دیدار در لبنان

■ گویا حضرت‌عالی خارج از ایران نیز بارها با امام موسی صدر دیدار داشته‌اید. اگر امکان دارد ابتدا دربارۀ سفرهایی که به لبنان رفتید توضیح دهید.

من در لبنان دو بار خدمت ایشان رسیدم. یک بار در سفری که به سوریه رفته بودم، به لبنان نیز رفتم و خدمت ایشان رسیدم. البته ایشان آن ایام دیگر در صور[1] نبودند، بلکه در بیروتبه سر می‌بردند. مرکز مجلس اسلامی اعلای شیعه[2] در منطقه «حازمیه» قرار داشت و اتفاقاً ایشان هم خیلی خوشحال شدند. نشستیم کمی صحبت کردیم. ایشان با مسرت گفتند که فردا یک راهپیمایی هست از طرف خارجی‌های مقیم لبنان که در دفاع از حقوق فلسطینی‌ها صورت می‌گیرد. مسیر راهپیمایی نیز از بیروتتا صور است. قرار بود که ایشان نیز در آنجا سخنرانی کنند، ولی می‌خواستند که روز قبلش به صیدابروند و از آنجا به صور. از من دعوت کردند که در خدمتشان باشم و به آن منطقه برویم. خب، من هم خیلی خوشحال شدم و بنا بر این شد که صبح روز بعد در خدمتشان باشم. بعد ایشان گفتند: البته، نکته‌ای را به شما بگویم تا اگر ناراحت نمی‌شوید با هم برویم. من فردا ظهر در صیدا[3] مهمان یکی از اعیان شیعه هستم و ممکن است بعضی از افراد این عائله اگر حضور یابند، خیلی حجاب مناسبی مثل ایران و قم نداشته باشند. بعد با لبخندی اضافه کردند: «این‌ها جدید الاسلام‌اند، جدید التشیع‌اند و نسبت به اسلام و شیعه در دوران استعمار فرانسه اطلاعات زیادی پیدا نکرده‌اند. البته، نام اسلامی و محبتشان نسبت به اسلام و شیعه را حفظ کرده‌اند و من هم سعی دارم با ارتباطاتم و با رفت‌وآمدم، این‌ها را بیشتر جذب کنم. خلاصه وضع چنین است، اگر ناراحت نمی‌شوید در خدمت‌تان باشیم.»

من گفتم: نه، چرا ناراحت بشوم؟ وقتی شما جایی تشریف می‌برید لابد مصلحت اقوایی هست و بنده هم از حضرت‌عالی تبعیت می‌کنم. در هر صورت، روز بعد با ماشین ایشان به صیدا و سپس، به منزل آن شخص که اسمش الآن یادم رفته است، رفتیم. باغ مجلل و وسیعی داشت. خانم و مادرشان محجبه بودند ولی یکی دو تن از خانم‌های جوان‌تر حجاب مناسبی نداشتند. آقای صدر هم با لبخند و با تجلیل زیاد از بنده و بیان اینکه ایشان از علمای جوان قم هستند، سعی می‌کردند تا آن‌ها را وادار کنند که وضع ظاهرشان را هم رعایت کنند و خب، این هم نوعی تبلیغ بود.

بعد از ناهار استراحت کردیم و موقع غروب عازم صور شدیم. یادم هست که ماشینی پشت سر ما قرار گرفت و رد نمی‌شد. ایشان به محافظشان فرمودند تا یک گوشه‌ای نگه دارد تا آن ماشین رد شود و همین طور هم شد و محافظ ایشان شمارۀ آن ماشین را برداشت. ایشان این احتیاط را داشتند و می‌گفتند که اینجا کشوری نیست که بتوان به ماشین‌های پشت سر اعتماد کرد. بعد به شوخی گفتند: «ممکن است که بنده را بخواهند ترور کنند، اما تیر به آقای خسروشاهی بخورد و مهمان ما شهید شود.» البته، آن زمان هنوز این مسائل خیلی مطرح نبود ولی احتیاط ایشان نشان می‌داد که کاملاً متوجه وضع لبنان هستند.

