مراكز فرهنگى جذّاب یا مركز فرهنگی طرّاد؟

نقد صوفى نه همه صافى بى غش باشد   /   اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد

مقدمه

انتشار دو نامه از آقاى سید محمدعلی جمال‌زاده و گفتگوى اینجانب با ایشان، ـ در ژنو ـ در روزنامه «اطلاعات» و «گلچرخ» ضمیمه فرهنگى ـ هنرى آن، طبق انتظار، موجب تذكارها و نقدهایى گردید و در این حد، البته مسئله خیلى طبیعى است، چون از روز ازل، قرار نبوده كه همه مردم در بست موافق یا مخالف یكدیگر باشند و یا همه مثل هم "قالبى" فكر كنند... و بى‌شك وقتى من آن گفتگو یا نامه‌ها را به اطلاعات مى‌فرستادم، منتظر «نقد و بررسى» عادلانه دوستان و برادران متشرّع و اهل اندیشه و قلم بودم، ولى تصور نمى‌كردم كه كسانى هم پیدا بشوند كه با پناه گرفتن در سنگر نظام اسلامى، قلم به دست بگیرند و به جاى نقد منطقى، در اوج بى‌مسئولیتى به اهانت و هتاكى بپردازند، بدون آنكه حتى به خود زحمت بدهند تا در صحّت و سقم مطالبى كه مى‌خواهند در سطح عموم مطرح كنند، تحقیقى به عمل آورند.

برادر دبیرستان نرفته‌اى یا به نام صریح، ولى همراه با عنوان قلابى «دكتر...! ـ كه نشان دهنده نوع عُقده درونى مى‌باشد ـ با سر هم كردن كلماتى چند، بدون كوچكترین آگاهى از حقیقت ماجراها، سخن از «رفاه و آسایش» از خارج از كشور به میان مى‌آورد...

مسئول محترم كمیته ملى المپیك و امور ورزشكارى كشور، برخلاف اصول لوطّی‌گرى و راه و رسم عیارى، براى آنكه از قافله عقب نماند و «نیرو»یى ـ كه در وزارت نیرو از آن خبر نبود ـ از خود نشان دهد، ناگهان اهل قلم شده و در چندین صفحه، آنچه را كه در قاموس سب و لعن پیدا مى‌شود، یكجا نثار ما كرده، تا شاید كسى را ارشاد! نموده باشد.

این برادر مثلاً ایراد مى‌گیرد كه چرا در دیدار با جمال‌زاده، «لباس رسمى» بر تن نداشته‌ام! و گویا هنوز فكر مى‌كند كه «لباس جندى» ـ لباس سربازى ـ بر تن كردن، براى یك مُعمّم «خلاف مروت» به حساب مى‌آید؟... و فراموش كرده كه امروز از شهید آیت‌الله اشرفى اصفهانی، امام جمعه 82 ساله باختران گرفته تا ریاست جمهورى و ریاست محترم مجلس تا طلبه‌هاى قم، همه لباس جندى مى‌پوشند و «خلاف مروت» هم نیست و اگر ما بنابر ضرورت‌هاى خاص، همیشه «لباس رسمى» بر تن نمى‌كنیم این «جرم» نیست و داورى در این زمینه‌ها، بدون بررسى علل و اسباب، منطقى و اصولى به نظر نمى‌رسد!...

و اگر خیال مى‌كنند كه زندگى در غرب «جبهه» نیست و مركز رفاه و آسایش است، باید مى‌آمدند و چند روزى با ما زندگى مى‌كردند تا حقیقت امر بر ایشان روشن مى‌گردید... آیا سه بار طرح ترور و سوءقصد در دو سال، نشان نمى‌دهد كه آنجا هم نوعى جبهه است؟

برادر سومى، از راه دور، صفحاتى را سیاه مى‌كند و در روزنامه «جمهورى اسلامى» به راحتى مى‌نویسد كه «چون ما جمال‌زاده را در ایران ندیده‌ایم، شما كه لقب سفیرى را یدك مى‌كشید ـ یا مى‌كشیدند!ـ چرا به دیدار او رفته‌اید؟...» و بعد نتیجه مى‌گیرد كه چه بهتر كه جمال‌زاده هیچ‌وقت درباره انقلاب اسلامى حرف نزند... و شاید هم این برادر معتقد باشد كه سخن گفتن در این زمینه هم «انحصارى» ایشان و شركا است كه در این صورت خیلى‌ها باید در داخل و خارج، حق سخن گفتن درباره اسلام و انقلاب اسلامى را نداشته باشند!

برادر چهارمى در پشت سپر شهامت انقلابى، پنهان مى‌گردد و با نشر نوشتارى بى‌امضا، به بهانه گفتگوى ما با جمال‌زاده، مى‌كوشد تا بلكه گشایشى در مشكلاتش! رخ دهد و در این رابطه، با همه رفاه‌طلبان فرهنگى! داخل و خارج به تصفیه حساب مى‌پردازد...

البته این برادر، این نوع «نامرئى» شدن را هم شاید در عالم خاص خود، «اخلاص» بنامد و طبیعى خواهد بود كه در این چارچوب هر كسى هم كه در مقاله‌اى نام خود را ذكر كرد «بى‌اخلاص» و یا حتى «ریا» كار لقب بگیرد!...

... صد البته ما بخیل نیستیم! اگر این آقایان با این نوع اندیشه‌ها، روش‌ها و برخوردها به جایى مى‌رسند، با سعه صدر كامل حاضریم كه راه همچنان براى آنان باز بماند، ولى تذكار این نكته را نیز ضروری مى‌دانیم كه ما نیز، پس از سى سال طلبگى، حق داریم كه مطابق تشخیص و استنباط و اجتهاد خود، عمل كنیم و اعتقاد داریم كه اگر كسى مثل آنها فكر نكرد، الزاماً «غیر اسلامى» نیست، بلكه اختلاف امت و یا تفاوت روشها، خود رحمتى براى امت اسلامى است ـ اگر هدف الهى باشد ـ و این روش یا نوع اندیشه را كه ناشى از برداشت‌هاى منطقى ما از اصول اسلامى است، نمى‌توان با حمله و زور قلم! تغییر داد...

اصولاً اگر دوستان توجه مى‌كردند، من در مقدمه گفتگو با جمال‌زاده، به صراحت نوشته بودم كه موافق با همه سخنان او نیستم و هدف ما از این دیدار، بیشتر گوش دادن بود، نه افاضه مرام!... و در عین حال تذكرات كوتاهى در موارد ضرورى داده بودم و این امر در واقع بدان معنى است كه ما براى محاكمه جمال‌زاده، به خاطر آثار و افكار پیشین او، به ژنو نرفته بودیم... ما مى‌خواستیم بدانیم و به نسل جوان بازگو كنیم كه پیشتاز غرب‌زدگى در میهن ما، امروز پس از یك قرن!، چگونه مى‌اندیشد؟ و این را خدمتى به اسلام و جامعه اسلامى و نسل جوان ایران، در داخل و خارج مى‌دانستیم و مى‌دانیم. نقد و بررسى آثار و نوشته‌هاى او، در ایران هم ممكن است و شاید این كار، در صورت تجدیدچاپ آن آثار، ضرورت داشته باشد، ولى «نقد و بررسى» یا كوبیدن طرف، كه «در سراسر عمرش بر ضد اسلام عمل كرده»! كه در واقع نوعى «تكفیر» است، امكان‌پذیر نیست.

و همچنین، استفاده از یك نامه دوست من روان شاد: «جلال آل‌احمد» براى كوبیدن او هم منطقى و اصولى نیست، چرا كه اولاً «جلال» پیش از گرایش مجدد به اسلام و بازگشت به خویشتن خویش، روزگارى توده‌اى، سوسیالیست، نیروى سومى و ملى‌گرا بوده كه شماها با همه آنها مخالفید و ثانیاً خود جلال در سفرى به ژنو، از لحن نامه‌اش، از جمال‌زاده عذرخواهى نموده است (رجوع كنید به مجله "اندیشه و هنر" ویژه‌نامه جلال، مصاحبه با جلال).

اگر شما به بهانه «یادبود جلال» نخست به نشر كامل آن نامه در «صحیفه» مى‌پردازید و سپس بریده‌هایى از آن را براى اثبات حقانیت خود! نقل مى‌كنید، این در واقع نشان دهنده همان یك بام و دو هوایى است كه در «پشت درهاى بسته» وجود دارد!... و اتفاقاً در همین رابطه است كه هدف وسیله را مشروع مى‌سازد و مثلاً مى‌توان «جمال‌زاده» را با كلماتى از «جلال‌زاده»! ـ با فراموش كردن وجوه تشابه و عاقبت یكسان ـ كوبید تا جنبه روشنفكرمآبى قضیه هم حفظ شده باشد!

به هرحال عقلایى و اخلاقى به نظر نمى‌رسد كه انسان در دیدار با پیرمردى 96 ساله، او را به «دادگاه» بكشاند و برداشت ما از قرآن و اسلام نیز اینطورى است كه حتى با دشمنان نیز، در مراحل نخستین، باید با لحن ملایم و مناسبى سخن گفت، تا چه رسد به پیرمرد مسلمانى كه در آستانه صدسالگى همچنان در دیار كفر از اسلام و انقلاب اسلامى، به عنوان یك تعهد و به طور رایگان، دفاع مى‌كند و خود هم اقرار دارد كه مسلمان است، اگرچه اشتباهاتى هم مانند بقیه مردم دنیا، داشته باشد.

... بررسى مراحل مبارزه امام با طاغوت زمان ما، از سال 41 تا 57، مى‌تواند آموزش‌هاى لازم را بر كسانى بدهد كه مى‌خواهند واقعاً در خط امام حركت نمایند، نه آنكه در عمل، با استفاده از خط خاص خود، جامعه را هم خط خطى! كنند!...

و اصولاً از دیدگاه ما، هدف از بعثت انبیاء، دعوت همه طاغوتیان و گمراهان به راه راست بود و اگر چنین نبود، خداوند به «موسى و هارون» امر نمى‌كرد كه براى دعوت مظهر كامل و تجسّم عینى همه طاغوت‌هاى تمام قرون و اعصار به راه راست، به سوى فرعون بروند: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَینًا لَعَلَّهُ یتَذَكَّرُ أَوْ یخْشَى» این بیان صریح قرآن، در تعیین خط مشى انبیاء است: به سوى فرعون طغیانگر بروید، با او به نرمى سخن بگوئید شاید كه از خدا بترسد و متذكر حق بشود!... اگر با فرعون باید نخست چنین برخورد نمود، پس با دیگران، كه داعیه‌اى ندارند و معصوم هم نیستند، چگونه باید رفتار كرد؟...

با این نوع برداشت از رهنمودهای قرآن و چگونگى هدف انبیاء، طبیعى است كه انسان به جاى طرد همه افراد ـ فرهنگ طرّاد! ـ در فكر دعوت همه انسان‌ها به سوى اسلام و راه حق باشد و اگر كسى نام این را «فرهنگ جذاب»! مى‌نامد، باكى نیست، چراكه واقعاً هدف جذب و اصلاح همه است و چه سعادتى برتر از این كه خداوند انسان را وسیله اصلاح و هدایت بندگان گمراه خود قرار دهد (البته اشتباه نشود: مفسدان و تبهكاران جهانى و آدمكشان و كسانی كه حكم آنها در اسلام معلوم است، از این امر مستثنى هستند) و در این راستا، بى‌شك نمى‌توان با تهمت و حمله، یا سَب و لعن! كسى را به راه حق دعوت كرد. نمى‌توان با خشم و غیظ افراد را جمع نمود. باید با گذشت و اغماض و طلب مغفرت براى مردم، آنان را در دایره حق جاى داد و اگر پیامبر هم چنین نباشد، همه فرار مى‌كنند :

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ...»، پس طبق دستور قرآن باید در مراحل ابتدایى دعوت، با مردم مدارا كرد و اگر چنین نكنید و «غلیظ القلب» باشید، همه را فرارى خواهید داد و این مى‌شود «فرهنگ طرّاد»!...

اتفاقاً در توجیه‌هاى بزرگان ما هم همواره به این نكته اشارت‌هایى شده است و مثلاً آیت‌الله آقاى منتظرى بارها، ضمن دعوت رسمى و علنى از همه عناصر بازسازى شده و اصلاح گشته داخل و خارج، براى كار و كوشش در راه آبادانى كشور، هر كس در چهارچوب امكانات خود، نتیجه نهایى «فرهنگ طرّاد»! را «خرابكارى» توصیف كرده‌اند:

«امروز انقلاب، بیشتر از همه، از كسانى ضربه مى‌بیند كه با تندروى عامل طردند و تخریب و اختلاف...»

پس متأسفانه این «فرهنگ طرّاد» خودمحور است كه دانسته یا ندانسته، جز طرد و تهدید و تخریب، كار دیگرى انجام نمى‌دهد و در واقع مانند دشمنان انقلاب، بر انقلاب ضربه مى‌زند و در این راه البته طبیعى خواهد بود كه باز هدف وسیله را مشروع(!!) سازد و آن وقت چه آسان مى‌توان از چماق تكفیر و حربه تهمت و نشر گزارش دروغ و حتى جعل سند! هم استفاده كرد، و بى‌شك این اخلاقى نیست كه با معیارهاى اسلامى ـ انسانى سازگار باشد...

اگر واقعاً هدف آقایان!، اصلاح و یا روشن شدن اذهان مردم است، آیا نمى‌توانند بدون فحش و ستیزه‌جویى و تهمت، آنچه را كه مى‌خواهند بیان كنند؟ اینكه انسانى سخن خود را با ناسزا آغاز كند و با ناسزا به پایان برساند، درواقع فقط نشان دهنده این امر مى‌تواند باشد كه مسئول آن، كمبودهایى آشكار، در شناخت اسلام و اخلاق اسلامى دارد، اگرچه خود به قول امام، به ظاهر كتابى هم درباره «اخلاق اسلامى»! نوشته باشد.

... و البته آنچه كه ما در اینجا مطرح مى‌كنیم، یك مسئله شخصى و یا براى دفاع از شئون و حیثیات و یا سوابق روشن مبارزاتى و سیاسى سى ساله و مستمر نویسنده نیست، كه اگر چنین بود، امرى مشروع و فى‌نفسه منطقى و غیرقابل انتقاد بود، بلكه در كل امریست مربوط به چگونگى تعلیمات اسلامى و سپس هویت انقلاب اسلامى كه از دوستان نادان بیشتر از دشمنان دانا، ضربه مى‌خورد!

حضرت امام خمینی هم از این قبیل روش‌ها بیزار است و به طور مكرر، چه در فرمان 8 ماده‌‌اى و چه در گفته‌های خود، آن را یادآور شده‌اند و اگر سخنان ایشان واقعاً براى این قبیل آقایان، آموزش بخش باشد، ما به عنوان «هشدار» مطالبى را از بیانات معظم‌له نقل مى‌كنیم، به امید آنكه این «تذكار» براى مؤمنان سود بخشد، «وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» و «ابلاغ» رسالتى باشد براى آنهایی كه حاضرند به دور از «مراء» و ستیزه‌جویى، حقیقت را بپذیرند:

«... نمى‌دانم چطور شده است كه هر كه، به هر كس كه بخواهد، هر چى مى‌گوید؟ نمى‌داند كه تهمت زدن به مؤمن جزایش پیش خدا، چیست. نمى‌داند غیبت كردن از مؤمن چیست. نمى‌داند كه هتك حرمت مؤمن، هتك حرمت الله است. اینها را نمى‌دانند. هر كه هر چه دلش مى‌خواهد به هر كس تهمت مى‌زند... من مى‌دانم یك كسى را كه مى‌خواهند هتكش كنند، یك كسى را كه مى‌خواهند ضایع كنند،» براى اینكه نتواند خدمت كند به اسلام، من وظیفه شرعى مى‌دانم كه دفاع كنم از مسلمانى كه به درد ما مى‌خورد، به درد اسلام مى‌خورد و خدمت كرده است 20 سال، 30 سال خدمت كرده، حالا مى‌خواهند او را از من تضییع كنند، فردا به شما هم مى‌گویند و به دیگران نیز خواهند گفت. تا كى نوبت من برسد... اینها مى‌خواهند خلع سلاح كنند ما را و یكى یكى كنار بروند... ملت ایران بدانند اینهایى كه از اشخاص محترم مثلا آبروریزى مى‌كنند، بدانند آنها نظر سوء دارند، آنها مى‌خواهند كه این نهضت به آخر نرسد...»

از سخنان امام در تاریخ 20/7/58

* * *

پس از این مقدمه كلى، اكنون به بررسى كوتاه دو سه موضوع مطرح شده در روزنامه «جمهورى اسلامى» و «صحیفه» ضمیمه آن، مى‌پردازد ولى نخست این نكته را باید یادآور شد كه ذكر نام برادر گرامى حضرت آقاى خامنه‌اى، در صفحه نخست روزنامه، به عنوان «صاحب امتیاز رسمى» روزنامه، كه ـ ارادت و دوستى ما با ایشان سابقه سى ساله دارد ـ الزاماً به این معنى نیست كه ایشان با خط مشى فعلى روزنامه موافق باشند، بلكه من یقین دارم كه چنین نیست و به همین دلیل از ایشان انتظار مى‌رود كه در یك نشست رسمى، به ارشاد و راهنمایى این برادران «تازه قلم» به دست گرفته، بپردازند و آنها را توجیه كنند تا خداى نكرده استمرار این نوع برخوردها براى خوانندگان این تلقى را پیش نیاورد كه هر آنچه در روزنامه مى‌آید مورد رضایت است!... و بدون شك كثرت كار ایشان، اجازه نمى‌دهد كه نظارتى بر روزنامه داشته باشند، ولى با ارشاد و توجیه برادران، مى‌توان آنان را از خطر كجروى و گمراهی بازداشت...

بعد از این نكته باید توضیح داد:

آنچه كه به بهانه نشر گفتگوى من با آقاى جمال‌زاده، در روزنامه جمهورى اسلامى و صحیفه، شماره 36 ـ گویا ضمیمه فرهنگى هنرى آن ـ درج شده است، درواقع نشان دهنده این امر مى‌باشد كه متأسفانه نویسنده محترم ولى نامرئى! ـ برخلاف موازین و اصول، به جاى حمل فعل مُسلم بر صحّت ـ تا 70 محمل ـ به خالى كردن عُقده‌ها و احقاد بدر و خیبر و حنین! پرداخته است. یك فرد ملتزم به موازین و اصول، مى‌توانست ضمن بررسى منصفانه گفتگوى ما با جمال‌زاده، نكات مثبت و منفى ـ هر دو را ـ ذكر كند، تا خواننده را در متن جریان بگذارد... و اگر چنین بود، نویسنده محترم مى‌توانست همان برداشتى را از این گفتگو به دست آورد كه برادر عزیزمان، محمدجواد حجتى كرمانى ـ مشاور محترم فرهنگى ریاست جمهورى ـ برداشت كرده بود:

«... مهمترین نكته مثبت این گفتگو این بود كه نام‌آورترین نویسنده معاصر ایرانى كه شهرت بین‌المللى دارد، از انقلاب اسلامى ایران صمیمانه جانبدارى مى‌كند و این براى ما، در این دنیاى پُرمدعاى مخالف... و در میان بسیارى از نویسندگان ایرانى مقیم ایران یا خارج، با افراد فرارى، وجود چنین فردى، با چنین گرایشى بسیار مایه تقدیر و تشكر است...» (اطلاعات، 28 اسفند، هفته‌خوانى آقاى حجتى).

البته ایشان سپس به یك نكته منفى نیز كه قبلا به خود من هم گفته بودند، اشاره دارند و آن اینكه جمال‌زاده شناخت دقیقى از مردم ایران فعلى ندارد. این یك برداشت عادلانه و منصفانه است و از دیدگاه اسلامى، یك برخورد منطقى و اصولى و مطابق با موازین اسلامى مى‌تواند محسوب شود، ولى در كشفیات! منتشره در «صحیفه»ى جمهورى اسلامى، كه گویا مى‌خواستند «راز دروازه‌هاى باز»! را افشا كنند، ما چیز تازه‌اى كشف نمى‌كنیم، جز اینكه یقین كنیم در پشت درهاى بسته آقایان، یك بام و دو هوا، همچنان حاكم است!»

اگر نویسنده محترم و نامرئى ـ و شركاء ـ چیزى از راوى مجهول‌الهویه پشت كوه قاف و یا سخنگوى رسمى ـ ولى لائیك!ـ بلاد جابُلقا و جابلسا!، در اثبات حقانیت انقلاب اسلامى و حتى اثبات اصالت مذهب ـ كه افیون توده‌ها نیست! ـ نقل كند، این از باب «الفضل ما شهدت به الاعداء»! است، ولى اگر «ما» نقل كنیم، نه تنها نوعى «كفر» است، بلكه بوى «توطئه و كودتا و برنامه‌دار بودن این حركت» هم (عین جملات نویسنده نامرئى!) به مشام ایشان مى‌رسد! و البته در این روزگار غریب! و زمانه عجیب، اگر آدمى «شمّ الفقاهه» نداشت، شمّ كشف راز توطئه خزنده جدید را كه مى‌تواند داشته باشد؟...

و اصولا این برادران با این منطق یك بام و دو هوا، مى‌خواهند اثبات كنند كه «آنها» هر چه مى‌گویند صحیح است و دیگران هر چه مى‌گویند باطل! و «آنها» به علت داشتن خاصیت «آب كُر»! با همنشینى با چیزهاى دیگر، به این آسانى‌ها آلوده نمى‌شوند! و پاك پاك! ابدالدهر باقى مى‌مانند! و دیگران «آب قلیل» را مى‌مانند كه به محض نزدیك شدن با هر چیزى ـ حتى مشكوك!ـ دیگر قابل تطهیر نخواهند بود و در واقع نویسنده نامرئى، كه خود را «خورشید» مى‌نامد آنهم از نوع «بخشنده»نور! آن، در عالم تخیّلات خود با چیدن صغرى و كبرى، وصله‌هایى را كه چسبیدنى هم نباشد، مى‌خواهد با سریش ویژه سازمانى، به «طرف» بچسباند! كه محصول مجموعه آن وصله‌ها، نوعى «ضد انقلاب» جدید، آن هم برنامه‌دار! خواهد بود!

در این مرحله، دیگر مطرح ساختن آیه و حدیث هم مفید نیست، چرا كه نویسنده نامرئى ـ كه به قول خود در صحیفه [شماره] 34 «هنوز خود را شایسته عنوان حزب‌اللهى نمى‌داند»! ـ چون در این مسیر تكاملى قرار گرفته است، هر چه بگوید حق است، گرچه مستند اصلى او، گزارش یك فاسق حقوق‌بگیر طاغوت باشد و در این صورت آیه شریفه «إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا...» هم شأن نزول دیگرى پیدا مى‌كند!...

لقب سفیر!

در روزنامه مزبور افاضه مرام شده ما كه «لقب سفیر جمهورى اسلامى را یدك مى‌كشیدیم»! چرا به دیدار جمال‌زاده رفته‌ایم؟!

باید نخست از نویسنده محترم آن مقال پرسید: شما چه كاره هستید كه این سئوال را در روزنامه مطرح مى‌سازید؟ مگر قرار است مسئولین و سفراى جمهورى اسلامى در 90 نمایندگى خارج از كشور، براى ملاقات‌ها و اقدامات خود، از شما هم كسب تكلیف كنند، یا آنكه ارتباط مستقیم آنها با مسئولین متشرّع وزارت امور خارجه، كافى است؟

و سپس باید گفت: لقب سفیرى جمهورى اسلامى ایران، بى‌تردید افتخارى است، ولى اینجانب در طول مدت مأموریت خارج از كشور، ـ كه چهار سال و هفت ماه طول كشید ـ حتى براى یك بار هم ـ تا آنجا كه به یاد دارم ـ از لقب سفیر، حتى در نامه‌هاى رسمى به داخل كشور، استفاده نكرده‌ام و نیازى هم به هیچ نوع لقبى نداشته‌ام و ندارم.

اگر اینجانب علاقه به «لقب» سفیرى و به قول شما «حفظ مقام و موقعیت»! داشتم، از 11 ماه پیش در مكاتبات و تلكس‌ها و دیدارهاى خصوصى با مسئولین متشرّع وزارت امور خارجه، اصرار براى تعیین جایگزین و مراجعت به میهن را نمى‌كردم... البته نه براى آنكه از محصول كارم در خارج، ناراضى بودم، نه، بلكه خیلى هم راضى بودم ـ و هیچ ضرورتى هم ندارد كه سركارا بدانید چه كرده‌ام ـ و اگر خستگى و افسردگى و دورى طولانى از محیط طلبگى نبود، با كمال میل به كار خود ادامه مى‌دادم و به یقین، لقب مربوطه است كه باید به دنبال بدود و توفیق ملحق شدن به اول یا آخر نام را هم نیابد!

