردید؟ ... ناقل آن برای من آقای نصرت‌الله امینی بود...[6]

پس آیت‌الله کاشانی این قدر شخصیت داشت که حتی در آخرین لحظه به شاه پشت کند... ولی خود آقای سنجابی در خاطرات خود با افتخار یاد می‌کند که «بارها دست اعلیحضرت! را بوسیده است» و فقط پس از مراجعت از پاریس و دیدار امام، دست شاه را نبوسید، آن هم به این دلیل که میزی بین آن دو حایل شد! و شاه جلو نیامد که آن جناب انجام وظیفه کند!...

 


[1]. امیدها و ناامیدی‌ها، چاپ لندن، صفحه 137.

[2]. همان، ص 138.

[3]. همان، صص 145 ـ 144.

[4]. همان، صص 147 ـ 146.

[5]. همان، صفحه 148.

[6]. همان، صفحه 153.