(پیوست 1)

اذان نواب از همه گلدسته ‌های عالم

سید مجتبی نواب صفوی یکی از عزیزترین چهره‌های فداکار تاریخ اسلام بود، در نیم سده اخیر. در کنار او که قرار می‌گرفتی و سخنان آتشین ـ به معنای واقعی کلمه، ‌آتشین ـ او را که می‌شنیدی، چنان تصور می‌کردی که در کنار یکی از مؤمن‌ترین و خروشنده ترین مردان صدر اسلام قرار داری، مردانی همدم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام)، مردانی همرده مقداد و ابوذر و...

نواب، مجسمه‌ای بود از حقیقت، ایمان، غیرت اسلامی و شور انقلابی. نواب چنان بود که می‌گفتی همه نوید‌های دینی را به چشم دیده است و همه امور معنوی را تجربه کرده است.

هیچگاه فراموش نمی‌کنم روزی را که او، به هنگام سفر به مشهد، برای بازدید طلاب مدرسه «نواب»، به آن مدرسه آمد. روزی ویژه بود. مردم آگاه شده بودند که رهبر فدائیان اسلام به مدرسه ما می‌آید، آمدند و ازدحامی بزرگ برپا شد. رهبر فدائیان ـ در میان یاران با صلابت و مؤمن خود ـ به مدرسه آمد و پس از اندکی، در کنار پایه طاق بلند جلوی مدرس، رو به قبله، به پا ایستاد و به دیوار تکیه داد و شروع به سخن گفتن کرد. سخن او در توحید بود و توجه به ذات الهی. چنان کلمات شورانگیز او جان شنونده را مسخر می‌کرد، که باورها، همه را در برابر انسان مشهود می‌ساخت. و چنان از حتمیت آفریدگار عالم، خدای آغازها و انجام‌ها، سخن می‌گفت که گویی انسان خدا را می‌دید. در میان جوی اثیری که از شعاع معنویت خود او پدیدار گشته بود، آن سخنان به پایان رسید و نواب نشست. پس از لحظاتی عازم بازگشت شد. از کنار حجره‌های مدرسه به راه افتاد. با همه خداحافظی می‌کرد و معانقه... و هنگامی که به ضلع شمال غربی مدرسه رسید، اذان گفتند. او نیز با صدای گیرای خود اذان گفت. سپس، روی زمین، به نماز ظهر ایستاد. چند صف نیز پشت سر او ایستادند و اقتدا کردند... در نماز حالتی عجیب داشت. ذکر رکوع و سجده و کلمات تشهدش را می‌شنیدم. خیال می‌کردی یکی از پیامبران است که نماز می‌خواند. لرزه‌ای که به هنگام ادای کلمات نماز بر اندام مردانه‌اش می‌افتاد و شور استخوان‌سوزی که در درون جانش می‌توفید، و تجسم معنوی حالت‌انگیزی که در سیمای قدیس‌وارش پدیدار می‌گشت، تو را، برای لحظاتی از عالم ماده و ابعاد بیرون می‌برد...

نماز تمام شد. دوباره به راه افتاد. با مردم صمیمانه خداحافظی می‌کرد. دم مدرسه رسید. از پله‌هایی که مدرسه را به خیابان نادری وصل می‌کرد بالا رفت. انبوه جمعیت، از جمله طلاب، گرداگرد او، و در راهرو مدرسه موج می‌زدند. همین‌گونه که رو به خیابان و پشت به مدرسه از پله‌ها بالا می‌رفت، ‌برگشت و این جلمه را گفت: «نواب خاص امام زمان باشید!» ‌طلاب را با این تعبیر، به عظمت راه و کاری که دارند، بیشتر متوجه ساخت. سپس از پله دیگری، باز چهره ملکوتی خود را برگرداند و رو به طلاب و مردم چنین گفت: «در تهجدها دعا کنید!» اصل را بر این نهاد که همه، حتماً همه، اهل تهجدند، ‌پس در تهجدها دعا کنند. و این نکته تربیتی و سازنده دیگری بود.

در آن سفر، 9 روز در مشهد بود. آخرین شب، شب شنبه بود. در آن ایام، حرم مطهر را، چند ساعتی در اواخر شب، می‌بستند. او خواسته بود تا آن شب شنبه، آخرین شبی که در مشهد بود، ترتیبی بدهند که بتواند تا صبح در حرم بماند. چنین کردند و آن شب تا صبح در حرم ماند و به عبادت و تهجد پرداخت.

با اینکه نواب عمر زیادی نداشت، عالمان سالمند نیز به او احترام می‌گذاشتند و قداست و ایمان و شجاعتش را بزرگ می‌داشتند. عالمانی مانند شیخ هاشم قزوینی (م ـ 1381 هـ)‌، شیخ مجتبی قزوینی (م ـ 1386 هـ)، و شیخ علی‌اکبر الهیان تنکابنی (م ـ 1380 هـ)، نام او را با شور و گرمی می‌گفتند و می‌شنیدند.

شیخ علی‌اکبر الهیان، از علمای بزرگ بود، اهل علوم باطنی و مشاهدات و کرامات، با عمری در حدود 70 سال و دارای پیکری نحیف و تحلیل رفته از عبادات و ریاضات، یکبار از او شنیدم که گفت: «اگر من نواب را حضوراً دیده بودم، چه بسا، جزو افراد و دسته او می‌شدم.» و با این سخن، اشاره می‌کرد به اهمیت فوق‌العاده دفاع مسلحانه از دین خدا، در آن روزگار...

نواب صفوی، تلاش‌های دفاع‌گرانه خود را از اسلام و مقدسات اسلامی، از سال‌های 1324 - 1323 آغاز کرد.

...قیام یک تنه و دلیرانه ذریه رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، مسلمانان معتقد را سرشار از شوق و شور ساخت. نطفه مقدس نهضت اسلامی و ضد اجنبی ایران بسته شد، و جمعیت «فدائیان اسلام» به وجود آمد. تشکل مسلمانان در راه مبارزه با صهیونیسم و یاری به برادران فلسطین، اعدام نوکر سرسپرده بیگانه، وزیر دربار منحوس، عبدالحسین هژیر، به دست نخستین شهید فدائیان اسلام، ‌حضرت سید حسین امامی که لغو انتخابات قلابی دوره شانزدهم را به دنبال داشت و سپس انتخاب نمایندگان جبهه ملی با رأی ملت، اعدام سپهبد رزم آرا، ‌نخست وزیر خائن و ضد ملی، به دست حضرت خلیل طهماسبی که اعلام ملی شدن صنعت نفت را به دنبال داشت، به روی کار آمدن مرحوم دکتر مصدق، هدف قرار دادن حسین علاء جنایتکار، به منظور لغو پیمان بغداد، و سرکوبی قدرت شاه و اربابانش، از جمله مبارزات بی‌امان افراد جمعیت دلیر و غیور و از جان گذشته فدائیان اسلام، به رهبری حضرت سید مجتبی نواب صفوی بود.[1]

مرد بزرگ دیگر فدائیان اسلام، سید عبدالحسین واحدی بود، مرد شماره 2 فدائیان اسلام. برادر وی سید محمد واحدی نیز از افراد برجسته این جمعیت مبارز بود. اینان همه شهید شدند: نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی، سید محمد واحدی، سید حسین امامی، خلیل طهماسبی و... به دست دژخیمانی چون تیمور بختیار ‌و سپهبد آزموده. این فرزند گرامی علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) و دیگر سادات و یارانش، به دستور شاه خائن به اسلام و دشمن اولاد علی (علیه السلام) و حامیان اسلام، به سال 1334، به اعدام محکوم شدند و به شهادت رسیدند. رهبر دلیر فدائیان اسلام، هنگام وضو، در خانه یکی از برادران، به اتفاق حاضرین، در چنگال دژخیمان تیمور بختیار اسیر شد... آزادمردان ضد استبداد و مسلمانان ضد بیگانه، یکی پس از دیگری، به زندان‌های قرون وسطایی قزل قلعه و لشکر 2 زرهی روانه شدند... سپهبد آزموده، خون‌خوارترین و سفاک‌ترین شیطان مجسم، در لباس مقدس «قضاوت»، شخصاً شکنجه، اخذ اقرار، پرونده‌ سازی و تقاضای اعدام را عهده‌دار شد... کارها «حسب الامری» و برق‌آسا انجام شد. برای توشیح حکم اعدام حتی صبر نکردند «ذات ملوکانه» از عشرتکده آبعلی به تهران بیاید...

