( 0. امتیاز از 0 )

این معنایى كه امروزه از دین و روحانیت مى كنند، با آن مفهوم وسیع و گسترده كه بتواند كارساز باشد و مسائل دنیا و آخرت، هر دو را دربر بگیرد و سعادت هر دو را تأمین نماید، در گذشته در ذهن خیلى از افراد بود. ولى خوب، تنها توجه بدان كافى نبود. توجه به یك مطلب به تنهایى كارساز نیست و نباید آن را بدون تلاش و كوشش مؤثر دانست.

حجت الاسلام والمسلمین احمد اثنى عشرى

این معنایى كه امروزه از دین و روحانیت مى كنند، با آن مفهوم وسیع و گسترده كه بتواند كارساز باشد و مسائل دنیا و آخرت، هر دو را دربر بگیرد و سعادت هر دو را تأمین نماید، در گذشته در ذهن خیلى از افراد بود. ولى خوب، تنها توجه بدان كافى نبود. توجه به یك مطلب به تنهایى كارساز نیست و نباید آن را بدون تلاش و كوشش مؤثر دانست. ایشان (امام موسى صدر) به این مسئله بسیار توجه داشت و خیلى اصرار مى كرد كه حتماً كارى انجام شود. البته برخى منعش مى كردند و مى گفتند كه روحانیت نمى تواند آن طور كه دلش مى خواهد به وظیفه اش عمل كند، چرا كه دستهاى استعمارى در كار است و اینها نمى گذارند كه روحانیت كارش را انجام دهد. ایشان این را قابل عمل مى دانست و من هم از كسانى بودم كه به وى مى گفتم شما با این نیّت و فكرى كه دارید این كار را خواهى كرد و بالاخره شما انسانى قالب شكن هستید. البته بعضى از رفقاى ما مى گفتند كه ایشان همان طور كه رسم پدرانشان بوده، همین رشته را تعقیب مى كنند و مشغول گفتن درس خارج مى شود و به فقه و اصول مى پردازد. نظر من برخلاف آنها بود. اتفاقاً حرف ما درست درآمد. ایشان تحصیلات جدیدش را ادامه مى داد چرا كه فكر مى كرد براى هدفى كه دارد مفید است. البته جوّ نامساعد فكرى ساخته استعمار كه آن زمان در همه جا حكم فرما بود، باعث مى شد تا ایشان خواندن دروس جدیدش را پنهان كند، ولى خوب ما كه از ارادتمندانش بودیم اطلاع داشتیم و از ما پنهان نمى داشت. آقاى آذرى قمى هم این اطلاع را داشت. قطع نظر از اینكه ماهم به درس آقاى داماد مى رفتیم، ایشان یك رابطه ذوقى ـ شعرى هم با ما داشت. گاهى اشعارى مى سرود. به یادم هست كه روزى آمد و روى علاقه اى كه به امام زمان داشت گفت كه من شعرى گفته ام كه دلم مى خواهد شما آن را كامل كنید و بقیه اش را شما بگویید. شعر اینگونه آغاز مى شد: اى یاد تو اى تو زندگانى...

بقیه را من گفتم و این شعر خیلى گرفت. شنیدم كه دكتر شریعتى تمام این شعر را در مشهد خوانده بودند. چنان كه آقاى دوانى نقل مى كردند، در كتاب مهدى موعود نیز این شعر نقل گردیده است. بله، ایشان از این ذوقها داشتند و گاهى شعرهایى مى گفتند و مى آوردند ما مى دیدیم و استفاده مى كردیم. آقاى صدر در تعقیب هدفش، تحصیلات جدید خود را ادامه مى داد و همان طور كه گفتم آن را پنهان مى كرد. بعدهم به نجف رفته، تحصیلات حوزه اى خود را در آنجا ادامه دادند. البته این بعد از آنى بود كه تحصیلات جدیدشان را تمام كردند كه در این بین زبان انگلیسى ایشان هم خیلى خوب شده بود. بعد از اینكه مرحوم آیت الله شرف الدین به روضه رضوان مشرف شد، آقاى صدر به لبنان رفت. ایشان به اندازه اى مورد توجه و تمایل مردم قرار گرفته بود كه گفته بودند «جادِ سیدشرف الدین شاباً». ایشان در آنجا مشغول فعالیت شد. آقاى صدر تنها به فعالیتهاى فرهنگى و تبلیغى اكتفا نمى كرد و معقتد بود كه به موازات این فعالیتها باید در كارهاى اجتماعى مردم هم وارد شد، مدارسى تأسیس كرد و مؤسساتى ایجاد كرد. كارگاههاى قالى بافى برپا كرد و فقرا و بیچارگان را دعوت مى كرد تا مشغول به كار شوند. حتى در سفرى كه به قم كرده بود، افرادى را كه در نقشه كشى خبره بودند به لبنان فرستاد و.... در هر حال ایشان آنجا مشغول فعالیت بود و ماهم كمابیش از فعالیتهاى ایشان اطلاع داشتیم. گاه گاهى دوستمان مى آمدند و خبر مى دادند. ایشان خودش یكى دو سفر آمد و فعالیت هایش را شرح داد. رفقایى كه به لبنان مى رفتند (از جمله حضرت آیت الله سلطانى) از ایشان خبر مى آوردند. یك سال كه آقاى صدر آمدند قم، یكى از شبها تلفن زدند به منزل من كه دلم مى خواهد بیایم و ببینمتان. گفتم تشریف بیاورید. آمدند و یكى دونفر از رفقاى قدیم هم بودند، مثل حاج آقاموسى شبیرى زنجانى و حاج آقامهدى روحانى. آن شب خیلى احساس ناراحتى مى كردند. مى گفتند من آنجا مورد بغض و كینه یك دسته قرار گرفته ام كه اذیتم مى كنند و نشاط ندارم. ما هم مى گفتیم كه اینگونه اهداف، این برنامه ها را هم دارد. خودشان هم قبلاً یك بار این مسئله را گفته بودند. یادم هست در مورد نواب صفوى خودشان یك بار گفته بودند كه كارى كه وى مشغول آن شده، مسلماً جانش را روى آن مى گذارد. بعد هم خودش جواب مى داد كه خوب كسى كه بخواهد به یك مقصدى برسد، باید جان خودش را روى آن بگذارد و بالاخره ما هم آماده ایم. ماهم البته دعا مى كردیم كه ان شاءالله موفق مى شوى و به این حالات نمى رسى.

آقاى صدر در قم و نجف درس خارج خواندند و خیلى هم فاضل بودند. آخرین استاد ایشان مرحوم آیت الله العظمى آقاى محقق داماد بود. البته به درسهاى دیگر هم مى رفتند، مثلاً به درس آیت الله بروجردى هم حاضر مى شدند. از نظر علمى قوى بودند، اشكال مى كردند و در درس شاگرد مبرزى بودند. از همدرسیهاى ایشان، یكى حاج آقا موسى زنجانى بود. فلسفه را با آقاى دكتر بهشتى مى خواندند و اسفار را مباحثه مى كردند. ایشان در قم و نجف درس خارج خیلى قویى خواندند. درمیان مدرسین سطوح هم تا آنجا كه ذهنم باقى مانده است یكى از مدرسین ایشان مرحوم حاج آقامرتضى حائرى بودند. حدس مى زنم رسائل را نزد آقاى سلطانى مى خواندند. چون شاگردان رسائل و مكاسبشان زیاد نبودند و من هم پیش ایشان مى رفتم. آقاى سلطانى مبحث استصحاب را مى گفتند و خیلى خوب هم مى گفتند. پیش پدر بزرگوارشان هم درس خوانده بودند. درس خارج هم پیش ایشان خوانده بودند. آقاى صدر مسلماً مجتهد بودند. اجتهاد را از نظر علمى به دوگونه تعریف كرده اند: یكى ملكه استنباط است و دیگرى استخراج حكم از دلیل. ایشان قدرت استخراج حكم از دلیل را داشت و ملكه استنباط را نیز دارا بود.

نكته اى كه من در ایشان تشخیص داده بودم، آن بود كه ایشان از نظر عواطف انسانى خیلى خوب بود. حس حسادت در ایشان خیلى ضعیف بود. با ترقى و تعالى دوستانش هیچ مخالفتى نداشت و بلكه خیلى هم كمك مى كرد و هم منشأ ترقى دیگران مى شد. علائم بزرگى در ایشان خیلى زیاد بود و در كم كسانى اینطور پیدا مى شود. بندرت افرادى یافت مى شوند كه این فضایل را داشته باشند. من مجموعاً فضایلى در ایشان دیده بودم كه وقتى دقت مى كردم مى دیدم جزء جزئش در برخى اشخاص پیدا مى شود، ولى ایشان مجموعه اى از فضایل بود كه در كمتر افرادى پیدا مى شد. در بعضى از مسائل ذوقى و ادبى و مقاله نویسى گاه گاهى رفقا را بر خودش ترجیح مى داد و در جاهاى حساسى كه هیچ كس این كارها را نمى كند، گذشت مى كرد. از این ایثارها خیلى داشت و من ندیدم كسى غیر از ایشان این كار را بكند. مثلاً بعضى از رفقایش را در بعضى مجالس از نظر برخى مسائل علمى مى دیدم كه بر خودش ترجیح مى دهد و اظهار تواضع مى كند و گاهى اظهار مى كرد كه فلان مطلب را بلد نبودم و از فلانى یاد گرفتم یا فلان مطلب را درست نفهمیده بودم، فلانى به من حالى كرد و از این نوع فضایلى كه دیگران ندارند و بندرت پیدا مى شود. از این گونه ایثارها خیلى داشت. مرد بسیار متواضع و صبورى بود. مكرر دیده بودم كه برخى اشخاص درگیریهاى بى جهتى ایجاد مى كردند كه هركس جاى ایشان بود عصبانى مى شد، ولى ایشان عصبانى نمى شد و واقعاً انسان تعجب مى كرد كه اینجا كه جاى عصبانیت است، چرا ایشان عصبانى نمى شود؟ كمتر در اشخاص دیده ام كه حقى داشته باشند و براحتى از آن گذشت كنند.
18/4/70

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر