( 0. امتیاز از 0 )

همزمان با اوج مبارزات ملّی شدن صنعت نفت، به رهبری مرحوم آیت‌الله کاشانی، روح تازه‌ای در جهان اسلام دمیده شد و حرکت‌های ضداستعماری ـ ضد استبدادی در کشورهای جهان سوم آغاز گردید. امّا با تغییر مسیر «نهضت اسلامی ایران»، طی یک «کودتای خزنده» توسط آقایان ملّی‌گراها و دورکردن عناصر اسلامی و بالاخره تبدیل آن به «نهضت ملّی»!

مقدمه

همزمان با اوج مبارزات ملّی شدن صنعت نفت، به رهبری مرحوم آیت‌الله کاشانی، روح تازه‌ای در جهان اسلام دمیده شد و حرکت‌های ضداستعماری ـ ضد استبدادی در کشورهای جهان سوم آغاز گردید. امّا با تغییر مسیر «نهضت اسلامی ایران»، طی یک «کودتای خزنده» توسط آقایان ملّی‌گراها و دورکردن عناصر اسلامی و بالاخره تبدیل آن به «نهضت ملّی»! و سپس سرکوب رهبران هر دو جریان توسط مزدوران امپریالیسم، حرکت‌های سیاسی در دیگر نقاط جهان نیز یکی پس از دیگری سرکوب شدند...

...چهل و چند سال پیش و در بحرانی‌ترین شرایط مبارزات مردم مسلمان ایران، شهید سید قطب، طی نامه‌ای که تحت عنوان: «اذا جاء نصرالله» در هفته ‌‌نامه «الرساله» منتشر گردید و آن را به «آیت‌الله کاشانی» تقدیم نمود، هم‌صدایی و پشتیبانی جهان اسلام را از حرکت اسلامی ایران، اعلام داشت...
متن این نامه در هفته‌نامه «الرساله» چاپ قاهره، شماره 951، مورخ 24 ذی‌حجه 1370 هجری (25 سپتامبر 1951م) منتشر گردیده که اینک به مناسبت بزرگداشت خاطره‌ آن مرد بزرگ تاریخ معاصر ایران، به نشر ترجمه فارسی آن مبادرت می‌ورزیم...
البته این نامه، نشان‌دهنده‌ی این نکته نیز هست که همواره: «متحد جان‌های شیران خداست.»

سید‌هادی خسروشاهی
تهران ـ 20/12/68

 

اذا جاء نصرالله و الفتح

این روزها علی‌رغم این‌که افق را ابرها و تیرگی‌ها فرا گرفته، امّا با رقه‌های امیدی هم دیده می‌شود.
امید بازگشت به آغوش اسلام در تمام افق‌های میهن اسلامی پرتو افکنده است. بازگشت پاره‌های از هم گسیخته‌ای که از بس در پی تبلیغات بیگانه با روح و با تاریخ، بیگانه با آرمان و با گرایش‌های خود دویده، که به جان آمده است.

مسلمانان در این روزها، آهسته آهسته به آغوش اسلام باز می‌گردند. آغوشی که وقتی از دور شدند، احترام و ارزش خود را از دست دادند... به زیر پرچمی باز می‌گردند که وقتی از آن چشم پوشیدند، عزت خود را هم باختند. آنها به اسلام باز می‌گردند و در هر گوشه و کنار جهان، نام آن را با صدای بلند می‌خوانند و از آن، عزت، قدرت و سلامت طلب می‌کنند. پس موجب امیدواری در جهان اسلام، امروزها همین نکته است.

آنهایی که امروزه خواستار تشکّل و وحدت جهان اسلام در یک جبهه و تحکیم این جبهه هستند، تنها به روحانیون محدود نمی‌شوند. تنها «اخوان المسلمین» هم نیستند. در افرادی که تفکر و اندیشه‌ی اسلامی را باور دارند و هم خلاصه نمی‌شوند. امروزه نه تنها اینان، بلکه گروه‌ها، احزاب و شخصیت‌هایی را هم که اسلام ویژگی‌ بارز و اساسی آنها نیست، فرا می‌گیرد. این خود دلیلی است که امت اسلامی پس از گمراهی و سرگردانی خود را باز یافته است و اکنون بدون هیچ فریب و نیرنگی، یک صدا به این سو گرایش پیدا کرده است.
امپریالیسم مهم‌ترین بازی خود را زمانی انجام داد که میهن اسلامی بزرگ را به کشورهایی کوچک با گرایش‌های ضعیف «ملی» تقسیم کرد و ملیت بزرگ اسلام، در این کشورها کنار گذاشته شد. استعمار با این کار، اتحاد بزرگی را که اسلام پدید آورده بود و در آن نژاد، رنگ و زبان در هم می‌آمیخت و همگی با یک صدا و برادروار شعار واحدی سر می‌دادند، از هم فرو پاشید.

امپریالیسم جز این بازی، چاره دیگری نداشت. زیرا نمی‌توانست و قدرت ندانست که این تشکل بزرگ و یکپارچه را فرو ببلعد. امّا زمانی که بوق فریبنده «ملی‌گرایی» را به صدا در آورد، گردنبند از هم پاشید و گره باز شد و تشکّل از هم گسیخت و به لقمه‌ای چرب و نرم برای هر کسی که می‌خواهد، مبدل گردید.
... سپس هر کدام از این کشورهای کوچک با مشکلات داخلی روبه‌رو شدند. آنها با این مشکلات ـ بدون وجود پرچمی که در سایه آن بایستند و بدون داشتن قبله‌گاهی که به سمت آن روی آورند و توجه کنند ـ روبه‌رو شدند و به ناچار هر کدام به تنهایی به مقابله با استعمار برخاستند. این مقابله گاهی به شکل شکایت به «شورای امنیت»، گاهی به صورت استمداد از «سازمان ملل» و یا پناه بردن به دادگاه بین‌المللی «لاهه» برگزار می‌شد. امّا در هر بار هم به ناکامی می‌انجامید. چرا که امپریالیسم در همه این مراکز، متحد و یکپارچه بود و «ملی‌گرایی» که مستضعفین شرق را با آن فریب داده بود، همواره امپریالیسم را به یاد «صلیبی‌گری» می‌انداخت تا با آن، به مقابله با کلیت اسلام برخیزد!

هر کدام از این کشورهای کوچک برای مبارزه با جور و بیداد داخلی و ستمگری‌های اجتماعی راه‌حل‌ها و اصولی را در پیش می‌گرفتند که نه به ‌جا بود و نه بر زمینه درستی استوار می‌شد. این راه ‌حل‌ها با نام‌های دموکراسی، سوسیالیسم و گاهی: کمونیسم مطرح می‌شد. امّا تمام این تلاش‌ها مأیوس کننده بود و راه‌حل‌هایی بود که شرایطی غیر از شرایط جهان اسلام آن را پدید آورده بود. این راه‌حل‌ها در واقع امتداد طبیعی اندیشه‌های مادی‌گرایی است که وجدان و تمدن غرب آن را مذهب خود ساخته است و ریشه در تمدن یونان و روم دارد. امّا چنین راه‌حل‌هایی در فضای اسلامی و اندیشه‌ اسلامی، جایی نمی‌تواند داشته باشد.

... و سرانجام به کجا کشید؟ نتیجه کار همان است که امروز می‌بینیم: تجزیه و جدایی اسلام و تشکل‌ جهان صلیبی... یعنی تضعیف کشورهای اسلامی و اقتدار استعماری... تقسیم ثروت و منابع این کشورها و در واقع غارت آنها توسط: انگلیس، فرانسه، هلند و امریکا. حکومت كشور‌های نیمه ‌مستقلی مانند مصر و عراق هم با موضع‌گیری‌های ناتوان خود، یک پا پیش می‌گذاشتند و یک پا پس!
وضع در داخل، به هرج و مرج در مقابله با بیداد و ستمگری‌های اجتماعی کشید. عده‌ای از ما به نام اسلام و گروهی دیگر به نام سوسیالیسم می‌خواستیم با آن مقابله کنیم و کسانی هم در بین ما بودند که به طور پنهانی به کمونیسم دعوت می‌کردند. در جبهه مقابل، بورژوازی و فئودالیسم خشن وسرمایه‌داری فسادآمیز صف‌آرایی کرده بودند و با توطئه‌چینی و فتنه‌انگیزی میان این گروه و آن گروه، درگیری ایجاد می‌کردند تا بهره خود را ببرند!

البته هر از گاهی نیز صدای هیاهوی طوطی صفتانی به گوش می‌رسید که خطر! نشر اندیشه اسلامی و اهتزار پرچم اسلام را هشدار می‌دادند و به ما بیم می‌دادند چنانچه شعار اسلامی بدهیم، دشمنی امپریالیسم و جهان غرب را به جان خریده‌ایم! و از ما می‌خواستند که زیر لوای جهان غرب گرد بیاییم! ـ گویی این جهان (غرب) به ما جام محبت می‌نوشاند! ـ و آنگاه به ما هشدار می‌دادند که دچار انشعاب و جدایی در درون کشور واحد نشویم، گویی که ما امروزه در جبهه‌ای واحد متشکل هستیم و هیچ‌گونه جناح‌بندی و گروه‌گرایی در میان ما نیست!
آنها اوضاع وخیم‌تر را به ما هشدار می‌دادند. طغیان «حکومت اسلام» را یادآور می‌شدند. بیم از جور و بیدار می‌دادند، گویی که امروز ما در اوج آزادی هستیم. ما را از بازی «روحانیون حرفه‌ای» بیم می‌دادند! گویی که ما اکنون این مرارت‌ها را از دست آنها نمی‌کشیم!

بی‌شک این هشدارها، توپ‌های توخالی است که فقط امپریالیسم را، که از اندیشه‌ گرد آمدن مسلمانان در زیر پرچم اسلام بیمناک هستند، سود می‌رساند، زیرا آنان همانند ملکه «ویکتوریا» و مانند «گلادستون» به این نتیجه رسیده‌اند که باید پرچم قرآن، بیش از آنکه  «سفیدپوستان غربی» حکومت سرزمین‌های اسلامی را در دست بگیرند، از بین برود. چرا که آنان به خوبی دریافته‌اند روزی که این پرچم بار دیگر به اهتزاز در بیاید، «استعمار سیاه» رنگ خواهد باخت.

استعمار غربی به خوبی می‌داند که چنانچه میهن اسلامی یکپارچه شود، چه موقعیت استوار نظامی، سیاسی و اقتصادی نیرومندی خواهد داشت. امپریالیسم از منابع مادی و انسانی فراوانی که جهان اسلام می‌تواند فراهم بیاورد، به خوبی آگاه است. برای استعمار کاملاً عیان است که وقتی چند صد میلیون نفر زیر یک پرچم و در سایه عقیده‌ای واحد و نظام اجتماعی واحد گرد بیاید، کفه ترازو به نفع اینها سنگینی خواهد نمود.

دنیای سرمایه ‌داری و کمونیسم هر دو از «این روز» در هراس هستند. سرمایه‌داری از این در هراس است که می‌داند روزی که اسلام زمام امور را در دست بگیرد، اصول اقتصادی مربوط به ربا و احتکار و سودجویی را درهم خواهد ریخت و اقتصاد را براساس و اصول اسلامی، که در آن رباخواران و محتکرین و بهره‌کشان جایگاهی ندارند، پی‌ریزی خواهد کرد. می‌داند اگر حکومت اسلام برقرار شود، جهان پهناوری را که از سواحل آتلانتیک تا کرانه‌های پاسیفیک (اقیانوس آرام) امتداد دارد، از چنگ اقتصاد بهره ‌کشی او در خواهد آورد. و ابتکار توطئه‌های سرمایه ‌داری را از بین خواهد برد. همان‌گونه که کشورهای بلوک شرق به نحوی از این توطئه‌ها نجات یافته‌اند. در آن صورت جهان وسیع سرمایه‌داری، کوچک و محدود خواهد شد. وقتی جهان اسلام از چنگال سرمایه‌داری غرب برهد دیگر برای سرمایه‌داری چه می‌ماند؟ اگر این کار صورت بگیرد سرمایه‌داری غرب خفه خواهد شد و چونان کالبدی بی‌جان خواهد افتاد. امپریالیسم بدین جهت از لوای اسلام و حکومت اسلام بیم دارد و می‌ترسد که مبادا میهن اسلامی، نیروها و سربازان خود را تجهیز کند و به نابودی جهان سرمایه ‌داری برخیزد.

کمونیسم نیز از آن جهت در هراس است که می‌داند تنها شانس آن برای ادامه حیات در جهان، وجود نابسامانی‌های اجتماعی و اقتصادی است. زیرا کمونیسم در یک جامعه متعادل و متوازن که ثروت‌ها در آن انبار نمی‌شود و درآمدها کلان نمی‌گردد، و ربا، احتکار و بهره‌ کشی‌های سرمایه ‌داری، وجود ندارد و میان کارگر و کارفرما ستیز نیست و راهی برای بهره‌کشی کارفرمایان از دسترنج کارگران وجود ندارد، جایی برای ادامه حیات نخواهد داشت. جامعه‌ای که اسلام به وجود می‌آورد اگر بر پایه و اصول صحیح باشد، جامعه‌ای بی‌طبقه خواهد بود؛ زیرا منافع کارگران با منافع ثروتمندان تضادی ندارد و کارگران در بخشی از سود، شریک هستند و این حق را دارند که سهم خود یا بخشی از آن را به صورت سهام کارخانه در بیاورند. در این جامعه اسراف و یا تنگدستی هر دو مکروه و حرام است. جامعه‌ای است که ثروت‌ها انبار نمی‌شود، زیرا ربا و احتکار و ظلم در دستمزد‌ها وجود ندارد. جامعه‌ای متوازن است زیرا حکومت مقید است که هرگاه در موازنه ثروت‌ها اختلالی پیش آمد، آن را دوباره تقسیم‌بندی نماید و حتی موظف است که روش‌هایی برای جلوگیری از پدید آمدن این اختلال ـ کلان سرمایه‌داری ـ به کار گیرد. جامعه‌ای است که تمام بخش‌های عمومی آن ملی است و مالکیت عمومی دارد و انحصاری نیست. وقتی جامعه‌ اسلامی بدین منوال باشد، امکان رخنه کردن کمونیسم در آن ضعیف و حتی غیرممکن است. به همین دلیل، کمونیسم همانند کاپیتالیسم به اندیشه ستیز با اتحاد اسلام و ایجاد حکومت اسلامی است. کمونیسم به وسیله‌ بوق‌های خود، وحشت و هشدار می‌دهد و همواره سعی می‌کند از ارزش اندیشه اسلامی بکاهد و وانمود کند که زمینه عملی برای اجرای آن وجود ندارد، و در واقع در این راستا گام ­‌به ‌گام با سرمایه‌داری، همراه شده است!
 

اما در میان تمام این دشمنی ‌ها و تجاوزها، فریادی مشترک از گوشه و کنار جهان اسلام برخاسته است که خواستار اتحاد مسلمانان و ایجاد حکومت واحد اسلامی است.
باید گفت که امروزه تنها «اخوان‌‎المسلمین» نیستند که چنین خواسته‌ای را دنبال می‌کنند. تنها اندیشمندان، نویسندگان، و دعوت‌گران هم نیستند، بلکه خواسته‌ای است که از وجدان امت اسلامی برخاسته‌ است.

حکومت پاکستان خواستار برپایی کنفرانس اقتصاد اسلامی برای تنظیم اقتصاد جهان اسلام بر وفق اصول اسلامی است. و این خواسته آیت‌الله کاشانی رهبر مذهبی ایران است که به روی «سگ‌های انگلیسی» فریاد می‌زند که نه تنها از ایران، بلکه از جهان اسلام بیرون بروند. او پیمان تشویق و رهنمودهای خود را برای نخست‌وزیر مصر می‌فرستد. و در خیابان‌های ایران راهپیمایی‌هایی به نفع مصر و آرمان‌ عادلانه آن بر پا می‌دارد.
خواسته‌ای است که «علاّل الفاسی» و «محمّدحسن الوزانی» رهبران مراکش، خواهان آن هستند و می‌دانیم که فرانسه در سال 1931 وقتی نتوانست مراکش را از پای دربیاورد، به گسیختن شیرازه دینی آن توسط «ظهیر البربری» پرداخت.

این خواسته مسلمانان مالایو در آسیا و سومالی در آفریقاست. آنها به سوی جهان اسلام گرایش دارند.
خواسته‌ای است که «احمدحسین» رهبر حزب سوسیالیست مصر در نامه‌ی گرم خود خطاب به آیت‌الله کاشانی رهبر ایران آن را مطرح می‌سازد که با خنجر اسلام بر پیکر انحصار نفت ضربه زد و آن را خونین ساخت. خواسته‌ی «احمد ابوالفتح» در کتاب «حکایت‌هایی برای مصر» است که خواستار رهایی با برپایی حکومت اسلام وعدل اسلامی است.
این بیداری است... هدایت است... نور است... وجدان تمامی امت است که بیدار می‌شود و راه می ‌گشاید و نور می‌افشاند. این دعوت دیگر یک دعوت و خواسته فردی نیست. دعوت یک هیأت هم نیست. سروش آسمانی است که بار دیگر به زمین می‌آید. این همان بارقه‌های امیدی است که علی‌رغم ابرها و تیرگی در افق‌ها هویدا شده است.

سید قطب ـ قاهره، ذیحجه 1370 هـ.

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر