( 0. امتیاز از 0 )

در غروبی از تیرماه هشتاد و هشت، گوشی در جیبم لرزید! آن سوی خط، زنده یاد سید هادی خسروشاهی بود، که عادتا با سرعت و کلماتی مقطَّع، گفت: "پس فردا عصر، برویم برای آخرین دیدار با آقای حکیمی؟!" ...

در غروبی از تیرماه هشتاد و هشت، گوشی در جیبم لرزید! آن سوی خط، زنده یاد سید هادی خسروشاهی بود، که عادتا با سرعت و کلماتی مقطَّع، گفت: "پس فردا عصر، برویم برای آخرین دیدار با آقای حکیمی؟!" این صدا تا هم اینک در گوش من هست و احتمالا تا پایان حیات نیز، چه اینکه: خسروشاهی از کجا دریافته بود، که این واپسین دیدار او و من، با شادروان حکیمی است؟...حالا ساعت مقرر است و من در کنار پیری نشسته ام، که پیش تر بسا آثارش را، در قاب ذهن و دل جای داده ام! کتاب هایی سپید روی، که بر جلد، علاوه بر نام خویش و مولف، کادری باریک و سیاه رنگ دارند و‌ در بالا دایره ای سرخ، که از قضا در همان جلسه، از او شنیدم: نمادی است از خورشید روز عاشورا!
دوست دارم همواره آن دانشی مرد را، در حیطه مطالب طرح شده در آن دیدار، به خاطر آورم. در تجرّد عارفانه و پر رازش، که سخن از شاخصان مکتب تفکیک و حالات شیخ مجتبی قزوینی و وصیت نافرجام دکتر شریعتی را در خود داشت،‌ تا ماجرای تبادل پیام با کاسترو و هدیه ای که نماینده حزب الله، از سوی نصرالله برای وی آورده بود!


بی تردید حکیمی، از آموزگاران پرآوازه و‌ مانای اسلام عدالتخواه و سیاسی، در دوران ماست. او هر چند از این دلمشغولی، تا پایان حیات فراغت نیافت، اما از عدم تحقق آن و‌ شلتاق محرومیت و اشرافیگری، دلی پُر درد داشت! وقتی علت رنج اش در این فقره را پرسیدم، درآمد: "راسته خیابان میرداماد را ببین، یکی در لوکس ترین رستوران ها، غذای دویست هزارتومانی می خورد (البته در آن سال) و فقیرِ نشسته در کنار، تکه نانی برای سدّ جوع نمی یابد!...".
حکیمی با اندیشه روزآمد خویش، در جوانی دانست که باید زبان تبلیغ دین را، بیابد و با همه، خاصّه جوانان، به مدد آن مفاهمه کند. هم از این روی حضور در محافل روشنفکری و ادبی مشهد را -که چندان با باورهای او نیز همخوان نبودند- برگزید و سرانجام به نثری پخته و موثر رسید! خوانش کتاب های او،‌ هم گنجی پُر قدر از معارف شیعی به شما می دهد و هم‌ ناخودآگاه، نگارش تان را ارتقا می بخشد!
از او فراوان می توان گفت و‌ نوشت، کاری که بسا خواهند کرد، با این همه دریغم می آید از وانهادن این نکته، که در پایان همان دیدار، کتابی از واپسین تالیفات خویش را، به من هدیه فرمود، به نام: "عاشورا-غزه". او در فرازی از بخش مربوط به فلسطین، در کنار منتظر الزیدی که در عراق، بوش پسر را به پرتاب لنگه کفش خویش نواخت، به ناگاه تمام آزادگان دوران معاصر را دیده بود: از شیخ فضل الله، مدرس، کاشانی و نواب گرفته، تا طالقانی، مطهری و آل احمد را.


یادش گرامی باد.

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر