خاطره و یادى از:

شهید كاظم سامى

با «كاظم سامى»، در دورانى كه شاید هنوز دانش آموزى دبیرستانى در مشهد بود، در «كانون نشر حقایق اسلامى» آشنا شدم. مانند برادرانى دیگر چون على شریعتى، جلال فارسى، سرجمعى، عرب زاده، مظفرى، سبزوارى و...

در دو سه نوبتى همراه با «سید محمدحسین روحانى» ـ طلبه فاضل گنابادى  ـ در جلسه خصوصى نشست ها و بحث هاى على شریعتى ـ كه در «منازل بچه ها» براى دانشجویان و دانش آموزان دبیرستانى تشكیل مى شد و نخستین محصول آن، نشریه «مكتب واسطه» به قلم على شریعتى بود ـ شركت كردم، رشته برادرى و دوستى با «كاظم سامى» هم ریشه دارتر و استوارتر گردید.

چند سال بعد، سامى در دانشگاه تهران قبول شد و به تهران آمد ـ و این به نظرم در سال 1335 بود ـ و از آن پس، دیدن «كاظم سامى» در جلسات تفسیر شب جمعه مرحوم آیت الله طالقانى، در «مسجد هدایت» و در نشست هاى علنى «انجمن اسلامى دانشجویان» در «امیریه» یا در جشن هاى عمومى عید فطر و مبعث در كوى دانشگاه و مراسم دانشكده كشاورزى كرج و بالاخره در جلسات غیرعلنى یا «زیر زمینى»! نهضت مقاومت... كارى مستمر بود.

البته من عضو رسمى «نهضت» نبودم، ولى ظاهرا تنها طلبه اى از قم بودم كه با عناصر اصلى و دانشجویى نهضت مقاومت ارتباط مستقیم داشتم ـ اگر كس دیگرى هم ارتباط داشت، من از آن اطلاع ندارم ـ و به همین دلیل هم در بعضى از جلسات دانشجویى نهضت كه در محلّه «مقصود بیك» تجریش، در منزل مرحوم «سید مهدى رضوى قمى» تشكیل مى شد، شركت مى كردم كه در این جلسات، نوعا شهید چمران، مهندس باقر رضوى، مهندس عرب زاده، مهندس طاهرى، دكتر كاظم سامى و چند نفر دیگر هم شركت مى كردند و هدف، همكارى بیشتر و گسترش اندیشه مقاومت، در حوزه علمیه قم و دانشگاه بود و من با شرط عدم عضویت رسمى، همكارى را پذیرفته بودم و در این راستا، توزیع و پخش نشریات و اعلامیه هاى نهضت مقاومت در حوزه علمیه قم، به عهده من بود.

چند سال بعد، یعنى اواخر سال 1339، در جلسه اى «دكتر سامى» اندیشه نشر یك ماهنامه غنى و پرمایه ایدئولوژیك را، با همكارى «فضلاى حوزه قم» مطرح ساخت.

با توجه به این نكته كه ماهنامه «فروغ علم» و سپس «گنج شایگان» كه در واقع ناشر افكار انجمن هاى اسلامى دانشجویان به شمار مى رفتند، مدت ها بود كه تعطیل یا توقیف شده بودند، طبعا من با اصل موضوع موافق بودم و آمادگى خود را براى همكارى همه جانبه در این مسیر اعلام نمودم، ولى همكارى «فضلاى قم» را به بعد از انتشار یكى دو شماره، براى شناخت اهداف رسمى نشریه، موكول كردم كه «كاظم» هم آن را پذیرفت و نام نشریه را نیز هر دو با هم انتخاب كردیم؛ یعنى من پیشنهاد كردم نام نشریه «اندیشه» باشد و او كلمه «پیكار» را هم بر آن افزود! و در نتیجه اندیشه نشر مجله پاگرفت.