شب در صور بودیم. در همان مدرسه فنی[4] که مرحوم شهید چمراناداره آن را بر عهده داشت. من عادتم این است که در بین جمع، خوابم نمی‌برد. آنجا غیر از آقای صدر و شهید چمران گروه دیگری هم از شخصیت‌های لبنان حضور داشتند و برای من مشکل بود که در همان سالن اصلی بخوابم. ایشان این مشکل من را احساس کردند و دیدند که آرام و راحت نیستم. از مرحوم شهید چمران پرسیدند: «شما اتاق خصوصی ندارید که آقای خسروشاهی بتوانند راحت بخوابند؟» مرحوم شهید چمرانهم جواب داد: «چرا، اتاق خود من هست. ایشان همان جا استراحت کنند و من می‌آیم اینجا در کنار شما می‌خوابم.» من هم ضمن عذرخواهی، رفتم و روی تخت چریکی و یک نفره مرحوم شهید چمران خوابیدم. اتاق ایشان خیلی برای من جالب بود؛ عکس‌های زیبایی را که خود تهیه کرده به دیوارها آویزان کرده بود. مثلاً از چکیدن یک قطره شبنم از برگ گلی، عکسی تهیه کرده بود که واقعاً از لحاظ هنری بسیار دقیق بود و عکس هم بسیار زیبا بود، آن را بزرگ کرده بودند و در کنار تخت‌شان بود. یادم هست که یک عکس هم از آقای سید صادق طباطبایی در تاقچۀ اتاق قرار داشت. آقای طباطبایی آن ایام در شهر «آخن» آلمان مشغول تحصیل بود و مسئولیت انجمن اسلامی دانشجویان را در بخشی از اروپا به عهده داشت.

عکس‌های دیگری هم از بعضی شخصیت‌ها یا مناظر زیبای طبیعی بود که الآن دقیقاً یادم نیست. البته آن شب دیروقت خوابیدیم و صحبت می‌کردیم و به اصطلاح، جلسه تبدیل به گعده شده بود. به نظرم هنوز اذان صبح را نگفته بودند که صدای انفجار و بمباران هوایی به گوش رسید. همه بیدار شدند، من هم به سالن عمومی آمدم. صدای اذان بلند شد. بعد خبر آوردند که در چند کیلومتری مدرسه فنی، اسرائیلی‌ها یک دهکده شیعی را بمباران کرده‌اند و چند نفر هم زخمی و شهید شده‌اند. با آقای صدر نماز صبح را به جماعت خواندیم. به من فرمودند که شما استراحت کنید. من با دکتر چمران و دوستان می‌رویم تا از محل بازدید کنیم و برمی‌گردیم. من هم به علت آنکه آمادگی دیدن شهدا و مناظر دلخراش آن گونه را نداشتم، پیشنهاد ایشان را پذیرفتم و در همان جا ماندم. آقایان بعد از چند ساعتی برگشتند و گزارش امر، همان روز در روزنامه‌های بیروت چاپ شد.

بعد از صبحانه، ایشان به من گفتند: «می‌خواهم به دیدن کشیشی بروم که وقتی در صور بودم همیشه مرا مورد محبت قرار می‌داد و به دیدنم می‌آمد و با من همکاری داشت. الآن که خدا این موقعیت را به ما داده، مایلم که محبت‌های ایشان را جبران کنم و می‌خواهم بدون خبر به دیدنش بروم. چون روز عید است یکی از اعیاد مسیحی. اگر شما هم مایل باشید می‌توانید بیایید. به اتفاق رفتیم. کشیش در سالن کلیسا جلوس داشت[5] و شخصیت‌های معروف منطقه هم به دیدن آن کشیش می‌آمدند. وقتی که وی امام موسی صدر را دید خیلی خوشحال شد و در بین مهمانان حاضر، بر خود بالید که امام موسی به دیدن ایشان آمده است. پیدا بود که این دیدار برایش مسرت‌بخش بود و اهمیت داشت.

من در کنار امام موسی صدر نشستم و تعارفات معمولی انجام گرفت. یادم هست که یکی از خدمتکاران آنجا، سینی خیلی تمیزی را با چهار، پنج نوع شربت رنگارنگ آورد؛ سبز و قرمز و عنابی، کشیش متوجه نبود. تا او آمد و جلوی امام موسی صدر ایستاد، تا ایستاد، امام موسی صدر لبخندی زد و دستش را به علامت نفی و یا تعجب تکان داد. در همین زمان کشیش هم متوجه شد و خیلی ناراحت شد و به خدمتکار گفت: برو چای بیاور، آب و آب میوه بیاور. او هم عذرخواهی کرد و برگشت. در بین این شربت‌ها، شربت سبزرنگی بود که خیلی خوش‌رنگ بود و من خوشم آمده بود و قصد داشتم آن را بردارم، به امام موسی گفتم: خب، شما که شربت میل نداشتید، چرا تعارف نکردید؟ من آن شربت سبزرنگ را می‌خواستم بردارم.

ایشان لبخندی زدند و گفتند: «البته آن شربت سبزرنگ، رنگش خیلی قشنگ و شفاف بود و از اینکه ذوق شما آن را پسندید، خوشم آمد، اما این شربت اسمش لیگور است و لیگور هم یک نوع شراب فرانسوی است.» بعد، به شوخی گفتند: «اگر میل دارید من بگویم تا برای حضرت‌عالی بیاورند؟» البته خیلی با خنده هم می‌گفتند. من هم خندیدم و گفتم: «من متوجه نبودم و فکر کردم که یک شربت محلی است و مال اهل صور است.» ایشان هم با شوخی گفتند که نه، اهل صور از این شربت‌ها ندارند. بعد، آب سیب آوردند و ما خوردیم. به هر حال، فراموش نکردن محبت‌های قبلی آن کشیش واقعاً آموزنده بود. امام موسی به دیدن یک کشیش مسیحی که در یک کلیسای دورافتاده داشت برای مسیحیان تلاش می‌کرد می‌رفت، بزرگش می‌داشت و احترامش می‌کرد.

یکی از رازهای موفقیت امام موسی صدر در لبنان همین توجه به همه گروه‌ها و مذاهب بود. اگر ایشان فقط به شیعه‌ها می‌پرداخت یقیناً موفقیت‌شان به این اندازه و محبوبیت‌شان به این گستره و کثرت نمی‌توانست باشد. از آنجا هم برگشتیم و راهپیمایان از بیروت تا صور آمدند و مجلس بسیار باشکوهی برگزار شد[6] که باز عکس‌های سخنرانی ایشان و جمعیت و آن مراسم در جراید آن روز منتشر شد. به هر حال، در آن مجلس شرکت کردم. یادم هست یکی دو بار هواپیماهای اسرائیلی آمدند و دیوار صوتی را شکستند، اما ایشان همین طور به سخنرانی‌شان ادامه می‌دادند. یکی دو بار برق قطع شد، ولی طبیعی تلقی شد. به هر حال، جلسه خیلی باشکوهی بود و ایشان هم در دفاع از حقوق فلسطینی‌ها و اینکه آن‌ها باید از چادرها و خیمه‌هایشان به سرزمین اصلی خود برگردند صحبت کردند.

بعد از پایان جلسه و اتمام سخنرانیِ شخصیت‌های مختلف لبنانی و فلسطینی، ما بعدازظهر عازم بیروت شدیم. همراه ایشان من بودم و راننده‌شان و محافظشان. یادم هست که آقای عبدالکریم بی‌آزارشیرازی هم آن روزها به لبنان آمده بودند و اتفاقاً در آن روز آنجا بودند و دنبال ماشینی می‌گشتند که به بیروت برگردند. از کنار ایشان گذشتیم. شاید خود آقای بی‌آزار متوجه ماشین آقای صدر نبودند. آقای صدر ناگهان گفتند: «آقای خسروشاهی، آقای بی‌آزار را هم صدا کنیم که بیاید. چطور است؟» من هم گفتم خوب است، فقط جایتان تنگ می‌شود ـ چون ما دو نفر عقب نشسته بودیم ـ ایشان فرمودند: «نه ما طلبه هستیم. طوری نمی‌شود و می‌نشینیم.»

بعد به محافظشان گفتند آقای بی‌آزار را صدا کند و دسته‌جمعی به بیروت برگشتیم. این مسئله، باز دقت و توجه و محبت ایشان را به طلاب نشان می‌دهد. خب آقای بی‌آزار در آن موقع روحانی جوانی بود که تازه از نجف به بیروت آمده بود و هیچ توجهی هم به امام موسی و ماشین ایشان نداشت و اگر ما می‌رفتیم کسی گله‌مند نمی‌شد. این نشان‌دهندۀ اخلاق و تواضع امام موسی بود که ناراحتیِ تنگی جا را بر خود تحمیل می‌کند و یک طلبه را تنها نمی‌گذارد و همراه خود به بیروت می‌آورد.

من یکی، دو روز دیگر در بیروت ماندم و باز خدمتشان رسیدم. یکی از این روزها گفتند: «من امروز عصر در دانشگاه بیروت سخنرانی دارم.» بعد، با لبخند اضافه کردند: «دانشجوها اغلب دختر هستند و غالباً هم مسیحی. اگر چه شیعه‌ها و مسلمان‌هایشان هم از لحاظ حجاب بی‌شباهت به مسیحی‌ها نیستند. اگر مایل هستید و اشکالی نمی‌بینید، شما هم تشریف بیاورید.» من هم پذیرفتم و همراه ایشان رفتم.

وقتی وارد شدیم، دیدم که تقریباً هیچ یک از خانم‌ها حجاب ندارند. ولی در عین حال، با شور خاصی حضور یافته‌اند تا سخنرانی را گوش کنند. به ایشان گفتم: «آقا اینجا وضع خیلی با صیدا (اشاره به خانواده‌ای که در شهر صیدا میزبان بودند) تفاوت دارد.» ایشان هم فرمودند: «بلی، ولی در این جمع از همه مذاهب و فرق هستند. اگر من برای آن‌ها سخنرانی نکنم و حقایق را نگویم، چه کسی باید بگوید؟»

گفتم: «البته من اشکالی به حضرت‌عالی ندارم و فقط مشکل خودم را می‌خواهم حل کنم. اگر من در جلو بنشینم، طبعاً عکس‌ها در روزنامه‌ها منتشر می‌شود و بعد به قم می‌رسد و ما هم در قم می‌خواهیم زندگی کنیم!!»