در نیمه شبی سرد و تاریک، جلادهای آزموده، درب سلول‌های رهبر فدائیان اسلام، خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی، و ذوالقدر را گشودند.[2] تنها تقاضای رهبر و پیروان، انجام غسل شهادت بود... تمامی افسران و درجه‌داران و افراد لشکر 2 زرهی، که در میدان تیر لشکر، شاهد شهادت رادمرد از جان گذشته اسلام و فدائیان بودند، بعدها متفقاً گفتند: ما از شهامت، شجاعت، دلیری و مردانگی نواب صفوی متحیر بودیم. همه گفتند ‌هیچ محکوم به اعدامی تاکنون، از مرگ، با این همه دلیری و بی‌اعتنایی، استقبال نکرده است. دشمن احمق، امیدوار بود که با اعدام این بزرگ مدافع حق و عدل و انسانیت، می‌تواند کاخ رفیعی را که با فداکاری فرزندان اسلام و ایران بر فلک سر کشیده است در هم بکوبد، غافل از اینکه درختی که با خون پاک این عزیزان ملت مسلمان ایران آبیاری شود، به قدرت هیچ طوفانی از پای نمی‌افتد. چنانکه طوفان حرص و شهوت و خیانت اجنبی و سرسپردگانش نتوانست کوچک‌ترین لطمه‌ای به آن وارد آورد. آنان دعوت حق را لبیک گفتند، ‌ولی فدائیان دلیر و غیرتمند دیگری، راه خدایی آنان را تعقیب کردند.

مهلک‌ترین ضربت، با شلیک گلوله‌های محمد بخارایی به سینه کثیف حسنعلی منصور، خائن و خائن‌زاده، در جلوی مجلس و به درک فرستادن او، بر پیکر استعمار وارد آمد. باز هم یک توقیف دسته‌جمعی... صادق امانی، محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک‌نژاد، حاج مهدی عراقی و... به اعدام محکوم شدند، که چهار نفر اول به دست جلادان محمدرضای خائن شربت شهادت نوشیدند، ولی آقای حاج مهدی عراقی، حاج حبیب‌الله عسکر اولادی و حاج هاشم امانی، به مشیت الهی زنده ماندند.

زنده ماندند تا پرچم ظفرمند و پرافتخار پاک‌ترین، شریف‌ترین و مؤثرترین قدرت‌های ضد بی‌دینی، ضد بیگانه، ضد بیگانه‌پرستی را در اهتزاز نگاه داشته، پیکار خونین را به مرحله نهایی برسانند و جنگیدند و بی‌امان جنگیدند، ‌تا آخرین دژهای ظلم و ستم و بیگانه پرستی و فسق و جور را در هم ریختند.

امروز، سال‌ها از شهادت جانگداز حضرت سید مجتبی نواب صفوی، رهبر عزیز فدائیان اسلام، و فدائیان دلیر و از جان گذشته، که در آن قتل عام وحشیانه، شربت شهادت نوشیدند می‌گذرد...

نواب و یارانش را بارها گرفتند و به زندان افکندند و شکنجه‌های سهمگین کردند. اینها همه باید ثبت شود و درباره آنان کتاب‌ها تألیف گردد. شهادت نواب، مقارن ایام فاطمیه بود. خبر اعدام او همه جا پیچید. آن روز غروب، به مسجد گوهرشاد رفتم. هوا غمی خونین را به همه جا می‌برد. از در بازار، وارد مسجد گوهرشاد شدم. پشت به غرفه‌‌های شمالی مسجد دادم و رو به ایوان مقصوره و گلدسته‌ها ایستادم. مغرب دردناکی از راه می‌رسید. نیمی از آسمان رو به سیاهی رفته بود و نیمی دیگر خون شفق را مزمزه می‌کرد. اندک اندک بانگ اذان بلند شد. نواب کشته شده بود.

دریغا! مردم آمدند و رفتند و نمازهای جماعت، مثل دیگر ایام، برپا گشت، چرا کسی برای خون نواب فریاد نمی‌زند؟ در آن لحظات روح نواب را در همه مسجدها و شبستان‌ها می‌دیدم، جملات اذان گفته می‌شد، و در میان خون شفق و سیاهی شب راه می‌گشود. تاریکی مغموم مغرب تیره‌تر می‌شد و نخستین شب نبودن نواب از راه می‌رسید، به گلدسته‌ها نگاه می‌کردم و به آسمان فکر می‌کردم که این فریاد فدایی بزرگ اسلام است که از حنجره‌ مؤذنان بیرون می‌آید. آری،‌ این اوست که نام خدا را به بزرگی یاد می‌کند. نام خدا، همواره از فداکاران، برقرار مانده است و این نواب است که از همه گلدسته‌های عالم اذان می‌گوید، در همه مغرب‌ها و در همه ظهرها، و در همه فجرها، این فریاد خونبار نواب است:

الله اکبر

لا اله الا الله...

محمدرضا حکیمی

 


[1] . نبرد ملت، دوره انقلاب، شماره 4، شنبه 28/11/57 .

[2] . شهید بزرگوار، سید عبدالحسین واحدی، پیش از این به دست تیمور بختیار، از عمال پست رژیم، به شهادت رسیده بود.