اوایل سال 1340 بود كه دكتر كاظم سامى، چند مقاله به من داد و گفت كه با توجه به محدودیت ما و دوستانمان، امكان چاپ و توزیع علنى آن در تهران نیست. رژیم براى نشریه اى كه از قم منتشر شود، شاید به خاطر حوزه، واكنش سریع نشان ندهد و به همین دلیل بهتر است كه نشریه از قم چاپ و منتشر شود. و به اضافه اینكه این خود، گامى در راه گسترش همكارى دانشگاه با حوزه مى تواند باشد.

و بدین ترتیب نخستین شماره «پیكار اندیشه» در خرداد ماه 1340 با مقالاتى از دكتر مرتضى اقتصاد، مهندس بازرگان، دكتر كاظم سامى، سید غلامرضا سعیدى، دكتر على اكبر شهابى و مهدى مظفرى در «چاپخانه قم» ـ به مدیریت آقاى طاهرى ـ چاپ شد و شماره دوم هم با مقالاتى از آذرخش، پایدار، سید هادى خسروشاهى، دكتر كاظم سامى، سید غلامرضا سعیدى، مهندس على اكبر معین فر و حسین مظفرى، در تیرماه چاپ و توسط یاران «دكتر سامى» در سراسر ایران توزیع شد.

(دوستانى در شرح حال مرحوم سامى، نوشته اند كه شماره دوم نشریه منتشر نگردید كه این درست نیست و شماره دوم، هم اكنون در كتابخانه اینجانب موجود است و سرمقاله آن را در پایان همین یادداشت ها، نقل خواهیم كرد).

البته «پیكار اندیشه» صاحب امتیازى نداشت و ما آن را تحت عنوان «سلسله انتشارات» منتشر مى كردیم، ولى وقتى به سراغ مقالات شماره سوم رفتم، نه از «تاك» خبرى بود و نه از «تاك نشان»! در «قم» همه به سراغ آقاى طاهرى مدیر چاپخانه رفته بودند و او مردانه، به جاى معرفى من گفته بود كه یك دانشجو مقالات را از تهران آورده و چاپ كرده و مجله ها را با خود برده است! و اگر شماره سوم را آورد، شما را خبر خواهم كرد. ولى شبانه به سراغ من آمد و مرا خبر كرد، با این تذكار كه از چاپ شماره سوم معذور است.

بدین ترتیب، دكتر كاظم سامى به عنوان یكى از مسئولان انجمن اسلامى دانشجویان، از نخستین پیشگامان پیشتاز «همكارى حوزه و دانشگاه» است ـ این كه مى گویم «همكارى» چون مفهوم «وحدت حوزه و دانشگاه»! یا هنوز درست تبیین نشده است و یا من متوجه كیفیت و ماهیت آن نشده ام! ـ و به هر حال به حق باید از «دكتر سامى» به عنوان یك پیشگام خوب در راستاى همكارى دانشگاه با حوزه علمیه قم، همواره نام برد.

البته یادم رفت بگویم كه سرمقاله نخستین شماره «پیكار اندیشه» را من نوشتم و سامى آن را با اضافاتى تكمیل كرد و دومین مقاله را كه موضوع آن از عنوانش روشن بود ـ «راه و روش ما»! ـ سامى نوشت و اكنون، پس از گذشت 27 سال[1]، آن مقاله را، براى بزرگداشت خاطره شهید سامى، در اینجا نقل مى كنیم.

همكارى دكتر سامى، و دیگر برادران انجمن اسلامى دانشجویان با حوزه علمیه قم، با شركت در مراسم چهلمین روز درگذشت آیت الله بروجردى به اوج خود رسید و در این مراسم، اعضا و هواداران «انجمن هاى اسلامى دانشجویان تهران» با شركت انبوه خود و تشكیل یك دمونستراسیون پرشكوه خیابانى و با حمل پلاكاردها و شعارهایى كه به وحدت و تعاون دعوت مى كرد، گام دیگرى در راه همكارى عملى حوزه و دانشگاه برداشتند و سپس با ایراد یك خطابه پرشور، در صحن مطهر و در میان ده ها هزار شركت كننده در مراسم، براى نخستین بار نشان دادند كه دانشجویان دانشگاه، تنها آنهایى نیستند كه رژیم مى خواهد و مى پروراند!

