( 0. امتیاز از 0 )

اشاره: استاد سید هادی خسروشاهی از دوستان و هم فکران مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای بودند که در پیام تسلیت، با تعابیر چون «عالم مجاهد» و «رفیق دیرین» از ایشان یاد کرده اند.

استاد خسروشاهی به واسطه آشنایی نزدیک و طولانی مدت با رهبر معظم انقلاب، هم خاطرات زیادی دارد و هم تحلیل هایی خواندنی درباره زندگی و اندیشه های ایشان که در «کتاب حدیث روزگار؛ خاطرات مستند سید هادى خسروشاهى درباره آیت الله سید علی خامنه ای» به تفصیل بیان شده است. گزیده ای از مهمترین سؤالات درباره زندگی و اندیشه های رهبر معظم انقلاب در قالب پرسش و پاسخ ـ و برگرفته از این کتاب ـ در اینجا می آید.

ـ اگر اجازه مى دهید، گفت وگو را از سابقه آشنائى خودتان با مقام معظم رهبرى، آغاز کنیم؟

والد ماجد بنده، مرحوم آیت الله سید مرتضى خسروشاهى، از مجتهدین بنام و صاحب رساله آذربایجان و از علمای مبارز ضد رضاخانى در تبریز بود و به همین دلیل، در جریان کشف حجاب، در سال 1314ش، به همراه چند نفر دیگر از علمای معروف تبریز، دستگیر و به سمنان تبعید و در آنجا زندانى شدند. پس از ماه ها که در زندان بودند، سرانجام به طور مشروط آزاد و به مشهد مقدس تبعید شدند و مدتى طولانى در آن شهر ماندند و همین امر، موجب آشنایى و الفت ایشان با علما و بزرگان مشهد گردید. مرحوم ابوى پس از سقوط رضاخان، به تبریز مراجعت نمودند؛ ولى بعضى از علماى آذربایجانى، مانند: مرحوم آیت الله حاج شیخ غلامحسین تبریزى و آیت الله آقا سید جواد تبریزى که خود قبلاً به مشهد آمده بودند، همچنان در این شهر مقدس به قصد اقامت دائم ماندند. از آن تاریخ به بعد، والد محترم، همه ساله، در تابستان و به طور مرتب، براى زیارت مرقد شریف امام رضا(ع)، به مشهد سفر مى کرد و به مدت یک ماه در آنجا اقامت مى نمود. پس از ورود به مشهد، به طور طبیعى در حرم مطهر و یا بیرون، بعضى از علما، پدر را ملاقات مى کردند و دیدارها شروع مى شد. علاوه بر دیدارها، در بازدیدها هم، من نوعاً همراه پدر بودم و یادم هست که یک بار با پدر، براى بازدید آیت الله آقا سید جواد تبریزى رفتیم. من در آن سال تازه معمّم شده بودم. در منزل آقا سید جواد، سید ى جوان، باریک و لاغر و شاید عینکى که تقریباً مشابه بنده بود، براى ابوى و حقیر چایى آورد که ایشان «سید على آقا خامنه اى» بود و به نظرم این در سال 1330 یا 1331 بود؛ چون در سال 1332، پدر رحلت کرد و سفر سالانه ما به مشهد قطع گردید و بعد هم من به قم آمدم.

ـ این آشنایى ادامه نیافت؟

آشنایى من، پس از آن دیدار نخستین و در واقع عبورى غیرمعرفتى، قطع شد و دو سه سال بعد، شاید سال 1334 یا 1335 بود که من طلبه قم شده بودم. به نظرم همراه یکى دو نفر از دوستان و طلاب حوزه علمیه قم با اتوبوس عازم مشهد شدیم. دوستان، اقوام یا آشنایانى در مشهد داشتند که به سراغ آنها رفتند و من عازم مسافرخانه «صادق بستنى» اخوى مرحوم علامه جعفرى شدم که همشهرى ما بود و ابوى بنده را هم خوب مى شناخت. صبح روز بعد، به مدرسه نواب که تقریباً روبه روى مسافرخانه صادق بستنى قرار داشت، رفتم و در آنجا قدم مى زدم تا دوستى یا آشنایى را ببینم که ناگهان با سید على آقاى خامنه اى روبه رو شدم که همراه آقاى سید جعفر شبیرى زنجانى به مدرسه آمدند و من سلام کردم. آقاى خامنه اى پس از احوال پرسى پرسید ند: شما کى آمدید و کجا هستید؟ گفتم: دیشب آمدم و در مسافرخانه روبه رو هستم. گفتند: چرا مسافرخانه؟ حجره ما در این مدرسه خالى است و شب ها هم کسى نیست. ما فقط روزها مى آییم. شما بیایید اینجا. هم در کنار دوستان تنها نیستید و هم سروصدا و مشکلات مسافرخانه را ندارید. فورى پذیرفتم و رفتم ساک و کیف خود را از مسافرخانه برداشتم و به مدرسه آوردم و در حجره ایشان، مستقر شدم و آن سال، تا مراجعت به قم، در همان مدرسه ماندم و البته تقریباً همه روزه حضرت آقاى خامنه اى و اخوى بزرگشان، حضرت آقاى سید محمد خامنه اى به مدرسه مى آمدند و آنها را مى دیدیم. یک بار عکس شان را خواستم که ایشان روز بعد، یک عکسى از همان دوران را آوردند و به درخواست بنده، براى یادگارى، آن را پشت نویس کردند که متن آن نوشته بدین قرار بود: «هوالعزیز! این عکس ناقابل را به رفیق مکرم و برادر معظم جناب آقاى آقا سید هادى خسروشاهى تقدیم مى نمایم تا از خاطر عاطر محو نشوم. احقر ضیاءالدین حسینى خامنه اى»