این واقعیتى است كه ممكن است شما آن را نخواهید باور كنید و باز سخن از «حُبّ دنیا»! و مافیها، و علاقه به حفظ مقام! و غیره را به میان آورید، ولى ما هم اصرارى براى تغییر عقیده شما نداریم، اما این جمله اخیر امام را یادآور باید شد كه فرمود: «گفتن اینكه دنیا فانى است و امثال اینها، آسان است ولى یافتن آن مشكل!»

اینقدر كه دیگران را، آنهم با این لحن، دعوت به تزكیه و تهذیب نفس مى‌كنید، به نفس خود بنگرید و ببینید كه خود در چه مرحله‌اید؟...

اگر فردى عینك دودى یا سیاه! بر چشمان خود بگذارد!، طبیعى است كه دنیا و طبیعت زیبا و خلق خدا را هم تیره و تار ببیند، ولى اگر عینك را بردارد و محبوب‌ترین كارها در نزد حق تعالى را هم خدمت به «خاندان خدا» بداند، اینقدرها به هر چیزى و هر شخصى، بدبین نخواهد بود: «الخلق عیال الله و احبّ الخلق الى الله انفسهم للناس» (اصول كافى). و در چنین شرایطى، من فكر نمى‌كنم كه انسان بتواند در برخورد با دشمنان هم ـ دوستان را كه چه عرض كنم ـ از سَب و ناسزاگویى، از «مراء» و ستیزه‌طلبى، استفاده كند.

مگر على علیه السلام یاران خود را از ناسزاگویى به چماقداران معاویه نهى نمى‌كند؟

«انّى لااُحب ان تكونوا سبّابین»! پس ما كه داعیه پیرو على بودن را داریم، در عمل چگونه باید باشیم؟

حزب خلق مسلمان!

نویسنده محترم نامرئى، در ضمن سلسله ایرادهاى بنى‌اسرائیلى در "صحیفه" ضمیمه روزنامه، مجموعه‌اى از اتهامات را هم ـ به بهانه تصفیه حساب با اینجانب ـ ردیف كرده تا با بقیه مراكز فرهنگى داخل كشور هم تصفیه حساب كند ـ مگر نگفتند بوى توطئه كودتا به مشامشان مى‌رسد!؟ ـ ملاحظه بفرمائید چه مى‌نویسند:

«... فرض كنید من پیش از انقلاب با طاغوت دمساز بوده‌ام، یا من كه بعد از انقلاب سوگُلى دربار لیبرال‌ها و منافقین بوده‌ام. یا من كه سابقه‌ام در حزب خلق مسلمان اذهان را هنوز خراش مى‌دهد، یا من كه در زندان طاغوت بریده به تناسب دانسته‌هایم دیگران را به جوخه اعدام یا شكنجه و زندان سپرده‌ام، یا من كه حداقل پیش از انقلاب جز رفاه و آسایش كلمات دیگرى را نمى‌شناخته‌ام... یا...»

البته چه كسى با طاغوت دمساز بوده یا سوگُلى دربار منافقین، یا در زندان بریده و با اعترافات خود باعث اعدام شده، من خبر ندارم و نویسنده نامرئى هم كه نام آنها را نبرده است (و شاید هم این را نوعى زرنگى بدانند كه با خلط مبحث ذهن خواننده را مُشوّش سازند..) ولى این را مى‌دانم كه این سابقه من در «نوع اندیشه» و «حزب خلق مسلمان» است كه ذهن ایشان را هنوز خراش مى‌دهد.

البته باز نوع «سوابق» را روشن نفرموده‌اند و شاید هم براى «پرونده‌سازى»! و یا متهم ساختن یك مسلمان در جامعه اسلامى، همین كلمه "سوابق"! كافى باشد!... ولى ما بدون آنكه بگوئیم شاید استمرار عضویت خودشان در حزبی كه با ادامه همین روش‌ها به اجبار فتیله آن را پائین كشیده‌اند، ذهن جناب را خراش مى‌دهد!، ذهن خراش برداشته ایشان را، با توضیح زیر "التیام" مى‌بخشیم:

اگر مراد شما از «سوابق»!، عضویت اینجانب در حزب خلق مسلمان باشد، این كذب محض و یك دروغ كامل است. من هرگز عضو حزب نبودم... بلكه یكى از مؤسسین اصلى و سخنگوى رسمى و سردبیر روزنامه در چند شماره نخستین آن بوده ­ام! حالا روشن شد كه نوع "سوابق" چگونه بود؟ لابد مى‌پرسید كه اصولاً چرا حزب تأسیس كردیم؟... ولى ظاهراً این را باید از «مدعى» پرسید كه چرا نمى‌كردیم؟ مگر پس از پیروزى انقلاب، در این مملكت بالغ بر 80 حزب و سازمان كمونیستى و چپ و 53 حزب و سازمان اسلامى به اضافه ده‌ها گروه و حزب ملى‌گرا، راستگرا، اعتدالى‌گرا! و غیره به وجود نیامدند؟ مگر ما وظیفه‌اى در این میان نداشتیم؟

البته ما در مورد اقدام خود، با عده‌اى از برادران عزیز كه بعضى از آنها هنوز مسئولیت‌هاى عمده را به عهده دارند و بعضى نیز شهید شده‌اند، مشورت كردیم و براى اداى وظیفه خود در قبال انقلاب اسلامى و پیروزى آن و افشاى ضد انقلاب، در اسفند ماه 57 مانند دیگران، با شركت عده‌اى از شخصیت‌هاى معروف، به تشكیل حزب پرداختیم كه در مقدمه اساسنامه چاپ شده آن، كه به قلم راقم این سطور است، چنین آمده است:

«... مبارزه بى‌امان و خستگى‌ناپذیر خلق مسلمان ایران، علیه نظام طاغوتى و استعمار، در میان دریایى از خون و آتش، سرانجام به پیروزى رسید... اما این پیروزى تازه آغاز راه است و تحكیم پایه‌هاى این انقلاب و تداوم آن بى‌تردید نیازمند سازماندهى و تشكیلات اساسى است.

به وجود آوردن تشكیلاتى كه متناسب با روح انقلاب اسلامى ایران باشد، براى همه كسانی كه احساس مسئولیت مى‌كردند و مى‌كنند یك وظیفه عینى بوده و هست و ما به نوبه خود در كنار دیگر احزاب اسلامى برادر، به انجام این رسالت تاریخى برخاستیم و مى‌خواهیم در زیر پرچم رهبرى، در راه تداوم انقلاب اسلامى و پاسدارى از ثمرات خون شهیدان راه حق، آن را به پیش ببریم. ما در این راه با التزام كامل به اصول اسلامى، در راه تكمیل پایه‌هاى «جمهورى اسلامى» خواهیم كوشید و براى پیروزى كامل و واقعى، هر گونه توطئه‌اى را علیه انقلاب اسلامى ایران افشا و سركوب خواهیم ساخت...»

(اساسنامه حزب، صفحه 4 و 5، چاپ 1357)

* * *

... با این هدف، من در تأسیس حزب شركت كردم و از اواخر اسفند 57 تا اواسط مرداد 58 فعالانه در راه ایجاد وحدت و هماهنگى بین سازمان‌ها و احزاب اسلامى و خنثى نمودن كوشش‌هاى ضدانقلاب كوشیدم و در این رابطه با شهید بهشتى، شهید باهنر و آیت‌الله موسوى اردبیلى در محل حزب جمهورى اسلامى ملاقات و مذاكراتى به عمل آوردم (مراجعه كنید به كیهان، مورخ 18 مردادماه 58) ولى وقتى در عمل، حزب خلق مسلمان ماهیت اصلى خود را از دست داد و راه دیگرى پیش گرفت، به وظیفه اسلامى خود در افشاى آن پرداختیم و قبل از همه آیات عظام، علماى بلاد و شخصیت‌ها، سازمان‌ها، انجمن‌هاى اسلامى و غیره كه خواستار انحلال حزب شدند (در آذرماه 58) پنج ماه قبل از آن و به عنوان سخنگوى رسمى حزب، استعفاى دسته جمعى موسسین و انحلال حزب خلق مسلمان را اعلام كردم (مراجعه كنید به كیهان، 18 مرداد ماه 58 و اطلاعات، 22 مردادماه 58).

همین امر، كه در آن ایام، با توجه به شرایط خاص موجود، نیازمند یك شجاعت و شهامت واقعاً اسلامى ـ انقلابى بود و با پذیرفتن همه عوارض و تبعات جنبى آن، عملى شد، بلافاصله از سوى «گروهى» بى‌پاسخ نماند و آنها نیز در كمال بى‌تقوایى، به «برچسب‌زنى» پرداختند و از «چماق ویژه» خود، استفاده كردند تا آنجا كه دكتر على‌زاده، به اصطلاح دبیركل حزب، در یك مصاحبه مطبوعاتى در تبریز، (به نظرم در روزنامه آیندگان درج شد) مرا «عامل نفوذى حزب جمهورى اسلامى»! نامید و سپس روزنامه «خلق مسلمان» ارگان جدید راه افتاد، حزب، در نخستین شماره خود، تحت عنوان «كشف ـ اسرار توطئه علیه حزب خلق مسلمان» چنین نوشت:

«... آقاى سید هادى خسروشاهى وابستگى خود به حزب جمهورى اسلامى را در آخرین جلسه شركت خود كه حدود دو ماه و نیم قبل مى‌باشد، اعلام كرد و مشخص نمود كه براى اخلال در تصمیمات حزب به نفع حزب جمهورى اسلامى، خود را با هواداران واقعى اهداف این حزب مخلوط نموده بود و...» (روزنامه خلق مسلمان، شماره یك، دوره جدید، مورخ 20 مرداد ماه 58).

ملاحظه مى‌فرمائید برادر ذهن خراشیده! كه «سوابق» من در حزب چگونه بوده است؟... آرى، من نه تنها در تصمیمات غیراسلامى و ضدانقلابى حزب «اخلال» كردم، بلكه با تمام توان كوشیدم، تا توانستم راهپیمایى اعلام شده از طرف حزب در تاریخ 22/3/58، علیه قانون اساسى! را لغو كنم و در تاریخ 10/5/58 هم با اعلان شركت اعضای مؤسس حزب در انتخاب مجلس خبرگان در روزنامه‌ها و رادیو، به اصطلاح «تحریم شركت» در آن را كه از طرف عناصر نفوذى مشكوك حزب اعلام شده بود، باز خنثى كردم (به روزنامه كیهان، مورخ 10/5/58 مراجعه كنید)، و این درست در یك مقطع حساس از زمان بود كه هنوز بسیارى از آقایان «حساب‌هاى ویژه‌اى» را در نظر داشتند و جرأت اقدام مستقیم را پیدا نكرده بودند.

و البته، اگر هیچ‌كس نداند، لابد شما مى‌دانید كه من هیچ‌وقت عضو پیوسته یا وابسته یا همکار حزب جمهورى اسلامى هم نبودم، بلكه آنچه را كه انجام دادم، روى اعتقاد و ایمان خودم بود كه انحراف حزب خلق مسلمان را، علیرغم همه كوشش‌هاى اصلاحى كه به نتیجه نرسید، نمى‌توانستم تحمل كنم و چاره‌اى جز اعلام استعفاى دسته‌جمعى و انحلال عملى حزب را نیافتم... و اكنون شما مى‌خواهید این اقدام مرا، كه بدون تردید اگر دلیل بر «تقواى دینى» نباشد، حتماً دلیل بر «تقواى سیاسى» هست، چماق كنید؟، در صورتی كه همین روزنامه شما، بیانیه رسمى، حزب جمهورى اسلامى ایران «مورخ 3/2/58» را در اعلام پشتیبانى از «حزب برادر»(!!) و در رد مقاله آقاى خلخالى، كه علیه حزب منتشر شده بود، درج كرد و خود آقاى [صادق] خلخالى هم در تاریخ 4/2/58 ضمن تكذیب عنوان مقاله، از هرگونه سوءتفاهمى عذرخواهى نمود.

در بیانیه، حزب شما چنین آمده بود:

«... حزب جمهورى اسلامى... هرگونه اظهارنظر افراد غیرمسئول و هرگونه توجیه انحرافى را به شدت رد مى‌كند و رسماً اعلام مى‌دارد كه مقاله‌اى كه دیروز درباره حزب خلق مسلمان ایران منتشر شده، هیچ‌گونه ربطى به حزب جمهورى اسلامى و هیچ‌یك از اعضای حزب نداشته و محتواى آن از نظر این حزب، مردود مى‌باشد...»

ملاحظه مى‌فرمایید جناب؟! حزب شما «رسماً محتواى» مقاله علیه حزب خلق مسلمان را «مردود» مى‌شمارد و حمایت خود را از احزاب برادر، اعلام مى‌دارد و آن وقت شما، كه تا دیروز حتى استعفانامه مرا، به عنوان یك سند، تجدیدچاپ مى‌فرمودید!، امروز مى‌خواهید آن را چماق كنید؟

نه آقایان! از این راه به جایى نمى‌رسید... شما اگر «تقواى سیاسى» داشتید و امام‌شناس بودید، با وجود حكم امام در آن زمان، درباره نمایندگى اینجانب در وزارت ارشاد اسلامى، این‌چنین به «سوابق» تراشى نمى‌پرداختید و نمى‌گذاشتید ذهن شما خراش بردارد، به ویژه كه باید مى‌دانستید كه حضرت امام، در اصول با هیچ‌كس اهل مماشات و مجامله نبوده و نیست!...

البته ضرورتى ندارد كه من اسناد یك كتاب را در اینجا بیاورم. ان‌شاءالله وقتى كتاب «داستان حزب خلق مسلمان» با اسناد و مدارك، منتشر گردید، شما نیز از این سابقه‌سازى و چماق‌تراشى، متأسف خواهید شد! ولى چقدر نیكو بود كه بدون تحقیق و تبین، مقاله نمى‌نوشتید!

مقام‌طلبى... تیراژطلبى!... رفاه‌طلبى و باقى قضایا...

نویسنده محترم ولى نامرئى، براى پیشگیرى از پاسخگوئى احتمالى، ناگهان مسئولین محترم روزنامه اطلاعات را در معرض اتهام قرار مى‌دهد كه ضمناً اقدام به نشر گفتگوى جمال‌زاده خواسته‌اند با: «جنگ زرگرى... تیراژ و روزنامه هم براى مدتى بالا برود...»!

ببینید شما چگونه عده‌اى از برادران مخلص و فداكار و بى‌ادعاى روزنامه اطلاعات را به داشتن نازلترین مراحل اخلاق روزنامه‌نویسى، متهم مى‌كنید؟ آخر با كدام «جنگ زرگرى» آنها به فكر بالا بردن تیراژ روزنامه بوده‌اند؟ آیا این نوع داورى یك انسان ملتزم به اصول و مبادى است؟ نكند «قیاس به نفس» مى‌فرمائید؟ كتاب «كیش شخصیت» و نویسنده‌اش یادتان هست؟... تازه از «اطلاعات» خلاص نشده، در پاورقى به سراغ برادر مخلص دیگرمان محمدجواد [حجتی] كرمانى مى‌روید كه گویا در «هفته‌خوانى» خود، جمله‌اى نوشته كه شما را خوش نیامده است! و ناگهان ایشان مى‌شود «تقویت كننده همان اصوات ناهنجار»!، آن هم در مقام مشاورت فرهنگى ریاست جمهورى؟... (مگر نگفتند بوى توطئه كودتا به مشام مى‌رسد آن هم از قماش برنامه دارش)!!

ولى عُقده‌گشایى در اینجا آغاز نشده و در اینجا هم ختم نمى‌شود... دو شماره قبل «صحیفه» ـ همان‌جا كه هنوز خود را شایسته لقب حزب‌اللهى نمى‌داند! ـ ناگهان به سراغ همه رفاه‌طلب‌ها مى‌رود، ولى این بار به عنوان كلى «مراكز فرهنگى جذاب» اكتفا نمى‌كند، بلكه این مراكز را افشا! هم مى‌كند كه محل تجمع تمامى رفاه‌طلب‌ها و احتمالاً «توطئه‌گران برنامه‌دار»!! مى‌باشد.

«... میدان دیگرى براى عافیت‌جویان، میدان تلاش‌هاى فرهنگى است كه خطر گلوله ندارد ولى وسیله شُهرت و عزّت و تحمیل عقیده و خط دادن به جامعه را دارد. رفاه‌طلب‌ها براى توجیه خود، نیاز به كار فرهنگى دارند تا با ایدئولوژى و استدلال و هنر و ادب و... خلاصه انواع راه هاى فرهنگى، مهار عقل و اندیشه و احساس مردم را به دست بگیرند و نگذارند كار از دستشان خارج شود...

رادیو و تلویزیون، مطبوعات، انتشارات، دانشگاه ها، آموزش و پرورش، وزارت ارشاد، كانون‌هاى فكرى و فرهنگى و امثال اینها، مراكزى است كه رفاه‌طلب‌ها با همه تلاش مى‌كوشند تا بر آنها مسلط شده و از آن طریق به اهداف خود برسند...»

(«صحیفه»، مورخ بهمن ماه 64، شماره 34، صفحه 3)

پناه بر خدا!! به اینجا كه رسیدم دیدم نه بابا! خطر فقط «ما» نیستیم، همه آنهائى را كه نام برده‌اند، به فكر «حفظ مقام» و تهیه «وسیله شهوت»! و غیره هستند، و در این میان، معلوم نیست كه پس چه كسانى مى‌خواهند مملكت را اصلاح كنند؟... وقتى این همه ارگان رسمى، از وزارت گرفته تا فلان مؤسسه، در دست عناصر رفاه‌طلب! و... باشد، پس گویى اصلاً انقلابى صورت نگرفته است؟... و بیچاره حجتى كه وقتى، مى‌گوید انقلاب مراحلى دارد، و نخست مرحله كودكى است، «آرام آرام پا را از گلیم خود درازتر» كرده است! و بى‌احتمال نیست كه قضیه تحت تعقیب قانونى هم قرار بگیرد!...

نه آقایان! اگر واقعاً وضع اینطور باشد كه شما مطرح مى‌كنید، باید آسوده نخوابید، شعار بدهید، تكبیر بگوئید، فریاد بزنید و به خیابان‌ها بریزید و این عناصر طاغوتى جذاب را پاكسازى كنید!... اما من به شما اطمینان مى‌دهم كه وضع اینطور نیست و بر خلاف تخیّل شما، انقلاب هم در خطر نیست و اكثریت قاطع مسئولین اصلى همه آن ارگان‌هایى كه شما نام برده‌اید، هر كدام به نحوى، در تلاش‌اند كه به انقلاب خدمت كنند، و اگر شما راه و روش آنها را نمى‌پسندید، راه‌هاى اصلاحى را در روزنامه پیشنهاد كنید و یقین بدانید كه آنها در فكر وسیله طرب و عیش و نوش نیستند و این گناهى نابخشودنى است كه شما با یك حكم كلى، همه آن ارگان‌ها را زیر سئوال ببرید بدون آنكه كسى از شما بپرسد: خود شما كى هستید و با چه سابقه‌اى این چنین انقلابى شده‌اید و با چه معیارهایى، درباره مردم و كار آنها داورى مى‌كنید؟ آیا احتمال نمى‌رود كه باز عوامل نفوذى، ولو غیرمستقیم بخواهند برادران را وادارند كه بدون تبیین و تحقیق درباره كسانی كه 20 ـ 30 سال به اسلام خدمت كرده‌اند، داورى غیرعادلانه و برخلاف حق، بكنند؟... البته اگر ملاك داوران فقط «داغ» بودن ظاهرى و یا «ریش» بلند باشد، باز همچنان ضربه‌ها را خواهیم خورد و عواملى، در لباس‌هاى مختلف آن‌چنان میدان خواهند یافت كه ناگهان حتى به عنوان مسئول اجتماعات و كنفرانس‌ها، 72 نفر را یكجا زیر آوار شهید كنند، چرا كه داشتن ملاك‌هاى فوق، هزینه‌اى لازم ندارد و مستلزم تكلیف زیاد هم نخواهد بود...

* * *

از بررسى دیگر مطالب مندرج در «صحیفه» صرف‌نظر مى‌كنم، شاید با بررسى چند مورد گذشته، چگونگى دیگر مسائل مطرح شده براى اهل خرد روشن گردد. و البته هدف اصلى ما پاسخگویى و یا «مقابله به مثل» نبود كه در این صورت خود نیز گرفتار همان نكاتى مى‌شویم كه متأسفانه بعضى از برادران دچار آن شده‌اند!... ما در این مختصر قصدى جز: «دفاع» و «تذكار» و «ابلاغ» نداشتیم و امیدواریم كه برادران ما را سوا بخشند.

رهنمودى از امام

پیش از آنكه حضرت آقاى خامنه‌اى، ریاست جمهورى محترم، این دوستان تازه به جبهه پیوسته را با رهنمودهاى خود ارشاد كنند، بى‌مناسبت نیست كه با نقل رهنمودى از حضرت امام، در ارشاد این برادران، به وظیفه خود عمل كنیم:

امام در دستورالعمل‌هاى خود براى كسانی كه به فكر تهذیب و تزكیه ـ خودسازى ـ هستند مى‌فرماید: «... اگر خداى نخواسته اهل جدال و مراء هستى، كما اینكه بعضى از ما طلبه‌ها گرفتار این سریره زشت هستیم، مدتى برخلاف نفس اقدام كن. در مجالس رسمى كه مشحون به علما و عوام است، مباحثه پیش آمد كرد، دیدى طرف صحیح مى‌گوید، معترف به اشتباه خودت بشو و تصدیق آن طرف را، بكن. امید است در اندك زمانى رفع شود این رذیله.

«از گروهى از یاران پیامبر روایت شده كه روزى پیامبر صلی الله علیه و آله بر ما درآمد در حالى كه ما مشغول جدل و مراء در مسئله‌اى از مسائل دینى بودیم. آن حضرت به گونه‌اى خشمگین شد كه همانندش را ندیده بودیم. سپس با همان حالت خشم فرمود: پیشینیان شما به همین «مراء» تباه شدند. رها كنید مراء را همانا مؤمن مراء و ستیزه‌گویى نمى‌كند. مراء را رها كنید، مؤمن «مراء» نمى‌كند. رها كنید مراء را، زیان‌كارى و خسران انسان ستیزه‌گو به نهایت رسیده است. واگذارید «مراء» را كه من در روز قیامت شفاعت او نكنم... از مراء دورى كنید كه پروردگار من مرا پس از بُت‌پرستى، از این خوى نكوهیده نهى كرده است. «چقدر زشت است كه انسان از شفاعت رسول اكرم صلی الله علیه و آله محروم بماند و مذاكره علم را كه افضل عبادات و طاعات است، به صورت اعظم معاصى در آورد و تالى عبادت او ثانش كند. چون مجاهده نفس در این مقام به اتمام رسید... كار «سلوك الى الله» آسان مى‌شود...»

پس: نقد صوفى نه همه صافى بى‌غش باشد   /   اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد.

«خداوند همه ما و شما را در این مجاهده یارى فرماید.»

تهران ـ سید هادى خسروشاهى[1]

20/1/65

 


[1]. این خاطرات، مربوط به دوران‌های اوائل انقلاب و «درگیری» با دوستان «چپ و راست افراطی» است که همه‌شان هدف واحدی را دنبال می‌کردند ولی زبان همدیگر را نمی‌فهمیدند و دنبال «اوزم و انگور و عنب» بودند و نمی‌دانستند هر سه کلمه یک معنی واحد دارد!...

«هجمه» آنان در جریده شریفه «جمهوری اسلامی» و ضمیمه آن «صحیفه» بر ضد من و با بهانه واهی، تند بود و دور از مبانی مورد اعتقاد و به طور طبیعی... واکنش ما نیز تند شد و این واکنش در تاریخ 20/1/65 انتشار یافت... و موضوع به «تاریخ» پیوست... و ما هم اکنون هم با این دوستان، و هم با «آقای روابط عمومی» تلویزیون، برادر و یا حداقل «دوست صمیمی» هستیم و ظاهراً می‌فهمیم که همگی یک هدف داشتیم ولی گاهی، تندروی می‌کردیم!... : غفرالله لنا و لهم ولمن سبقونا بالایمان.