یادم رفت بگویم كه وقتى مسأله شركت برادران در این مراسم مطرح شد، انجام كار و تهیه مقدمات آن، به تنهایى از عهده من خارج بود و به همین دلیل به سراغ مرحوم شهید دكتر بهشتى رفتم و موضوع را با وى در میان گذاشتم و ایشان كه گویا توسط دكتر مولوى و دكتر یزدى از موضوع با خبر شده بود، با مسرت از این امر استقبال كرد و پیشنهاد نمود كه برادران در قم به «دبیرستان دین و دانش» ـ كه سرپرستى آن را به عهده داشت ـ وارد شوند و پس از پذیرایى، راهپیمایى از آنجا به سوى صحن آغاز شود. و از من خواستند كه تعدادى از طلاب حوزه را هم خبر كنم تا در این راهپیمایى، دانشجویان را همراهى كنند. و من هم طبعا تعدادى از دوستان را دعوت كردم، ولى در روز موعود، از حوزه علمیه قم فقط چهار نفر همراه برادران دانشجو به سوى صحن حركت مى كردند: محمدحسین بهشتى، زین العابدین قربانى، سید جمال الدین دین پرور، سید هادى خسروشاهى و بس. البته این، نشان دهنده آن بود كه هنوز «حوزه» خود را جدا از «دانشگاه» مى دانست و انجمن اسلامى دانشجویان هم كه در آن تاریخ 16 سال از تأسیس آن مى گذشت، هنوز براى حوزه ناشناخته بود، گرچه مؤسسین اصلى و پشت پرده آن آیت الله طالقانى و آقاى مهندس مهدى بازرگان بودند و قاعدتاً نمى بایست، پس از این تاریخ طولانى، براى «حوزه» ناشناخته بماند!

*  *  *

یادی از مبارزات سامی

... «كاظم سامى» در خانواده اى مذهبى به سال 1314 در مشهد به دنیا آمد. از دوران تحصیل در دبیرستان، فعالیت سیاسى ـ اجتماعى خود را آغاز كرد و در این راستا، با سازمان ها و انجمن ها و كانون ها و احزاب گوناگون همكارى مى كرد، چرا كه براى او تنها هدف مطرح بود و در راه هدف، تعاون و همكارى با همفكران، یك ضرورت مى باشد، به همین دلیل است كه او را در انجمن اسلامى دانش آموزان، كانون نشر حقایق اسلامى، جمعیت آزادى مردم ایران و نهضت مقاومت مشهد مى یابیم و سپس در تهران، در هر جایى كه خبرى بود، سراغ سامى را مى توانستیم بگیریم.

دكتر سامى به عنوان هوادار اسلام انقلابى، اسلام را به مثابه یك ایدئولوژى جامع الاطراف مى دانست و «طرز فكر خداپرستى» را بستر فلسفى و معنوى، در راه رهبرى مبارزه توده هاى مسلمان و ایجاد تحول اجتماعى و تأسیس نظامى نوین معرفى مى كرد.

در واقع با این بیان، سامى در كنار دوستانش، در پركردن خلأ ایدئولوژیك نسل جوان معاصر مى كوشید و ایمان داشت كه تنها از این راه مى توان به یك نیروى ایدئولوژیك انقلابى مجهز شد و تكیه كرد. «نهضت خداپرستان سوسیالیست» از همین اندیشه سرچشمه گرفته بود و پس از طى مراحل تكامل، در كوران مبارزات سیاسى ـ اجتماعى، به شكل «جمعیت آزادى مردم ایران» و سپس به صورت یك حزب سیاسى ـ حزب مردم ایران ـ جلوه گر شد... و در نهضت ملى ایران هم، جایگاه خود را بازیافت.

... اما با شكست نهضت ملى ایران كه به رهبرى آیت الله كاشانى و دكتر مصدق پیروز شده بود و پس از اختلاف و دشمنى آن دو بزرگوار با یكدیگر!، با شكست رو به رو شد... و با پیروزى دشمنان در اجراى كودتاى امپریالیستى 28 مرداد، دوران جدیدى از اسارت ملت ایران و سلطه حاكمیت مطلق استبداد سیاه آغاز گردید... ولى مبارزه دكتر سامى و دیگر مسلمانان دوراندیش پایان نیافته بود.

...تشكیل هسته هاى نهضت مقاومت ملى، كه سامى در مشهد عضو فعال آن بود، و سپس گسترش دامنه فعالیت هاى آن در دانشگاه ها و محافل روشنفكرى، ـ در سال هاى سیاه 33 تا 40 ـ از آثار پربار كوشش جمعى این گروه از برادران مسلمان بود...

عافیت طلبى سران جبهه ملى ـ و احزاب وابسته ـ سرانجام این اندیشه را در سامى و هم پیمانانش به وجود آورد كه باید یك تشكیلات انقلابى ـ اسلامى به وجود آید تا بتواند نقش تاریخى خود را در ایجاد یك تحول همه جانبه در جامعه ستم زده ایران، ایفا كند.

قیام 15 خرداد و آغاز نهضت امام خمینى، نقطه عطفى در پیدایش دگرگونى عمیق در همه حركت ها و سازمان هاى سیاسى ایران بود و حوادث خونین و سركوب وحشیانه مردم توسط استبداد سیاه شاه، در تحلیل نهایى ثابت كرد كه دیگر امیدى به «اصلاح رژیم»! نمى توان داشت.

از همین جمع بندى بود كه «سامى» در سال 1341 موجودیت «جنبش آزادى بخش مردم ایران» ـ جاما ـ را در عمل، اعلام داشت و «جاما» با استفاده از روش ها و تاكتیك هاى كار محرمانه، به آموزش تئوریك جوانان پرداخت و در این راستا، نشریاتى نیز تا سال 1343، منتشر ساخت... اما متأسفانه با كشف یكى از هسته هاى سازمان در «بندر انزلى» سرانجام دكتر سامى نیز در مركز دستگیر و به دادگاه نظامى سپرده شد...[2]

... دوران زندان، فرصتى بود براى سامى كه در كنار بزرگانى چون آیت الله منتظرى و آیت الله طالقانى و دیگر شخصیت هاى مذهبى ـ علمى، به خودسازى هر چه بیشتر و تدوین ایدئولوژى انقلابى اسلام بپردازد و پس از آزادى، همچنان در پیشبرد اهداف اسلامى فعال باشد... و در واقع، سامى در طول دهه 55ـ45 توانست على رغم جو خفقان و فشار، به كوشش هاى سازنده اى در راه نشر اندیشه هاى اصیل اسلامى بپردازد. و در دو سال آخر دوران رژیم طاغوت، با همكارى همه جانبه با همه گروه هاى فعال اسلامى و انتشار جزوات «مكتب» و «جهاد» و نشریه «پیام شهید» به این فعالیت ها غنا ببخشد.

پس از انتشار پیام سرنوشت ساز امام در 14 آبان ماه در مورد چگونگى استقرار نظام جمهورى اسلامى در ایران، «جاما» بلافاصله اعلامیه اى منتشر ساخت و راه و روش سازمان را در پیشبرد و پیروزى نظریه امام و تشكیل یك حكومت و نظام اسلامى در ایران، با مشورت و همكارى همه نیرو هاى اصیل و رزمنده و مسلمان، اعلام داشت...

... پس از پیروزى انقلاب اسلامى و تشكیل دولت موقت، دكتر سامى نخست مسئولیت وزارت بهدارى را به عهده گرفت و در راه ملى كردن بهداشت و درمان توده هاى محروم و مستضعف كوشید... اما جوسازى ها و تهمت هاى ناجوانمردانه دشمنان، آن هم از طریق «رسانه هاى گروهى»! میدان عمل سامى را محدود ساخت و او كه «وزارت» را به خاطر «وزارت»! نمى خواست، تصمیم گرفت این «مقام» را رها كند و آن را به كسانى ارزانى بدارد كه «مشتاق» آن هستند... و پس از آن، مدتى سرپرست «هلال احمر» شد و بعد هم از سوى مردم به نمایندگى مجلس انتخاب شد و به هنگامى كه روش هاى اجرایى را برخلاف آرمان ها و اصول و اندیشه خود دید ترجیح داد كه آن را هم ترك گوید و به كار دیرین خود: «طبابت» ـ و روانپزشكى ـ بپردازد تا همچنان به درمان رایگان كسانى مشغول شود كه به او نیاز دارند... البته باید اشاره كرد كه «سامى» در دورانى كه نشریه «جاما» را منتشر مى ساخت، هیچ گاه «هدف» را فداى «مصلحت» گروه خود نساخت و همواره مى كوشید كه «وحدت عمل» را در میان گروه هاى اسلامى ایجاد كند و اختلاف فكرى را در یك امر، طبیعى مى دانست ولى بى برنامگى و تشتت و تضاد را خطرى بزرگ براى آینده انقلاب اسلامى و ایران مى دید...

*  *  *

... «دكتر سامى» شاید از سال 1332 مشغول نوشتن بود... او، هم خوب مى نوشت و هم خوب سخن مى گفت. عمده ترین مقالات و آثار او، در نشریه «مردم ایران» و سپس «جاما» درج شده است و اى كاش دوستان سابق و هم پیمان او همت كنند و مجموعه مقالات و آثار ایشان را منتشر سازند تا نقش روشنگرانه او در دوران پیش از انقلاب و پس از پیروزى انقلاب، براى نسل جوان ایران آشكار شود.

*  *  *

...دكتر سامى را من تنها در دوران «وزارتش» ندیدم! ـ یعنى نخواستم ببینم ـ اما در دوران نمایندگى و پس از آن، چرا... و آخرین بار، چند سال پیش، با او در آپارتمان كوچكش پشت «حسینیه ارشاد» دیدارى داشتم كه در كنار «استاد محمدتقى شریعتى» همچون دوران شاگردى اش در «كانون نشر حقایق اسلامى» مشهد زانو زده بود و با احترام كامل، به سخنان استاد گوش مى داد!...

... پس از سفر به خارج و بازگشت، دیگر سامى را ندیدم و فقط یك بار تلفنى با او احوالپرسى كردم. تا آنكه خبر «شهادت» وى را در «قم» شنیدم... البته خبر ناگوار و دردناك بود و با اینكه باوركردنى نبود، اما حقیقت ها را باید پذیرفت و تسلیم قضا و رضاى الهى شد.

...و از طرف دیگر، «شهادت» دكتر سامى، براى من شگفتى آور نبود، چرا كه «سامى» از «سمو» بود، و سمو یعنى «علو»... و «انسان عالى» حیف است كه در بستر بیمارى بمیرد... او مى بایست كه شهید مى شد تا یكسره در «جنت خلد خاص عباد خاص خداوند» براى ابد جاودانه شود... و چنین نیز شد. فطوبى له

 سید هادى خسروشاهى

 14/10/67

 


[1]. این مطلب در سال 1367 نگاشته شده است.

[2]. اهداف و سیر تاریخى حركت اسلامى سامى و دوستانش، و چگونگى محاكمه و كیفر خواست دادستانى ارتش و محكومیت آنان، در نشریه اى تحت عنوان: «سیر تاریخى جنبش انقلابى مردم مسلمان ایران» آمده است.