لازم به یادآورى است که در آن زمان ها، اغلب طلاب براى خود لقبى و کُنیه اى انتخاب مى کردند؛ مثلاً: «شهاب الدین»، «نصیرالدین»، «بدرالدین»، «علاءالدین» و... آقاى خامنه اى هم، لقب «ضیاءالدین» را براى خود انتخاب کرده بود که بعدها معلوم شد که «القاب» نیز مانند «اسماء»، «تنزّل من السماء» باید باشند! عکس و دستخط ایشان مربوط به همان سال 1335 مى باشد.

بعد هم در همان سال ها، ایشان براى ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم آمدند و در مدرسه حجتیه که بنده نیز حجره اى در آن داشتم، سکونت کردند و به طور طبیعى آشنایى بیشتر شد و تبدیل به دوستى گردید.

ـ گفتید آیت الله خامنه اى به قم آمدند در مدرسه حجتیه ساکن شدند. در مدرسه حجتیه برخوردها و حضور در مجالس و به طور کلى رفتار ایشان چگونه بود؟

نوعاً آقایانى که در مدرسه حجتیه بودند مانند: آیت الله شیخ محمدرضا مهدوى کنى و اخویشان آیت الله آقا شیخ محمدباقر کنى و آیت الله سید على خامنه اى و اخویشان آیت الله سید محمد خامنه اى و آیت الله جوادى آملى و... همگى یا اغلب اهل تهجّد بودند و در نماز جماعت صبح و ظهر و مغرب و یا در مجلس دعاى کمیل که شب هاى جمعه در مسجد حجتیه توسط آقاى سید محسن خرازى و آقا رضا استادى و آقاى ناطق نورى و مرحوم شیخ قاسم تهرانى و اینجانب برگزار مى گردید و یا مجلس دعاى ندبه که در محل کتابخانه مدرسه حجتیه توسط مرحوم حاج شیخ عباس تهرانى اقامه مى شد، شرکت مى کردند.

ـ ایشان در قم با چه کسانى بیشتر مأنوس و رفیق بودند؟

در قم ایشان با اغلب طلاب و همدرسان خود رفیق و مأنوس بودند؛ ولى ظاهراً با دوستانى چون آقاى سید جعفر شبیرى زنجانى، آقاى شیخ محمدجواد حجتى کرمانى و بیشتر از همه با آقا شیخ غلامحسین ابراهیمى (دکتر دینانى) که اهل ذوق و فلسفه و شعر هم بود و مرحوم آقاى سید کمال شیرازى اهل عرفان و سیر و سلوک، بیشتر مأنوس بودند.

ـ در قم علاوه بر دیدار در مدرسه یا در محضر دروس امام خمینى و علامه طباطبایى، دیدارهاى خاصى هم با ایشان داشتید؟

ایشان با اخوى خود آیت الله آقاى آقا سید محمد (حفظه الله) هم حجره بودند و من هم با جناب آقا میرزامحمد محقق مرندى. بنده خیلى کم به دیدار دوستان مى رفتم؛ چون به نظرم مى رسید که هر کسى براى خود برنامه درسى و مطالعه اى دارد و ایجاد مزاحمت مکرر معقول نیست؛ به ویژه که اغلب دوستان را به طور روزانه در مسجد یا درس امام خمینى(ره) مى دیدیم و به همین دلیل کمتر به حجره دوستان مى رفتم؛ ولى گاهى و در ایام تعطیل که مى دیدم مزاحمت نیست، سرى به ایشان و اخویشان و دیگر دوستان مى زدم. روزى آیت الله خامنه اى به حجره ما آمدند. هم حجره ای من حضور نداشت. من بلند شدم و جاى خود را به ایشان دادم و خود در جاى آقا میرزامحمد نشستم. ایشان در پشت میز کوچک مطالعه من نشستند و با انبوهى از اوراق و مقاله ها و اسناد و بریده جراید داخلى و خارجى که براى کارهاى خود آنها را جمع آورى کرده بودم، روبه رو شدند و پس از بررسى اجمالى گفتند: چه مى شد که در حوزه ها براى فارغ التحصیلان رشته هاى غیر فقه و اصول هم، لقب هاى رسمى به کار مى رفت تا همه مجبور نشوند که فقط به سراغ فقه و اصول بروند؟

در واقع مرادشان این بود که در حوزه ها باید به رشته هاى دیگر نیز بها داده شود تا هر کسى مطابق علاقه و ذوق خود، پس از تحصیل مقدمات و بخشى از فقه و اصول، تفسیر و فلسفه، به مقدارى که لازم است، نه در حد تخصصى، به آن رشته مورد علاقه خود بپردازد و براى عقب نماندن از قافله دریافت لقب آیت اللّهى، مجبور نشود، در رشته اى به تحصیل ادامه دهد که مورد علاقه اش نیست.

ـ ظاهراً جناب عالى بعضى از کتاب هاى مقام معظم رهبرى را در قم چاپ کرده بودید؛ مثلاً کتاب «آینده در قلمرو اسلام» را که ایشان ترجمه کرده بودند؟

داستان تجدید چاپ کتاب «آینده در قلمرو اسلام» چنین بود که من قبل از پیروزى انقلاب، در دیدارى کوتاه با آیت الله خامنه اى در قم، مطرح کردم که با توجه به کثرت کتاب هاى دیگراندیشان، تجدید چاپ کتاب هاى اسلام گرایان ضرورى است و بهتر است که «آینده در قلمرو اسلام» هم تجدید چاپ شود. ایشان وعده دادند که ان شاءالله تجدید نظرى خواهند کرد تا به دست چاپ سپرده شود. مدتى گذشت و مشکلات و گرفتارى هایى بر ایشان پیش آمد و خبرى هم از ویرایش کتاب نشد. این بود که من دیگر منتظر تحقق آن وعده نشدم و در مقدمه کوتاهى بر آن کتاب، علت آن را با امضاى مستعار ابورشاد شرح دادم.

ـ نحوه آشنایى حضرت عالى با سید قطب از چه طریقى بود؟ رهبر انقلاب چطور با وى آشنا شدند؟

 به طور دقیق شاید نتوان گفت که آشنایى ما با افکار و آثار سید قطب از چه طریقى و چه تاریخى آغاز شده است؛ چون شهید سید قطب، در دورانى که ما با آثار و افکار وى آشنا شدیم، در زندان سرهنگ ناصر بود و پس از آزادى موقت هم بعد از مدتى کوتاه، به علت تألیف و نشر کتاب «معالم فى الطریق»، مجدداً دستگیر شد و سپس در دادگاه نظامى محاکمه شد و همراه دو نفر دیگر از یارانش اعدام گردید. بنابراین در واقع ما با شخص وى آشنایى نداشتیم. قاعدتاً حضرت آیت الله خامنه اى هم از طریق دوستان خود در عراق، لبنان و سوریه کتاب هاى سید را دریافت کرده بودند و یا در سفرهاى خود به آن بلاد، آنها را تهیه کرده و سپس به ترجمه بعضى از آنها اقدام کرده اند.

ـ به نظر شما حضرت آیت الله خامنه اى تا چه حد ایده ها و نظریات سید قطب را پذیرفته اند؟ آیا مى شود گفت که سید قطب ایشان را مجذوب خود کرده؟ چه رابطه اى میان اندیشه رهبر انقلاب و سید قطب برقرار مى دانید؟

اصولاً باید گفت که اغلب آثار و کتاب هاى سید قطب تبیین کننده مبانى اندیشه هاى اصیل اسلامى است و نظریات و ایده هاى مطرح شده در آنها در واقع مقتبس از تعالیم قرآن و سنت است و سید قطب به نحوى شرح دهنده این اصول و تعالیم اسلامى است. ترجمه این آثار در واقع پذیرفتن این اندیشه هاست؛ وگرنه معقول نیست که انسان کتابى را ترجمه کند که محتواى آن را قبول ندارد؛ البته این هم به مفهوم مجذوب شدن مطلق ایشان یا بنده نسبت به افکار سید قطب نیست؛ بلکه پذیرفتن اندیشه هایى است که سید قطب خود نیز، آن اندیشه ها را از اصول اسلامى به دست آورده بود و بى تردید آیت الله خامنه اى نیز، به علت ارتباط و تماس با جوانان و دانشجویان، چون نیاز فکرى نسل جوان جامعه را احساس مى کردند، به جاى نشستن و تألیف کتابى با همان محتوا، به ترجمه دست مى زدند که سریع تر انجام مى شد و زودتر در اختیار جوانان و دانشجویان قرار مى گرفت. هدف اینجانب نیز چنین بود.

ـ آیا آیت الله خامنه اى خود معتقد بودند که «آینده در قلمرو اسلام» است و به همین دلیل، کتاب سید قطب را به عنوان شاهد این مدّعا ترجمه کردند یا اینکه جرقه این فکر را سید قطب در ذهن ایشان به وجود آورد؟

قبلاً اشاره کردم که تقارن افکار در میان اندیشمندان اسلامى، ریشه در اصول و مبانى اسلامى قرآن و سنت دارد و در این میان، نمى توان گفت که کسى تحت تأثیر کامل اندیشه یک فرهیخته برجسته مسلمان دیگر قرار گرفته و یا کل افکار خود را از او گرفته است. به طور طبیعى آیت الله خامنه اى اگر خود معتقد نبودند که «آینده در قلمرو اسلام» خواهد بود، این کتاب را ترجمه نمى کردند؛ بلکه به ترجمه کتاب دیگرى از سید قطب یا دیگران اقدام مى کردند. پس این انتخاب نشان مى دهد که این اندیشه در ذهن ایشان هم بوده است و ترجمه و چاپ کتاب را وسیله سهل و آسانى براى نشر این اندیشه مى دانسته اند.

ـ تأثیر شخصیت کاریزماتیک شهید نواب صفوى در آغاز حرکت آیت الله خامنه اى تا چه حد بود؟