ایشان لبخندی زد و گفت: «بله شما راست می‌گویید. جایی که شما در آن زندگی می‌کنید حتی حضور در چنین جاهایی را نمی‌تواند بپذیرد. ولی اگر آن آقایان به اینجا بیایند و مثل من مدتی بمانند، خواهند پذیرفت که برای هدایت این‌ها راهی جز این نیست.»

بعد، دو تا از بچه‌های لبنانی را صدا کردند و گفتند: «برای آقا جایی پیدا کنید که مناسبشان باشد و در معرض عکس و دوربین تلویزیون نباشد.» آن‌ها هم ما را در جای خاصی نشاندند که در معرض دوربین نبودیم. به هر حال، این هم نشان‌دهندۀ سعۀ صدر ایشان بود و اینکه باید در بین همه راه یافت و صحبت کرد و خدمت کرد و به تبلیغ اسلام پرداخت. به همین دلیل هم ایشان علاوه بر دانشگاه‌ها به کلیسا و به مساجد اهل سنت می‌رفت و سخنرانی می‌کرد و واقعاً سعۀ صدر و دید باز ایشان خیلی در پیشبرد اهداف اسلامی مؤثر بود.

در همین ایام بود که گروهی از برادران حرکة المحرومین[7] در حین تعلیمات نظامی و بر اثر انفجار یک نارنجک شهید و مجروح شدند. در بین این مجروحین جناب آقای احمد نفری[8] هم بود که داماد آقای دکتر محمد صادقی و یکی از طلاب مبارز بود. امام موسی صدر به من گفتند: «بی‌مناسبت نیست که شما بروید از مجروحین و من جمله از آقای نفری در بیمارستان عیادت کنید.»

ما هم به اتفاق آقای محمود خلیلی[9] به بیمارستان رفتیم. آقای نفری به علت اصابت ترکش‌ها به سرشان، بی‌هوش بودند. بعضی‌ها در بی‌هوشی نبودند، با آن‌ها سلام علیک و احوال‌پرسی کردیم. این مسئله باز، نشان‌دهنده این بود که ایشان چقدر به ضرورت‌ها و نیازها و مسائل ریز حرکت توجه داشتند. این‌ها یکی، دو خاطره از نخستین دیدار من با ایشان در لبنان بود.

■ آیا خاطرتان هست در تجمع صور دقیقاً چه کسانی سخنرانی کردند؟

در اجتماع پرشکوه مردمی که از بیروت و صیدا تا صور ادامه یافته بود جمعیت بسیاری، از همه طوائف و ملل و مذاهب و فرق، شرکت داشتند. حتی عده‌ای از اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها هم در آن حضور یافته بودند.

محوطۀ مدرسۀ فنی و اطراف آن مملو از جمعیت بود. فلسطینی‌های موافق حرکت امام موسی صدر هم حضور داشتند. تعداد جمعیت را نمی‌توانم برآورد کنم. فقط می‌دیدم که همه جا، حتی پشت‌بام‌های مدرسه صنعتی و خانه‌های اطراف، پر از جمعیت بود. تاریخ و نام چند سخنران آن اجتماع را به یاد ندارم. فقط سخنرانی امام موسی صدر به خاطرم مانده که در دفاع از حقوق محرومان و ضرورت احقاق حق و بازگشت آوارگان فلسطینی به میهن خود بود. البته، به هنگام سخنرانی ایشان، یکی دو بار برق بلندگو قطع شد که بعضی‌ها فکر می‌کردند اخلال مخالفان است، ولی به سرعت، شهید چمران و یارانش اشکال را برطرف می‌کردند.

■ از سخنرانی امام موسی صدر در دانشگاه بیروت خاطرات بیشتری را به یاد دارید؟

محفل و مجلس سخنرانی امام موسی صدر در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه بیروت، که با شکوه فراوان برگزار شد، درباره حقوق اساسی بانوان در ادیان و مذاهب، به ویژه اسلام و مسیحیت بود. انتخاب این موضوع با توجه به این نکته بود که اکثریت شرکت‌کنندگان و حضار جلسه بانوان و دختران مسیحی و عمدتاً ـ یا کلاً ـ بی‌حجاب بودند. بنده با توجه به جوّ حوزوی ـ قم ـ از نشستن در قسمت جلو که ویژه میهمانان و شخصیت‌ها بود خودداری کردم؛ چون عکاسان در حال عکس‌برداری بودند و من می‌دانستم که نشر عکسی از حقیر در میان جمعی از زنان بی‌حجاب و یا به قول دوستان کنونی بدحجاب! انعکاس نامطلوبی در ایران، به ویژه در حوزه علمیه قم خواهد داشت. به امام موسی صدر گفتم که من جلو نمی‌آیم. ایشان با لبخند ملیحی گفتند من که ذوق شما را می‌شناسم ولی به خاطر دوستان مکتب اسلام نمی‌خواهید در کنار بانوان بنشینید. بعد، به یکی از همراهان گفتند که بنده را در پشت ستون و یا جایی که دیده نشوم بنشانند و چنین شد.

■ وضعیت مدرسه فنی صور را چگونه دیدید؟ این مدرسه چه بخش‌هایی داشت؟

مدرسه فنی صور در واقع، یک آموزشگاه حرفه‌ای برای نوجوانان جنوب لبنان بود. تعداد دانش‌آموزان را نمی‌دانم ولی گروه انبوهی از آنان در مدرسه حضور داشتند. بخش‌های مختلفی برای آموزش هنرها و حرفه‌های مفید داشت و از ایران ـ کاشان ـ هم دو، سه نفر استاد قالی‌باف آورده بودند که بیشتر به دختران جنوب لبنان قالی‌بافی یاد می‌دادند که هم با شئون و آداب و رسوم آنان سازگار بود و هم حرفه‌ای با درآمد خوب به شمار می‌رفت و می‌توانست خانواده‌های بی‌بضاعت لبنان و عمدتاً شیعی، را از فقر و بیکاری نجات دهد.

مدیریت این مدرسه یا آموزشگاه با شهید مصطفی چمران بود که عاشقانه با بچه‌ها کار می‌کرد و واقعاً چنان شور و شوقی در تدبیر امور و آموزش و پرورش مادی و معنوی جوانان، اعم از دختر و پسر، داشت که جز از یک عاشق عارف آن همه فعالیت و فداکاری ساخته نبود.

■ آیا گفت‌وگوهایی را که هنگام شب بین دوستان در مدرسه فنی صور انجام شد و شما هم حضور داشتید، به خاطر دارید؟ چه کسانی در آن جمع بودند؟

عده‌ای از بزرگان شهر به دیدن امام صدر آمدند. مسائل مطرح شده عمدتاً درباره مشکلات مردم جنوب و تجاوزات مکرر صهیونیست‌ها و راه‌های رفع آن بود.

■ فرمودید یک بار دیگر ایشان را در لبنان دیدید؟

سفر دوم به لبنان چند سال بعد صورت گرفت. من در محل مجلس اعلای شیعه، در منطقه حازمیه خدمت ایشان رسیدم. صبح زود بود. ظاهراً ایشان تازه از خواب بیدار شده بودند. به هر حال، من مسافر بودم و ایشان هم قاعدتاً شب تا دیروقت جلسه داشتند و بعد از نماز صبح استراحت کرده بودند. با وجود این، وقتی خبر دادند ـ حالا یا بیدار بودند یا نبودند ـ همان طور جوراب نپوشیده آمدند برای استقبال. من دیدم که بی‌موقع آمدم، ولی ایشان هیچ عکس‌العملی در مقابل وقت‌نشناسی من نشان ندادند و احترام و تجلیل کردند.

من سعی داشتم زودتر بلند شوم و از ایشان خواهش کردم که اگر ممکن باشد با ابوعمار (یاسر عرفات) ملاقاتی داشته باشم. ابوعمار در آن ایام اسم و رسمی داشت و برای ایرانی‌ها چهرۀ مبارز و مجاهدی بود که می‌خواهد حق ملتش را با جهاد مسلحانه به دست بیاورد. آقای صدر با لبخند گفتند: «چگونه می‌شود ما ابوعمار را که زندگی مخفیانه دارد پیدایش کنیم؟» بعد، به شوخی گفتند: «شما پیشنهاد مشکلی را مطرح می‌کنید.» بعد، تلفنشان را برداشتند و زنگ زدند. خود ابوعمار پشت خط بود. آقای صدر گفتند: «یا أخ ابوعمار، یکی از برادران ایرانی آمده‌اند و مایل‌اند شما را ببینند.» قرار ملاقات را گذاشتند و من نزدیکی‌های ظهر با یکی از برادران حرکة المحرومین به دیدار ابوعمار در مخفیگاهش رفتم. همراه ما، در معرفی حقیر به ابوعمار گفت از همکاران امام در حوزه علمیه قم. ملاقات خوبی بود، گرچه کوتاه بود.

من از طرف خودم و حوزه علمیه قم و مردم ایران گفتم: «تا روزی که شما در راه جهاد آزادی‌بخش باشید مردم ایران، علمای ایران و مراجع تقلید در نجف و قم پشتیبان شما و در کنار شما خواهند بود.» این جمله که گفته شد، ایشان یک قیافۀ دیپلماتیک گرفت و گفت: «ما همیشه در این راه خواهیم بود. مگر کسی احتمال می‌دهد که ما از راه جهاد آزادی‌بخش خودمان و از ملت خودمان و خاک و وطن خودمان دست بکشیم؟»

من گفتم: این «اگرِ» من یک کلمه طبیعی بود، نه اینکه قصد خاصی داشته باشم. به هر حال، ملاقات ما تمام شد و بیرون آمدیم. بعد از گذشت زمان معلوم شد که آن جملۀ ما به طور ناخودآگاه بسیار به جا بوده و ابوعمار، ابوزهر شده و به مرحله‌ای رسید که انسان دیگر از بردن نام او و اینکه در دوران مبارزه‌اش با او ملاقات داشته، خیلی احساس خوشحالی نمی‌کند.

■ امام در گفت‌وگوهایی که با هم داشتید انتقادی از یاسر عرفات و فلسطینی‌ها مطرح نکردند؟

یاسر عرفات در آن زمان مشهور به ابوعمار و مجاهدی خستگی‌ناپذیر بود و هنوز به جریان‌های دیگر آلوده نشده بود و امام صدر از او با احترام نام می‌برد. البته، بعدها که بعضی از جناح‌های فلسطینی در امور لبنان به ویژه جنوب دخالت کردند، امام موسی صدر نسبت به این امر واکنش نشان دادند و کم کم روابط حسنه به تیرگی گرایید که درباره آن اشاراتی خواهم داشت.

■ بعد از دیدار با عرفات دوباره نزد امام صدر آمدید؟

بله، نزد ایشان آمدیم و قرار شد که بعدازظهر به اتفاق امام موسی صدر به منطقه‌ای به نام «عالیه» در اطراف بیروت ـ که ییلاقی است و مثل شمیرانات سابق تهران می‌ماند ـ برویم و شب هم در آنجا شام بخوریم و به قول ایشان گعده‌ای داشته باشیم. بعدازظهر من طبق قرار قبلی از هتل بیرون آمدم که به منطقه حازمیه بروم. در چند جا تاکسی را بازرسی کردند، همه جا مملو از گروه‌های مسلح شده بود. البته، چون من روحانی و معمم بودم، احترام می‌نمودند و زودتر ما را رد و ماشین‌های دیگر را تفتیش می‌کردند. در منطقه حازمیه و در جلوی ساختمان مجلس اعلای شیعه، جوانان أمل تاکسی را محاصره کردند. من که پیاده شدم، تاکسی رفت و من هم خدمت امام موسی رسیدم. دیدم ایشان در سالن نشسته‌اند. عده‌ای دورشان هستند و دیگر صحبتی از رفتن به عالیه و این‌ها نیست. اوضاع به هم خورده بود و خیلی نگرانی‌ها ملموس بود. ایشان بعد از پذیرفتن بنده مشغول تلفن‌هایشان شدند. تا آنجا که یادم هست با پی‌یر جمیل صحبت کردند. بعد هم با ابوعمار صحبت کردند. از پی‌یر جمیل می‌خواستند تا این افرادی که فلسطینی‌ها را قتل‌عام کرده‌اند، تحویل مجلس اعلا یا تحویل دولت بدهد و یا به فلسطینی‌ها بدهد تا محاکمه شوند.

مسئله خیلی غیر منتظره بود و برای من هم نامفهوم. تلفن‌ها که تمام شد ایشان گفتند: «آقای خسروشاهی، امروز فاجعه‌ای رخ داده و اگر جلوگیری نکنیم لبنان به سوی یک جنگ داخلی درازمدت پیش خواهد رفت.» گفتم: «آخر صبح که خبری نبود، من اینجا بودم.» ایشان فرمودند: «بله، بعد از رفتن شما مارونی‌های جوان یک اتوبوس حامل فلسطینی‌ها را در منطقه «عین‌الرمانه» متوقف کرده و همه را قتل‌عام کرده‌اند[10] و اگر فلسطینی‌ها بخواهند عکس‌العمل نشان دهند، منجر به یک جنگ درازمدت فرقه‌ای ـ مذهبی خواهد شد که کسی از عاقبت آن نمی‌تواند آگاه باشد.»

به هر حال، برنامه رفتن ما به هم خورد. ایشان خیلی نگران بود و به تماس‌های تلفنی خود ادامه داد. بعد، روزنامه‌نگارها پیش ایشان آمدند. یادم هست سلیم الّوزی در بین آن‌ها بود، سردبیر مجله الحوادث. مدیر یکی از روزنامه‌های یومیه به نام میشل هم همراهشان بود. خیلی صحبت کردند و آن‌ها هم نگران بودند. در آن جلسه امکان اینکه ما خیلی با ایشان باشیم وجود نداشت و آقای صدر هم از اینکه دیدار ما ناتمام ماند ناراحت شدند و به اصطلاح خودشان ادعای غبن[11] کردند. بنده سؤال کردم با این وضعی که پیش آمده، من چگونه به هتل برگردم؟ ایشان فرمودند که بچه‌ها شما را می‌برند و سپس، با افراد مسلح ایشان به هتلی رفتیم که در آنجا اقامت داشتم.

آن شب گلوله‌باران در سرتاسر شهر حاکم بود و من ظاهراً آن شب را اصلاً نخوابیدم. این سفر به لبنان را در شرایطی انجام می‌دادم که از حج عمره برگشته بودم و خانواده‌ام نیز همراهم بودند. صبح زود، چون در هتل هیچ چیزی برای صبحانه نبود، از آنجا خارج شدم تا خرید کنم. همه خیابان‌ها تعطیل بود. جلوی هتل یک ماشین بی.ام.و، گلوله خورده بود و سه تا جنازه هم در اطراف آن افتاده بودند. چند ماشین متوقف شده دیگر هم بود. رفتم و نان و پنیری خریدم و دیدم که فالانژها در پشت کیسه‌های شنی سنگر گرفته و آماده شلیک‌اند. از کنار آن جنازه‌ها برگشتم. بچه‌ها صبحانه خوردند و سپس، با دفتر امام موسی تماس گرفتم.

ایشان خیلی اظهار نگرانی کردند و خودشان گفتند: «آقای خسروشاهی، وضع به هم خورده و من صلاح نمی‌دانم که شما از هتل بیرون بیایید. باشید تا ترتیب کار را بدهم.» بعدازظهر یک نفر از طرف ایشان آمد و بلیط‌های ما را گرفت و رفت تا برای فردا یا پس فردا، جایی در پرواز به تهران رزرو کند و با ما شرط کرد تا هتل را ترک نکنیم. واقعاً هم در طول این دو سه شب، شهر از هر طرف گلوله‌باران و موشک‌باران می‌شد و ما هم با همان غذاهای سردی که این بار هتل به ناچار برای مسافرین پیدا کرده بود، ساختیم.

نکته مهمی که وجود دارد آن است که بعد از رزرو شدن جای پرواز ـ که قرار بود برای صبح دو روز بعد باشد ـ ایشان به هتل زنگ زدند و گفتند که هنگام رفتن به فرودگاه، یک افسر در بیرون هتل منتظر شما خواهد بود و شما را همراهی خواهد کرد؛ زیرا درگیری در تمام منطقه وجود دارد.

روز عزیمت از هتل بیرون آمدیم و با آن افسر و یک همراه دیگرش رهسپار فرودگاه شدیم. خداحافظی کردیم و به امام سلام رساندیم. وقتی که هواپیما از فرودگاه بیروت بلند شد، واقعاً از هر چهار گوشه شهر آتش و دود بلند بود و شهر به یک میدان نبرد واقعی ـ که به قول امام موسی صدر پایان آن روشن نبود ـ بدل شده بود.

این دومین سفر من به بیروت بود که خدمت ایشان رسیدم و ماجرای آن هم با آغاز جنگ چند سالۀ داخلی هم‌زمان بود.

البته، قبل از مراجعت دو نامه هم به من دادند که یکی خطاب به اخوی بزرگشان، آیت‌الله رضا صدر بود که در قم به ایشان تحویل دادم و دیگری برای جناب آقای دوانی، محقق و مورخ معاصر بود که در تهران به ایشان رساندم.

■ هتلی که در جریان جنگ‌های داخلی در آن بودید چه نام داشت؟ دقیقاً در کدام منطقه واقع شده بود؟

نام مسافرخانه یا به اصطلاح هتلی که در آن اقامت داشتم یادم نیست. ولی در منطقه معروف به محله هتل‌ها ـ فنادق ـ قرار داشت که مرکز توریست‌ها و مسافران عادی بود. البته تاریخ دقیق آن هم یادم نیست ولی در زمان نبردها و بحران جنگ‌های داخلی لبنان بود. منطقه فنادق هم به علت اشغال توسط تک تیراندازانِ فالانژها و جنگجویان احزاب دیگر، از خطرناک‌ترین مناطق بود و شب و روز صدای غیر منقطع تیراندازی و رگبار گلوله‌ها، و گاهی هم خمپاره یا موشک، در همان نزدیکی‌ها به گوش می‌رسید. البته، از خواب و استراحت هم به طور طبیعی خبری نبود.

■ سلوک عبادی ایشان هنگامی که درجمعی­حضورداشتند چگونه بود؟

معمولاً نمازها به جماعت و امامت ایشان برگزار می‌شد و البته این گونه هم نبود که مثل بعضی‌ها اصرار بر نماز اول وقت داشته باشند و دیگران را هم وادار به انجام آن کنند.

 


[1]. شهر صور در جنوب لبنان و از شهرهای ساحلی و تاریخی این کشور است. این شهر چهارمین شهر بزرگ لبنان است و اکثر ساکنان آن را شیعیان تشکیل می‌دهند. از آنجا که علامه سید محمدحسین شرف‌الدین، رهبر شیعیان لبنان در این شهر استقرار داشت، امام موسی صدر نیز در سال‌های ابتدایی حضور در لبنان در این شهر سکونت یافت و پس از تأسیس مجلس اعلای شیعیان به بیروت عزیمت کرد. شهر صور به شهر امام موسی صدر نیز شهرت دارد. هم اکنون، مؤسسات امام موسی صدر بخش مهمی از فعالیت‌های خود را در این شهر متمرکز ساخته است.

[2]. مجلس اعلای شیعیان پس از تلاش‌های گسترده امام صدر با تصویب پارلمان لبنان و ابلاغ قانون آن از سوی شارل حلو رئیس جمهور وقت در تاریخ 22/5/1969 م (1/3/1348 ش) با مشارکت نخبگان و نمایندگان جامعه شیعیان لبنان تشکیل شد و امام صدر را به ریاست آن برگزیدند. پس از مدتی ساختمان مجلس به منطقه حازمیه بیروت انتقال یافت و منزل امام نیز به یکی از طبقات همین ساختمان منتقل شد.

[3]. صیدا سومین شهر بزرگ لبنان در 40 کیلومتری جنوب بیروت و 40 کیلومتری شمال صور است. این شهر از مناطق ساحلی و تاریخی لبنان به شمار می‌آید.

[4]. هنرستان صنعتی شهر صور، مشهور به مؤسسه مهنیه، به همت و تلاش امام موسی صدر برای ادامه تحصیل جوانان جنوب لبنان و ایجاد اشتغال برای آنان ساخته شد. مدیریت این مدرسه ـ که از درجۀ علمی و آموزشی بالایی برخوردار بود ـ مدتی پس از تأسیس به دکتر مصطفی چمران سپرده شد. این مدرسه یکی از کانون‌های اصلی تربیت و پرورش نسل آینده مقاومت هم بود، و همچنان به فعالیت خود ادامه می‌دهد.

[5]. به نظرم نامش جورج حداد بود و مسئول کلیسای روم کاتولیک آنجا.

[6]. این راهپیمایی در تاریخ 23/1/1353 شمسی با حضور صدها دانشجوی آمریکایی، اروپایی و عرب مقیم لبنان در حمایت از مردم فلسطین و محکومیت جنایات اسرائیل برگزار شد.

[7]. حرکة المحرومین جنبشی بود که امام صدر با مشارکت نخبگان لبنانی و با هدف حمایت از محرومین و ایجاد تحرک اجتماعی در میان آنان ایجاد کرد. جریان نظامی این جنبش بعدها با عنوان جنبش أمل تشکیل شد.

[8]. محمد امین، معروف به احمد نفری، از روحانیون مبارز ایرانی است که مدتی در نجف و سپس، در لبنان به فعالیت‌های سیاسی پرداخت. او در لبنان با دکتر چمران و جنبش أمل مرتبط شد و در شمار دوستان امام موسی صدر قرار گرفت و با ایشان همکاری کرد. آقای امین که در اردوگاه نظامی جنبش أمل به فعالیت فرهنگی اشتغال داشت، در جریان انفجاری مجروح و به بیمارستان منتقل شد. وی به اتهام ترور منصور قدر، سفیر شاه در بیروت، همراه با جلال‌الدین فارسی دستگیر شد و قرار بود به ایران منتقل
 شود که با اقدام امام موسی صدر دستگاه قضایی لبنان و ساواک موفق به انجام این کار نشدند.

9. شیخ محترمی که از فضلای نجف بود و با مرکز اسلامی شیعه در لبنان همکاری داشت.

[10]. روز 13 آوریل 1975 میلادی با تیراندازی از یک خودروی ناشناس به طرف همراهان پی‌یر جمیل، رئیس حزب کتائب، تعدادی از آنان کشته شدند. بعدازظهر همان روز چند تن از اعضای حزب کتائب اتوبوسی حامل فلسطینیان را که از منطقه عین‌الرمانه در حال عبور بود به گلوله بستند. در پی این حمله 26 تن که اغلب فلسطینی بودند، و تعدادی هم لبنانی، کشته شدند.

[11]. ادعای غبن عنوانی فقهی است که یکی از طرفین معامله نسبت به نتیجه قرارداد اعتراض و اعلام ضرر و زیان می‌کند. در ادعای غبن بین قیمت قرارداد و قیمت واقعی تفاوت فاحشی وجود دارد.