تأثیرپذیرى ایشان از شخصیت کاریزماتیک(جذابیت) شهید نواب صفوى، در واقع به گفته خود ایشان، فقط به عنوان جرقه اى براى بیدارى و حرکت بود. البته من اصولاً اعتقاد ندارم که یک شخص، حداقل در عصر ما، بتواند به تنهایى آن چنان تأثیر فکرى و معنوى در فردى دیگر ایجاد کند که مثلاً بشود آیت الله خامنه اى؛ چون اگر چنین بود، باید خیلى از افراد و طلابى که با شهید نواب صفوى که در قم، تهران و مشهد الفت و آشنایى داشتند، چنین مى شدند؛ اما نشدند و حتى بعضى از آنها، متأسفانه عاقبت بخیر هم نگشتند! پس در کل و به نظر من، این یک موهبت الهى است که خداوند در ضمیر و ذات بعضى ها قرار داده و تبلور آن، در اشخاصى مثل ایشان، به گونه اى است که مى بینیم؛ البته بعضى از افراد امروزى آن را ناشى از نوعى عامل ژنتیکى مى نامند؛ ولى پاسخى ندارند که چرا این آثار ژنتیکى، فقط در بعضى از افراد ظهور مى کند و چرا در بعضى دیگر نمودى ندارد؟ به هرحال به عقیده من، این، یک موهبت و عنایت الهى است که شامل حال همگان نمى شود و در واقع ناشى از نوعى جوشش درونى است و با ذات افراد پیوند دارد و البته نمى گویم که رهنمودها و روش ها و تعلیمات شخصیت هاى برجسته و پاک و مخلِص و مخلَص، در تکامل آن استعداد نقشى ندارد؛ ولى معتقدم که جوهره اصلى در خود انسان باید باشد که در واقع هدیه اى الهى است و «یعطیه من یشاء من عباده».

ـ نقش ایشان در راستاى اهداف نهضت اسلامى در قم و مشهد چگونه بود؟

از آغاز مبارزه علیه توطئه ها و برنامه هاى استعمارى رژیم در دهه چهل، توسط علما و مراجع حوزه علمیه قم که طلیعه دار آن امام خمینى(ره) بود، اکثریت علمای بلاد دیگر، از جمله مشهد مقدس به این حرکت پیوستند. در ماجراى انجمن هاى ایالتى و ولایتى اعلامیه هاى مراجع و نوارهاى سخنرانى ها، در مشهد بیشتر در مدرسه نواب که در واقع پایگاه قدیمى آیت الله خامنه اى بود، در اختیار طلاب و عموم قرار مى گرفت. به تدریج اعتراضات اوج گرفت و مردم در منازل مراجع مشهد به ویژه آیت الله میلانى و آیت الله سید حسن قمى اجتماع کرده و به خطابه هاى وعاظ جوان گوش دادند و ایشان در اداره آن مجالس، نقش عمده اى را به عهده داشتند. اعلامیه ها و تلگراف هاى علماى قم و نجف و بلاد دیگر درباره اهداف نهضت اسلامى به همه بلاد فرستاده مى شد و به سرعت تکثیر و توزیع مى گردید. در مشهد نقش ویژه به عهده آیت الله خامنه اى بود که بر تکثیر و توزیع اعلامیه هاى قم هم اشراف داشت. تلگراف ها، نامه ها و اعلامیه هاى آیت الله میلانى و آیت الله قمى براى ادامه مبارزه، روح تازه اى بر مردم مى بخشید و طلاب جوان از جمله آیت الله سید على خامنه اى و حجت الاسلام والمسلمین شهید سید عبدالکریم هاشمى نژاد در سامان دهى این مبارزه در بین طلاب و مردم مشهد و شهرهاى استان خراسان نقش ویژه اى داشتند و البته در آن برهه، سرانجام دولت اسدالله عَلَم مجبور به پس گرفتن برنامه و لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى گردید.

اما توطئه ریشه دارتر از این حرف ها بود و گویا شاه منتظر درگذشت آیت الله العظمی بروجردى بود تا برنامه هاى دیکته شده را یکى پس از دیگرى به مرحله اجرا درآورد و در همین راستا، سال 1341 «لوایح ششگانه» از سوى شاه مطرح شد و مقاومت مراجع و علمای بلاد اوج گرفت و در این ماجرا، آیت الله خامنه اى همراه اخوى بزرگشان آیت الله سید محمد خامنه اى، نوعاً حامل نامه ها و پیام هاى خاص آیت الله میلانى به مراجع قم بودند و به طور طبیعى پیام ها و نامه هاى مراجع قم را هم به مشهد انتقال مى دادند. در حوادث معروف قم هم، ایشان حضور عینى داشت. مثلاً در روز عاشورا و سخنرانى امام در مدرسه فیضیه، آیت الله خامنه اى در کنار امام دیده مى شود که عازم مدرسه فیضیه هستند. در مشهد و در مناسبت هایى از جمله سالروز شهادت امام صادق(ع)، باز منازل مراجع و مساجد مشهد، شاهد گسترش موج اعتراض مردمى، علیه رژیم بودند و سخنرانان این قبیل مجالس، اغلب آیت الله خامنه اى، شهید هاشمى نژاد و حضرت آقاى واعظ طبسى بودند. آیت الله خامنه اى، نه فقط در استان خراسان، بلکه در مرکز و یا شهرهاى دیگرى که براى تبلیغ مى رفتند و یا تبعید مى شدند، نقش تأثیرگذارى در بیدارسازى مردم و پیدایش و تداوم مبارزه داشتند.

ـ ارتباط آقا با جریان هاى سیاسى دیگر و روشن فکران و دانشگاهیان چگونه بود؟

ایشان چه در مشهد و چه در تهران، با افراد و نهادها و جریان هاى سیاسى ـ فرهنگى فعال و مبارز در دوران قبل از انقلاب مانند: کانون نشر حقایق اسلامى، نهضت آزادى، جاما، مسلمانان مبارز، حسینیه ارشاد، مکتب توحید و امثال اینها، چه به عنوان یک سازمان و یک تشکیلات و چه به عنوان شخصیت هاى فرهیخته و روشن فکر موجود در آن سازمان ها، در زمینه هاى فرهنگى و سیاسى تعامل و ارتباط داشتند و این نوع همکارى تا پس از پیروزى انقلاب هم ادامه یافت تا اینکه «اختلافات» و «سهم خواهى»ها و «انحراف ها» از طرف دوستان آغاز گردید و به طور طبیعى ایشان هم، روابط خود را با آنها کم و یا قطع کردند.

البته با توجه به اینکه ایشان اهل شعر و ادب، علم و هنر و... بودند، با عناصر فرهنگى و علمى و روشن فکران متعهد و شاعران معاصر، ارتباط بیشتر و وسیع ترى داشتند و در مجالس آنها شرکت مى کردند و در هر زمینه اى که مطلبى مطرح مى شد، سخنى براى گفتن داشتند؛ البته این را بنده ادعا نمی کنم؛ بلکه همه اهل انصاف از اهالى فرهنگ و ادبیات به آن اعتراف دارند و جلسات کنونى «شب شعر» و نشست ویژه با اهالى فرهنگ و هنر و شعر، در واقع استمرار این روابط است.

ـ خاطره شخصى خاصى از آقا، در اوایل انقلاب ندارید؟

اوایل انقلاب از قم به تهران آمده بودم. در خیابان عین الدوله ـ ایران ـ که منزل آیت الله خامنه اى در آنجا بود، به نزد ایشان رفتم. پس از اداى نماز ظهر، نهار مختصرى ـ ظاهراً آبگوشت بى گوشت! ـ همراه با برادران حاضر صرف شد و بعد ایشان به من گفتند: شما از راه رسید ه اید، استراحت کنید، من جلسه اى هست که باید بروم و بعد ان شاءالله برمى گردم و خدمتتان هستم. گفتم: بنده پس از استراحت مرخص خواهم شد و مزاحم نمى شوم؛ اما اگر اجازه بدهید، من این لباس پاسدارى شما را که در این گوشه هست، «مصادره» کنم و با خود ببرم؛ چون آن روزها کلمه مصادره زیاد به کار می رفت و من هم بر زبانم آمد و اظهار کردم. ایشان در پاسخ گفتند: چرا مصادره کنید که مانند بعضى از مصادره ها، مشکوک الوضع باشد و یقین که شما نمى خواهید «نماز شک دار» بخوانید؟! من آن را به شما هدیه مى دهم و بعد، آن لباس را به من بخشیدند و رفتند و من هم اوایل انقلاب، گاهى از آن لباس با آرم سپاه، استفاده مى کردم؛ ولى بعدها فکر کردم که شاید اشکال قانونى یا اخلاقى داشته باشد که من بدون مجوز رسمى از آن، که آرم سپاه پاسداران را دارد، استفاده کنم. این بود که دیگر از آن استفاده نکردم و کنار گذاشتم؛ ولى هنوز هم آن را دارم.

ـ یک خاطره «کارى» هم اگر هست، نقل بفرمایید؟

یک شب آیت الله قربانى که در آن ایام نماینده مجلس شوراى اسلامى بودند و در شوراى عالى انقلاب فرهنگى هم شرکت داشتند، زنگ زدند که در جلسه امروز شورا، مطرح و تصویب شد که شما «تاریخ انقلاب» را براى تدریس در دانشگاه، بنویسید و ریاست جمهورى، آیت الله خامنه اى هم آن را پذیرفتند و سپس تبریک گفت. شاید نیم ساعت بعد آیت الله عمید زنجانى زنگ زدند و همین مطلب را اعلام نمودند و آخر سر، جناب آقاى دکتر احمد احمدى زنگ زدند و همین موضوع را خبر دادند و به اضافه اینکه گفتند: قرارى هم با ریاست جمهورى گذاشته شده که پس فردا، ساعت 11 به دیدار ایشان برویم تا موضوع توسط ایشان رسماً به جناب عالى ابلاغ شود. البته از هر سه بزرگوار که از دوستان قدیمى بنده در حوزه علمیه قم و مجله «مکتب اسلام» بودند، تشکر کردم و صبح روز موعود، با آقاى دکتر احمدى به مقر ریاست جمهورى در خیابان فلسطین رفتیم. پس از تعارفات، ایشان موضوع را به تفصیل مطرح ساخته و گفتند: اگر ما خود تاریخ انقلاب اسلامى را ننویسیم، فردا کسانى که پیوندى با انقلاب ندارند، تاریخ آن را آن طور که خود مى پسندند، خواهند نوشت. در شورا دوستان مطرح کردند که جناب عالى با توجه به اشراف عام و حضور عینى که در اغلب مسائل از آغاز نهضت تا پیروزى انقلاب داشتید، این وظیفه را قبول کنید و یک تاریخ مستند و کامل ارائه نمایید تا به عنوان کتاب درسى در دانشگاه ها تدریس شود و من نیز، پیشنهاد آقایان را پذیرفتم و گفتم: بنده از حُسن ظن حضرت عالى و دوستان سپاسگزارم و با اصل موضوع هم موافق هستم؛ ولى از آغاز باید عرض کنم که تاریخ نهضت اسلامى ایران با رهبرى امام خمینى(ره)، همراه با مراجع عظام و علمای دیگر، با تاریخ انقلاب اسلامى که رهبرى مطلق آن را در واقع امام به عهده داشتند، کمى تفاوت دارد. خیلى ها بودند که در آغاز نهضت و پیشبرد اهداف آن نقشى داشتند و تاکنون هم وفادار مانده اند و بعضى ها هم هستند که بعدها به ماجرا ملحق شدند. بعضى هم نخست با انقلاب بودند؛ اما متأسفانه پس از پیروزى، به «سهم طلبى» پرداختند و در واقع از آرمان هاى اصلى انقلاب دور شدند. در نگارش تاریخ کامل و مستند، باید اینها را تفکیک کرد و البته حق مطلب را هم، با عدل و انصاف در مورد اشخاص و جریان هاى مذهبى و سیاسى، ادا نمود و در واقع نمى توان تاریخ را از «وسط» نوشت. آیت الله خامنه اى گفتند: نظرتان را کمى روشن تر و با ارائه مثال بیان بفرمایید تا هدف مشخص گردد. گفتم: در آغاز نهضت اسلامى ایران، مثلاً آیت الله شریعتمدارى در قم و آیت الله قمى در مشهد و بعضى دیگر از علمای بلاد و یا سازمان نهضت آزادى در تهران، هر کدام به نحوى با نهضت و مبارزه روحانیت همکارى و تعامل داشتند که متأسفانه بعدها این طورى نبودند و «زاویه» پیدا کردند. در یک تاریخ بى دروغ و مستند، نمى شود این آقایان را به خاطر مواضع کنونى و زاویه دار شدنشان پس از انقلاب، از اول حذف کنیم که گویى اصلاً وجود خارجى نداشته اند و یا در معرکه نبوده اند. حذف این آقایان و جریان هاى سیاسى تأثیرگذار یا بدون پرداختن به نقش آنها، با یک تاریخ بى دروغ مستند کامل، سازگار نخواهد بود.

 آیت الله خامنه اى گفتند: بلى، این مطلب کاملاً صحیح است و اتفاقاً من نظرم اینست که علاوه بر آنهایى که شما نام بردید و اشاره کردید، به نقش دکتر شریعتى در آگاهى بخشى وى به نسل جوان هم، باید اشاره کرد؛ وگرنه محصول امر، یک تاریخ بى رمق و ساختگى خواهد بود و طبیعى است که مورد قبول هم واقع نشود؛ البته براى تکمیل تاریخ که به قول جناب عالى نباید از وسط نوشت، باید به خطاها و اشتباهات آن ها هم اشاره شود. خیلى خوشحال شدم که ایشان نظر مرا تأیید و تکمیل کردند و بعد درخواست دیگرى هم مطرح کردم و آن این بود که نهادهاى مربوطه، اسناد مورد نیاز را در مورد اشخاص و جریان ها که در آن ایام در اختیار عموم نبود، در دسترس بگذارند و بنده به همراه چند نفر از اهل تاریخ، فیش بردارى کنیم و سپس کتاب مستندى، در مدت معقولى تألیف و توسط هیئت علمى داوران، تقدیم گردد. ایشان ضمن تأکید بر امر، باز نظر اینجانب را پسندیده و تأیید کردند. این نکته را هم ضرورى است اشاره کنم که من مدتى منتظر ماندم که حکم خاصى در این زمینه از سوى شوراى عالى انقلاب فرهنگى صادر و ابلاغ شود و ما مشغول به کار شویم؛ اما علی رغم پیگیرى آقاى دکتر احمدى، نتیجه اى حاصل نشد و حقیر هم، متأسفانه از انجام این توفیق تاریخى، محروم شدم.

ـ شما در موقع اقــــامت در واتیکان یا مصر آیا گزارش هاى ویژه اى براى ایشان مى فرستادید؟

البته سفرا قاعدتاً نباید به طور مستقیم با رهبرى یا ریاست جمهورى مکاتبه کنند؛ بلکه وظیفه آنها ارسال گزارش عادى، محرمانه یا سرّى به وزارت امور خارجه است و این وظیفه وزارتخانه است که مسائل مهمى را اگر در گزارش سفرا مطرح مى شود، به اطلاع مقامات مربوطه برساند؛ اما من با توجه به سابقه «طلبگى» و تلمّذ در محضر امام و رفاقت با آیت الله خامنه اى، گاهى گزارش هاى خاصى را، هم به امام خمینى(ره) و هم یکى دو بار به آیت الله خامنه اى به طور مستقیم فرستادم که در پاره اى موارد، اقدام لازم به عمل آمد و یا پاسخ داده شد. در مورد مصر و رابطه با آن، همان روش اصلى اجرا مى شد؛ ولى من بعدها در ملاقاتى با ایشان، فهمیدم که متأسفانه وزارت امور خارجه، مسئله مهم و تأثیربخش مربوط به پیشنهاد من، براى حل مشکل روابط فیمابین دو کشور را به ایشان گزارش نکرده است.

ـ خاطره طنزآمیزى از مقام معظم رهبرى دارید؟

یک بار یکى از بزرگان ـ آیت الله مهدوى کنى ـ در دیدارى و در پاسخ سؤال من گفتند: «ما تذکراتى به آقا مى دهیم؛ ولى «لایگوشون!» یعنى گوش نمى دهند! بنده به ایشان گفتم: آیا مجاز هستم، این حرف را «مستنداً» به آیت الله خامنه اى نقل کنم؟ گفتند: اهلاً و سهلاً. در ملاقاتى دیگر مطلب و جمله آن بزرگوار را به ایشان نقل کردم. ایشان خندیدند و گفتند: ظاهراً باید تعبیر ایشان چنین اصلاح شود که: «لا قبولون!»؛ چون معلوم است که گوش داده اند؛ ولى اقدام نکرده اند. پس در اینجا «لایگوشون» صحیح نیست و در مورد عدم قبول هم، باید ایشان توجه بفرمایند که ما همه نظریات دوستان و بزرگان را مى شنویم و آنچه را که به صلاح اسلام، انقلاب و کشور است، حتماً انجام مى دهیم و اقدام مى کنیم؛ ولى طبیعى است که پذیرفتن و عملى کردن همه نظریات آقایان مقدور نیست.

ـ شما برخورد معظم له را در رابطه با امور حساس کشور، مثلاً انتخابات سال 1388، چگونه ارزیابى مى کنید؟

برخورد ایشان با حوادث همواره معقول و منطقى بوده است. در واقع «انصاف» که بخشى از پدیده «عدل» است، به نظرم در چهارچوب تشخیص و در حد توان، در داورى هاى ایشان همیشه بوده است؛ یعنى در اغلب زمینه ها، ایشان انصاف را مدنظر داشته است و من یقین دارم که در هیچ موردى، برخلاف انصاف و عدل گامى برنداشته اند. تردیدى ندارم که اگر ایستادگى مقام رهبرى نبود، نظام با آسیب هاى فراوان و «آبروریزى هاى» بیشتر، روبه رو مى شد و نتایج نهایى آن، بى تردید به نفع استقلال و آزادى و حاکمیت اسلام نبود.

ـ خاطره اى از مقام معظم رهبرى دارید که در شما تأثیر مستقیمى گذاشته باشد؟

خاطره جالبى که یک بار ایشان در رابطه با مرحوم والدشان نقل کردند، براى من بسیار آموزنده و تأثیرگذار بود. ایشان بیشتر از دیگر فرزندان آیت الله آقا سید جواد تبریزى، با مرحوم مأنوس بوده اند و بیشتر اوقات فراغت خود را در نزد والد محترم خود مى گذرانده اند. ایشان مدتى براى ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم آمدند و حدود شش سالى در قم بودند. در سفرى به مشهد ملاحظه مى کنند که ابوى ایشان از لحاظ بینایى دچار مشکلاتى شده اند. براى معالجه و مداوا، ایشان را به تهران می آورند و پس از مراجعه به دکتر و اخذ نظریه، به والدین محترم مى گویند که براى آنها بلیط گرفته اند تا عازم مشهد شوند. آیت الله آقا سید جواد مى پرسد: مگر شما همراه ما نمى آیید؟ و پاسخ ایشان این بوده است که من باید به حوزه بروم. درس ها شروع شده و اگر بخواهم به مشهد بیایم و برگردم، دیر مى شود. آیت الله خامنه اى نقل مى کرد، وقتى این پاسخ را دادم، احساس کردم که ابوى و والده، هر دو متأثر شدند؛ اما چیزى نگفتند؛ ولى خود من هم ناراحت بودم که ابوین را تنها به مشهد بفرستم و از طرفى، ادامه تحصیل در قم را ضرورى مى دانستم و فکر مى کردم که «خیر دنیا و آخرت من» در حوزه علمیه قم خواهد بود؛ اما با خود گفتم: با ناراحتى والدین چه کنم؟ این بود که در تهران نزد یکى از افرادى که اهل معنى و معرفت بود، رفتم و ماجرا و احساس خود را با ایشان در میان گذاشتم تا مشورتى کرده باشم و رهنمودى بگیرم. وقتى قصه را به ایشان گفتم: پرسید ند حالا چه اصرارى دارید که در حوزه علمیه قم به تحصیل ادامه بدهید؟ گفتم: «من خیر دنیا و آخرت» خود را در این مى بینم که در قم باشم. ایشان نگاهى کردند و از من پرسید ند: چه کسى خیر دنیا و آخرت شما را در «قم» قرار داده است؟ گفتم: خوب خداوند متعال. آنگاه ایشان لبخندى زدند و گفتند: أحسنت، آیا همین خداوند متعال نمی تواند خیر دنیا و آخرت شما را از قم به مشهد منتقل کند؟ تا هم به تحصیل ادامه بدهید و هم به والدین خود که اکنون به شما نیاز دارند و یا با شما مأنوس تر هستند، خدمت کنید که در واقع اجر مضاعف خواهید داشت؟ در واقع این جملات مرا تکان داد. از ایشان تشکر کردم و بیرون آمدم. رفتم یک بلیط سفر هم براى خودم خریدم و به منزل برگشتم و به والدین گفتم که من براى خودم هم بلیط گرفتم و با شما به مشهد مى آیم! والدین نخست فکر کردند که شوخى مى کنم؛ اما وقتى دیدند که جدى هستم و حتماً با آنها به مشهد مى روم، خوشحال شدند و ما هم از خداوند متعال درخواست کردیم که خیر دنیا و آخرت ما را از «قم» به «مشهد» منتقل فرماید.

من از وقتى که این خاطره را از ایشان شنیدم، یک تذکار و هشدار دائمى در ضمیرم ایجاد شد که در هر امرى، از حق تعالى کمک بخواهم که خیر مرا در جایى که خود مصلحت مى داند، قرار دهد و عاقبت ما را هم ختم بخیر فرماید. «و انه سمیع مُجیب».

ـ خاطره دیگرى در رابطه با دوران ریاست جمهورى ایشان ندارید؟

خاطره که شاید زیاد باشد؛ ولى من سعى کردم، خاطره هایى را که آموزندگى داشته یا به نکته اى اشاره دارد، نقل کنم. یک بار هم در دفتر ریاست جمهورى، از ایشان پرسید م که پس از پایان دوره ریاست جمهورى، مى خواهید چه کنید؟ بلافاصله گفتند: طلبگى! درس و بحث، مطالعه و نوشتن و نماز جمعه هم که خود یک مسئولیت سنگینى است. ایشان به یقین به دنبال پست و مقام ویژه اى نبودند و قصدى جز خدمت نداشتند. چه با درس و بحث در حوزه و چه با مسئولیت عقیدتى سیاسى گردان انتظامى زابل.

ـ با توجه به این که جناب عالى مدت ها در کشور مصر حضور داشتید، مى خواستیم نظرتان را درباره استقبال علماى مصر به ویژه شیخ الازهر از فتواى رهبر معظم انقلاب [تحریم رسمى و علنى اهانت به مقدسات مذاهب] بدانیم؟

توطئه اى که توسط مزدوران اجاره اى امپریالیسم و صهیونیسم با سخنرانى یاسرالحبیب عنصر بى مایه فرارى از کویت آغاز شد و نشر سخنان او در ماهواره هاى متعددى که با هزینه آل سعود و وهابى ها اداره مى شوند، زمینه مساعدى براى پیدایش مجدد تفرقه و بحران در بلاد اسلامى و حتى ایجاد جنگ فرقه اى و درگیرى هاى خونین در مناطق مختلفى از جهان اسلام، به وجود آورد. بدون هیچ گونه تردیدى فتواى تاریخى و ماندگار حضرت آیت الله خامنه اى (حفظه الله) در تحریم اهانت به اصحاب و همسران پیامبر(ص) و یا دیگر مقدسات اهل سنت، یک عامل اساسى و بنیادى، در از بین بردن زمینه اختلاف و ریشه کن نمودن انگیزه بحران بود. من فکر نمى کنم که در طول تاریخ اسلام، از آغاز تاکنون، هیچ وقت یک مقام برجسته شیعى، یک مرجع تقلید، یک عالم بزرگ، شهامت و شجاعت صادر کردن این چنین فتواى تأثیرگذارى را داشته باشد و این «فدا» و «ایثار» حسینى، در واقع توانست، ریشه فتنه را از بیخ و بُن بَرکند.        

ـ آخرین دیدار شما با ایشان کى بود؟

من در سال هاى اخیر گاهى در دیدارهاى عمومى که دعوت مى شدم، شرکت مى کردم. مثلاً در دیدار میهمانان خارجى کنفرانس وحدت اسلامى. همین طور قبلاً به ضیافت افطار کارگزاران نظام از طریق وزارت امور خارجه، دعوت مى شدم و در افطار طلبگى و سالانه ایشان در حسینیه امام خمینى(ره) شرکت مى کردم؛ اما آخرین دیدارم خیلى جالب و عجیب و در خواب بود. شبى در خواب دیدم که من در مشهد مقدس هستم و به حرم حضرت امام رضا(ع) مشرف شده ام؛ اما برخلاف همیشه، هیچ کس در داخل حرم نبود. نزدیک ضریح رفتم که زیارتنامه اى بخوانم؛ اما همچنان تعجب مى کردم که چرا هیچ کس نیست؟ البته این همیشه آرزوى من بود که مانند سال هاى سه چهار دهه پیشین که امکان زیارت در خلوت حرم، وجود داشت، بتوانم زیارتى دیگر داشته باشم؛ ولى همیشه شلوغى و ازدحام جمعیت از آن انس و رقّت قلب مى کاست و به هرحال نزدیک ضریح که رسید م، ناگهان قسمتى از شبکه هاى ضریح کنار رفت و من دیدم که حضرت امام رضا(ع)، در آنجا نشسته اند و اطراف داخل مرقد هم با آجرچینى خیلى تمیز، مرتب شده است. صورت حضرت فقط جلوه اى از نور بود و من جلو رفتم که سلام عرض کنم؛ ولى در این هنگام احساس کردم که کسى در کنارم ایستاده است. نگاه کردم و دیدم، آقاى خامنه اى است، با همان قیافه سى چهل سال قبل و با همان عینک. من به حضرت سلام کردم و ایشان پس از پاسخ سلام، به من فرمودند: «چرا کمتر سراغ ما مى آیى و بیشتر این طرف و آن طرف می روى؟» از سخن حضرت و از شدت شوق، گریه ام گرفت و از خواب پریدم و بسیار متأسف شدم که خواب ادامه نیافت.

به هرحال من تا امروز هم از تعبیر آن خواب آگاه نشده ام؛ یعنى به کسى هم نقل نکرده ام تا تعبیر آن را بگوید. یکى دو بار خواستم وقت بگیرم و بروم و تعبیر این خواب را از ایشان بپرسم. بعد فکر کردم که اگر قرار باشد، دوستان قدیمى ایشان، به دلیل اینکه دوست ایشان بوده اند، بخواهند براى هر کارى و مثلاً نقل خواب که البته به نظر خود من، این خواب خیلى باید معنى داشته باشد، به نزد ایشان بروند، در واقع نوعى اتلاف وقت ایشان خواهد بود؛ لذا از آن صرف نظر کردم و متأسفانه هنوز هم تعبیر خوابم را ندارم. باید یادآور شوم که حقیر خیلى «اهل خواب» نیستم؛ ولى باورم این است که این«خواب» معنى و مفهوم دیگرى دارد.

تنظیم: یاسر عسکری

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر