مقدمه

بدون تردید مرحوم علامه طباطبایى یكى از برجسته ترین و شاخص ترین شخصیت هاى دینى جهان اسلام در دوران معاصر است كه ابعاد گوناگون علمى و معنوى را در وجود خود متجلى ساخته بود. بیست و پنج سال[1] از ارتحال این علامه دهر، مفسّر كبیر قرآن، فیلسوف و عارف زمان خویش مى گذرد. در این مدت طولانى كتاب ها و مقالات زیادى نوشته شده و نظرات مختلفى پیرامون آثار و شخصیت ایشان بیان گردیده، اما با همه این ها بسیارى از زوایاى شخصیت علمى و عرفانى ایشان هنوز ناشناخته و پنهان مانده است و جامعه اسلامى هنوز به عمق معارف به جاى مانده از ایشان پى نبرده است.

پس از گذشت یك ربع قرن از وفات آن یگانه فرزانه، فرصت را مغتنم شمردیم و پاى صحبت شاگرد با سابقه علامه طباطبایى(قدس سره) كه رابطه اى 25 ساله و دیرینه با ایشان داشته، نشستیم تا از خاطرات و نظرات ایشان بهره برده و زوایاى ناشناخته این عالم ربانى را شناسایى و به مخاطبان معرفى كنیم.

حجت الاسلام والمسلمین سید هادى خسروشاهى كه خود از اندیشمندان و مبارزان و صاحب نظران مطرح در صحنه فرهنگى و سیاسى كشور است و سالیان سال سفیر ایران در واتیكان و مصر بوده و هم اكنون مدیر مركز بررسى هاى اسلامى ـ قم است، على رغم مشغله فراوان به گرمى، دعوت ما را پذیرفت و به تمام سؤالات، متواضعانه و مخلصانه پاسخ گفت.

حجت الاسلام والمسلمین خسروشاهى از شاگردان برجسته علامه طباطبایى(قدس سره) مدت 25 سال ملازم حضور، یا در درس و بحث ایشان حاضر بوده است و طبیعتاً حرف ها و ناگفته هاى زیادى درباره علامه(قدس سره) در سینه دارد. 24 آبان ماه برابر با بیست و پنجمین سالگرد علامه، فرصت مغتنمى بود كه با شاگرد فرهیخته ایشان به گفتوگو بنشینیم. كیهان[2]

در محضر علامه طباطبایى

س: در آغاز گفتوگو بهتر است از تاریخ تولد و چگونگى تحصیل استاد علامه مرحوم آیت الله سید محمدحسین طباطبایى شروع كنیم.

ج: آیة الحق استاد علامه سید محمدحسین طباطبایى در تاریخ 29 ذى الحجة 1321 ه.ق، مطابق با سال 1281 ه.ش، در منطقه «شادآباد» ـ در اطراف شهر تبریز ـ در خانواده اى روحانى از سلسله سادات طباطبایى به دنیا آمد و دوران كودكى و نوجوانى را در همین شهر، زیر سایه پدر بزرگوارش، مرحوم سید محمدقاضى طباطبایى سپرى كرد و همراه برادرش سید محمدحسن الهى طباطبایى، به تحصیل مقدمات ابتدایى ادبیات عربى و علوم متداول روز پرداخت.

پس از درگذشت پدر و مادر، در دوران كودكى، استاد همراه برادرش، در اوان نوجوانى، براى ادامه تحصیل عازم نجف اشرف گردید و سالیان متمادى در آن حوزه به تحصیل علوم و معارف اسلامى، اعم از: اصول، فقه، فلسفه، تفسیر، حدیث، رجال، علوم عقلى، عرفان نظرى و عملى، در محضر اساتید معروف آن زمان، مشغول شد و هم زمان، به تزكیه نفس پرداخت و در نتیجه به مقامات عالیه علمى و معنوى دست یافت.

س: سادات طباطبایى چه شاخه اى از سادات به شمار مى روند؟ آیا این سلسله فقط در تبریز به سر مى برند یا در دیگر شهرها و كشورها هم سادات منسوب به این سلسله وجود دارند؟

ج: سلسله سادات طباطبایى جملگى از خاندان ابراهیم طباطبا هستند كه فرزند اسماعیل دیباج و او هم فرزند ابراهیم غمر، فرزند حسن مثنى مى باشند كه او هم فرزند بلافصل امام حسن مجتبى(علیه السلام) است... او در كربلا همراه امام حسین(علیه السلام) در جنگ حق و باطل، شركت داشت و در نبرد با یزیدیان زخمى شد و با وساطت اسماء خارجه فرازى مكنى به «ابوحسان» ـ خالوى حسن مثنى ـ یزیدیان از قتل او صرف نظر كردند و «اسماء» او را همراه خود به كوفه برد و به معالجه و مداواى وى پرداخت، ولى سرانجام، در سى و پنج سالگى، توسط ایادى عبدالملك مروان مسموم شد و به شهادت رسید و در بقیع مدفون گردید.

س: براى آشنایى بیشتر با سادات طباطبایى، بى مناسبت نیست كه در این مورد توضیح بیشترى بفرمایید.

ج: امام حسن مجتبى(علیه السلام) هشت پسر داشت كه یكى از آنها حسن مثنى و دیگرى زید بود. ابراهیم، مكنى به ابواسماعیل از فرزندان «حسن مثنى» و نوه امام حسن(علیه السلام) بود. او از اصحاب خاص امام جعفر صادق(علیه السلام) به شمار مى رفت و در نبرد سادات و علویان در قیام معروف فخ شركت داشت و بعد از شكست این حركت، او هم چنان در اندیشه احیاء ارزش هاى اسلامى و ایجاد حكومت علوى به سر برد و در این راه به روشن گرى و مبارزه پرداخت.

ابن خلكان در كتاب وفیات الاعیان مى نویسد كه «طباطبا» لقب ابراهیم بود و مؤلف مجمع البحرین همین نكته را تأیید مى كند و همین طور فیروزآبادى در قاموس اللغه و... از همان تاریخ، اولاد ابراهیم بن حسن مثنى، به سادات طباطبا معروف شدند.

از مطالعه كتب مربوط به انساب سادات طباطبا، روشن مى شود كه سادات طباطبایى كه در تمام شهرهاى ایران اعم از: آذربایجان، اصفهان، زواره، نائین، كاشان، یزد، قم، بروجرد و... حضور داشتند، جملگى از نوادگان احمد بن ابراهیم متولد اصفهان بوده اند.

البته بحث درباره این سلسله جلیله، نیاز به بحثى جداگانه و یا تألیف كتاب مستقلى دارد و به طور طبیعى نمى شود در یك مصاحبه كوتاه!، به طور مشروح به این مسأله پرداخت، اما بى مناسبت نیست اشاره اى به معنى طباطبا داشته باشیم. دوست دانشمند و محقّق مكرّم اینجانب، مرحوم استاد سید محمدمحیط طباطبایى كه خود از سادات طباطبایى شاخه زواره بود، «طباطبا» را كلمه اى نبطى مى دانست كه به معنى سیدالسادات است و در مقاله اى مى نویسد: به اعتبار وجود ریشه هاى «طوبى» و «طوبیا» و «طوب» و نظیر آنها در لهجه هاى عبرى و آرامى و عربى، به معناى «خوش» و «خوب»، اشتقاق و اتخاذ «طباطبا» از ریشه نبطى بعید به نظر نمى رسد. پس بهتر است كه طباطبا را از طباطباى نبطى، به معنى «سیدالسادات» بدانیم.

البته بعضى از علماء و مورّخان علل دیگرى بر پیدایش كلمه طباطبا ذكر كرده اند كه در كتب انساب نقل شده است و چون بنا بر اختصار است، به آنها اشاره نمى كنیم.

... علاوه بر شهرهاى ایران، در كشورهاى عربى، به ویژه عراق هم سادات طباطبایى بسیار بوده اند كه معروف ترین آنها از علما و مراجع معاصر، مرحوم آیت الله سید محسن حكیم طباطبایى ـ در نجف ـ است.

س: در كشورهاى دیگر عربى هم سادات طباطبایى زندگى مى كنند؟

ج: در كشورهاى عربى دیگر مانند: مصر و تونس و مغرب و الجزایر و غیره، سادات بسیارى وجود دارند كه آنها را اشراف و اسیاد مى نامند كه كلمه مفرد آن «شریف» و «سید» مى شود و در جلوى اسامى این افراد، در بلاد مصر یا مغرب عربى كلمه «شریف» بیشتر به كار مى رود. در مصر ـ كه من اخیراً و به مدت سه سال به عنوان رییس هیأت دیپلماتیك و یا مسؤول نمایندگى سیاسى جمهورى اسلامى ایران، در قاهره اقامت داشتم ـ حدود ده میلیون نفر از «اشراف» زندگى مى كنند كه واقعاً به «سید» و «شریف» بودن خود افتخار مى كنند و اغلب آنها هم شجره نامه خاص خود را دارند و سازمان مستقل نقابه الاشراف این اسناد را صادر و یا تأیید مى كند...

الامام حسن الانور ـ كه ضریح او زیارتگاهى در قاهره است ـ از نواده هاى امام حسن مجتبى(علیه السلام) است ـ او فرزند زیدالابلج ـ فرزند دیگر امام حسن مجتبى(علیه السلام) ـ است كه پس از سركوب اهل بیت(علیهم السلام) توسط بنى امیه و بنى عباس، مانند بسیارى دیگر از اعضاء خاندان اهل بیت(علیهم السلام)، به مصر پناهنده شدند و اولاد و نوه هاى آنها، همین سادات یا اشراف كنونى مصر هستند، كه قاعدتاً باید آنها را هم جزء سادات طباطبایى بدانیم.

س: چگونه مى توان اطلاعات بیشترى درباره اشراف و یا همان اولاد منسوب به اهل بیت در مصر به دست آورد؟

ج: بنده در مدت اقامت در قاهره، تحقیق وسیعى درباره «مشاهد» و یا «مقابر» خاندان اهل بیت(علیهم السلام) در مصر انجام دادم و مى دانید كه این مشاهد، زیارتگاه همه مصریان، اعم از اهل سنت و شیعه و اشراف است و من در این باره كتابى تحت عنوان «اهل البیت فى مصر» تألیف كرده ام كه دو بار در «قاهره» منتشر گردید و یك بار هم اخیراً از طرف «مجمع جهانى تقریب بین مذاهب اسلامى» با اضافات و تحقیقاتى در 520 صفحه در تهران تجدید چاپ شد و سپس ترجمه فارسى آن نیز تحت عنوان اهل بیت(علیهم السلام) در مصر در 536 صفحه از سوى مجمع، چاپ و منتشر گردید. در این كتاب شرح مبسوطى درباره مسجد سیدنا الحسین و آرامگاه سیده زینب و سید حسن الانور و سیده نفیسه و دیگر بزرگان اهل بیت در قاهره را آورده ام، ولى در مورد سادات یا اشراف، باید به نشریات یا فصل نامه آنها كه تحت عنوان الاشراف در قاهره چاپ مى شود، مراجعه شود.

س: ظاهراً این بحث طولانى است و اگر اجازه بدهید برگردیم به مسأله سادات طباطبایى در ایران و به ویژه استاد علامه سید محمدحسین طباطبایى؟

ج: بلى! كمى از موضوع دور افتادیم، ولى در عین حال، اشاره به این نكات بى مناسبت یا بى فایده نبود!... اما در مورد سادات طباطبایى در ایران، گفتیم كه آنها از نوادگان ابراهیم طباطبا هستند و باید اشاره كنم كه سید كمال الدین حسن یكى از معاریف نوادگان وى بود و در قرن هفتم هجرى در زواره مى زیست و اغلب علماى ایران مانند: آیت الله حاج آقا حسین قمى طباطبایى، آیت الله سید حسین طباطبایى بروجردى، آیت الله شهید سید حسن مدرس طباطبایى، آیت الله سید على قاضى طباطبایى و بالاخره آیت الله علامه سید محمدحسین طباطبایى، از این سلسله جلیله هستند.

یكى از نوادگان سید كمال الدین، میر عبدالغفار طباطبایى است كه در جریان فتنه مغول و حمله به اصفهان و زواره، همراه گروهى دیگر از سادات، از زواره گریختند و به تبریز هجرت كردند و عارف وارسته معروف، آیت الله سید على قاضى طباطبایى از نوادگان وى محسوب مى شود.

جدّ سوم آیت الله قاضى، میرزا محمدتقى قاضى طباطبایى است كه از علماى معروف شیعه است و جدّ سوم مرحوم علامه طباطبایى مى باشد، یعنى با ایشان در نسب، اشتراك دارند و خود علامه در رساله مخطوط انساب آل عبدالوهاب[3] درباره ایشان نوشته اند: «مقام شامخ عملى و علمى و اعتبار دولتى و ملى حضرت ایشان ماوراى حد و وصف است، در اوایل عمر، به عتبات مقدسه انتقال یافت و خدمت استاد كل آیت الله وحید بهبهانى و مرحوم شیخ محمدمهدى فتونى و آیت الله بحرالعلوم تلمذ داشته و به خط آن مرحوم اجازه اى به تاریخ 1173 ه. ق گرفته و به طورى كه معلوم مى شود در معقول و منقول و غیره جامع بوده و در حوالى 1175 هـ به شهر تبریز مراجعت نموده و مصدریت تام و مقبولیت عام پیدا مى كند... وفاتشان مقارن 1220 هـ ، اتفاق افتاد».

و علامه طباطبایى از سلاله پاك این خاندان است.

س: در ابتداى این گفتگو، به شرح زندگى استاد علامه اشاره اى شد، اگر امكان دارد، كمى بیشتر درباره مدارج تحصیلى و زندگى علمى ایشان توضیح دهید؟

ج: اشاره كردم كه علامه طباطبایى پس از طىّ مراحل مقدّماتى و سطوح دروس دینى در تبریز، در سال 1304 شمسى همراه برادرش، عالم فقید، عارف ناشناخته آیت الله سید حسن الهى طباطبایى به نجف اشرف مشرّف شدند و مدت ده سال ـ یا بیشتر ـ در حوزه نجف در محضر اساتیدى چون: آقا سیدابوالحسن اصفهانى و میرزاى نائینى به تحصیل خارج فقه و اصول پرداختند و در جلسات درس فلسفه و معقول مرحوم سید حسین بادكودبه اى حاضر شدند و ریاضیات را نزد سید ابوالقاسم خوانسارى تلمّذ نمودند و در عرفان عملى از محضر عارف وارسته آیت الله سید على قاضى طباطبایى معروف، استفاده كردند و خود مرحوم علامه به این جانب نقل مى فرمود: «ما هرچه در این مورد داریم، از مرحوم قاضى داریم».

علامه طباطبایى(قدس سره) در 1314 ش، به ایران برگشتند و در روستاى شادآباد در نزدیكى تبریز، مدت ده سال اقامت كردند و متأسفانه مجبور شدند كه براى امرار معاش، به كشاورزى بپردازند و عملاً از فراغت كامل در زمینه درس و بحث و تألیف، باز ماندند تا آن جا كه خود ایشان این دوران را «سخت ترین دوران زندگى» خود مى نامیدند. ولى به علّت عدم اهتمام علماى متحجّر به فلسفه و تفسیر قرآن مجید، و سپس فشار شدید فرقه دمكرات بر علماء، در سال 1324 ش، به قم مهاجرت كردند و به تدریس فقه و اصول و سپس تفسیر قرآن مجید و اسفار و تعلیم عرفان عملى پرداختند و به این ترتیب نقش ویژه و به سزایى در تعلیم و تربیت و تزكیه گروهى از طلاب و احیاى «نفوس» آنها در حوزه علمیه قم ایفا نمودند.

س: در مورد مقام استاد علامه در عرفان و نقش مرحوم آیت الله قاضى در پرورش و تكامل شخصیت معنوى ایشان، مایلیم توضیح بیشترى بدهید.

ج: خود مرحوم علامه در این باره مى فرمود: وقتى به قصد تحصیل علوم اسلامى به نجف رفتم، از امیر مؤمنان على(علیه السلام) خواستم كه آن چه صلاح است، مرا به آن راهنمایى كنند... روزى در خانه نشسته بودم كه ناگهان درب باز شد و یكى از علماى بزرگ وارد اطاق شد و سلام كرد و سخنانى بدین مضمون برایم گفت: «كسى كه به قصد تحصیل به نجف مى آید خوب است علاوه بر تحصیل، به فكر تهذیب و تكمیل نفس خویش نیز باشد و از نفس خود غافل نماند.» این را فرمود و حركت كرد و رفت. من در آن جا شیفته اخلاق و رفتار اسلامى او شدم و سخنان كوتاه و با نفوذ آن عالم ربانى چنان در من اثر كرد كه برنامه آینده ام را شناختم و تا مدتى كه در نجف بودم، محضر آن عالم باتقوا را رها نكردم و در دروس اخلاقش شركت كردم. آن دانشمند بزرگ مرحوم آقامیرزاعلى قاضى بود.»

باز علامه مى فرمود: روزى آقاى قاضى مرا در بازار دید و دستى به شانه ام زد و فرمود: «اگر دنیا مى خواهى نماز شب و تهجّد و اگر آخرت مى خواهى نماز شب و تهجّد.»

س: شما به عنوان یكى از شاگردان علامه چه مدت در محضر ایشان تلمّذ كردید و خصوصیات درسى ایشان چه بود؟

ج: من در سال 1332 ـ در سن 16 سالگى ـ به قم آمدم و هنوز تحصیلاتم در مرتبه اى نبود كه بتوانم در درس اساتیدى چون علامه طباطبایى و یا امام خمینى شركت كنم، اما با توجه به روابط و آشنایى پدرم مرحوم آیت الله سید مرتضى خسروشاهى با علامه طباطبایى و دوستى و آشنایى و هم درس بودن مرحوم اخوى آیت الله سید احمد خسروشاهى با امام خمینى، خیلى زود و از همان ابتداى ورود به قم، خدمت هر دو بزرگوار رسیدم و به منزل شان رفتم و هر دو بزرگوار هم كمال مهر و محبت را نسبت به من ـ كه در واقع طلبه نوجوانى بیش نبودم ـ ابراز داشتند، تا آن كه پس از چند سال تحصیل، در درس هر دو بزرگوار شركت كردم.

تقریباً یك دوره خارج اصول را در محضر امام خمینى در مسجد سلماسى حضور داشتم و هم زمان در درس تفسیر قرآن مجید علامه طباطبایى در مدرسه حجتیه شركت مى كردم و سپس در درس اسفار ایشان، باز در مسجد سلماسى ـ كوچه آقازاده ـ حضور مى یافتم و در واقع سالیان درازى، علاوه بر روابط موروثى، به عنوان تلمیذى كوچك، از محضرشان استفاده كردم.

علامه طباطبایى(قدس سره) براى القاء درس تفسیر خود از سال 1376 قمرى به بعد در مدرسه حجتیه حضور مى یافتند و در گوشه اى، رو به روى طلاب و شاگردان ـ كه اغلبشان هم اكنون جزو مفاخر علماى ایران و از مراجع و نخبگان حوزه هاى علمیه هستند ـ مى نشستند و با عنوان كردن آیه اى، به تفسیر و شرح و بسط آن از لحاظ تاریخى، روایى، فلسفى، اجتماعى و غیره مى پرداختند. من بخش هایى از این دروس را همان وقت ها مى نوشتم و به اصطلاح طلاب «تقریر» مى كردم، مانند بعضى دیگر از رفقاى محترم، و البته بعدها تكمیل شده این مباحث به تدریج به عنوان «تفسیر المیزان » چاپ و منتشر شد.

س: نحوه تعامل استاد با شاگردان و برخورد ایشان در جلسه درس چگونه بود؟

ج: علامه طباطبایى عادت نداشت در جلسات درس، به طور مستقیم به صورت شاگردان خود نگاه كند و همیشه چشم هاى آبى و آسمانى خود را، كه بسیار جذّاب و براق بود، به طرف بالا ـ یعنى سقف مسجد ـ و یا بر پایین مى دوخت و اگر شاگردى اشكالى و سؤالى مطرح مى كرد، لحظه اى سر خود را بلند مى كرد و با لبخندى ملیح، به او نگاه مى كرد و بعد به پاسخ مى پرداخت... در درس تفسیر و اسفار، روش ایشان همیشه همین طور بود و واقعاً همین روش باعث شده بود كه انسان وقتى از جلسه درس ایشان بیرون مى آمد، اولا احساس معنویت مى كرد و ثانیاً به روشنى مى دید كه فیض و مطلبى در زمینه مطرح شده ـ چه در تفسیر و چه در فلسفه ـ عایدش شده است... البته هركس به اندازه استعداد خود...

روش دیگر ایشان در پاسخ گویى به اشكالات و سؤالات طلاب، به این سبك بود كه ایشان پاسخ و توضیح خود را مطرح مى كرد و بعد براى آن كه به شاگرد میدان تفكر داده باشد، نظر خود را یك امر قطعى و حتمى اعلام نمى كرد، بلكه نوعاً مى فرمود: «این چیزى است كه به نظر ما مى رسد و شما خودتان ببینید تا چه اندازه منطقى و مورد پذیرش است؟»

پس از پایان درس هم، استاد مدتى براى پاسخ گویى در محل تدریس مى نشست و سپس در مسیر راه برگشت به منزل هم، باز طلابى كه سؤالات دیگرى داشتند، همراه ایشان تا درب منزل شان مى رفتند و پرسش ها و اشكالات خود را مطرح مى كردند و ایشان پاسخ و توضیح مى دادند و البته حقیر هم یكى از این افراد بودم. در واقع علامه طباطبایى در موقع تدریس و قبل و بعد آن، همانند خود طلاب و شاگردانش بود و هیچ وقت من ندیدم كه در برابر سؤال كسى ـ هر چند بى ربط باشد ـ اخم نموده یا به اصطلاح بر وى «روى ترش» كند! بلكه همراه با لبخندى ملیح، پاسخ مناسب را بیان مى كرد.

س: البته مى دانیم كه استاد علامه، اهل عرفان و سیر و سلوك بود، ارتباط عرفان علامه با قرآن چگونه بود؟

ج: «عرفان» در اسلام و تشیع، عالى ترین مرحله كمال انسانى را تبلور و تجلّى مى بخشد، قرآن مجید از دیدگاه علامه، سرچشمه همه فیوضات و معارف ربّانى است. سطر سطر تفسیرالمیزان و بحث هاى عرفانى ـ فلسفى مطرح شده در آن، چگونگى پیوند عرفان با قرآن را نشان مى دهد. طبیعتاً نمى شود در یك مصاحبه كلّى، به این موضوع تخصّصى و حسّاس پرداخت و پاسخ مشروح و مناسبى بیان كرد.

س: از دیدگاه علامه، تصوف و عرفان چه فرقى با همدیگر داشت و نظر ایشان نسبت به متصوفه چه بود؟

ج: عرفان مثبت اسلامى نشأت گرفته از معارف قرآن و مفاهیم و بیانات و رفتار پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) و پیشوایان دینى است و در واقع تنها راه آرامش و سعادت و معنویت انسان است. این نوع «عرفان مثبت»، بى تردید نمى تواند موجب انحراف گردد... اما «تصوف اصیل» هم، با توجه به ریشه هاى آن، كه همگى اهل تصوف اعم از شیعه و سنى خود را منسوب به مولا امیرالمؤمنین على(علیه السلام)مى دانند، اگر از چهارچوب موازین شرعى خارج نشود، مى توان گفت كه همان هم در راستاى اهداف عرفان و شاید مقدمه آن مرحله تكاملى باشد، ولى اگر تصوف یا حتى عرفان، از راه شریعت، یعنى اصول اساسى مفاهیم قرآنى و شرعى جدا و دور شود، بى تردید راهى انحرافى خواهد بود.

به طور خلاصه، از دیدگاه علامه طباطبایى، آن طور كه من از ایشان شنیده ام، «طریقت» اگر از «شریعت» جدا نشود، مى تواند انسان ساز باشد و ایشان اشاره مى كرد كه «الطرق الى الله على عدد انفاس الخلائق» و هر كسى كه بتواند از طریق حق و موازین دین، در راه تكامل معنوى خود حركت كند و موازین شرع مقدس را هم كاملا مراعات نماید، نمى توان او را به بهانه هاى واهى و نام گذارى ها و انگ زنى ها، دور از راه حق نامید.

البته ایشان تصوف یا عرفان ساختگى ـ تكسّبى و متصوفه دكان دار را اصولا تصوف و عرفان نمى دانست و آنها را مانند كسانى تلقّى مى كرد كه به نام اسلام و قرآن و محبت اهل بیت(علیهم السلام)، راه كسب و كار مادى و دنیوى را در پیش گرفته اند.

به هر حال زهد و عرفان و تصوف اگر از چهارچوب تعالیم قرآن و پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) خارج نشود، نمى توان چیزى را در بیان ردّ آنها گفت: نام گذارى ها البته نباید حساسیت برانگیز باشد و یا سوء سابقه بعضى از طرق صوفیه در گذشته و یا درویش بازى هاى اشباه الرجال عصر پهلوى را نباید به حساب «اهل حق متشرّع» گذاشت!

یعنى اصولاً با خواندن «ناد علیاً مظهر العجائب» و سپس «ترك نماز و واجبات»، نمى توان به راه حق رسید، پس دراویشى كه در ایران یا تركیه و سوریه و... خود را اهل حق! معرفى مى كنند ولى از راه شریعت دور شده اند، نه اهل تصوف و عرفانند و نه پیرو راستین راه امام على(علیه السلام).

چگونه مى توان مدّعى پیروى از حضرت على(علیه السلام) بود ـ كه خود در محراب عبادت و سر نماز به شهادت رسیدند ـ و نماز یا دیگر واجبات شرعى را انجام نداد؟ به هرحال این قبیل مدّعیان، كاسبانى هستند كه براى كسب دنیا، خود را درویش و صوفى مى نامند و بى تردید در صراط حق نیستند.

س: اشاره كردید به اقامت طولانى در مصر، آیا در الازهر و یا به طور كلى در مصر، فلسفه، عرفان و تصوف هم مطرح است؟

ج: در دانشگاه الازهر مصر، سخن از فلسفه و عرفان در آن سطح و به مفهومى كه در حوزه هاى علمیه ما موجود است، متأسفانه مطرح نیست. نه از فلسفه «مشاء» خبرى هست و نه از فلسفه صدرایى «اشراق»! در بعضى از دانشكده ها فلسفه تدریس مى شود، اما بیشتر فلسفه غربى و یا فلسفه قدیم! ظاهراً عمق و تكاملى در محافل فلسفى آن جا به چشم نمى خورد و لذا در مصر و به ویژه در الازهر، فیلسوفى مثل علامه طباطبایى یا علامه سید ابوالحسن رفیعى قزوینى یا سید جلال الدین آشتیانى و دیگر مشاهیر عرفانى ـ فلسفى یك قرن اخیر ما، به چشم نمى خورد!... البته در دیگر دانشگاه هاى مصر، مترجمین خوبى در این رشته بودند كه كتاب هاى خوبى را به عربى ترجمه كرده اند.

اما عرفان و تصوف در واقع یكى از مهم ترین علایق مردم مصر است. در مصر حدود 67 تا 70 طریقه صوفیه وجود دارد كه داراى مراد و شیخ و مرشد هستند و با صرف نظر از گروهى از آنها كه از نام و موقعیت خود سوءاستفاده مى كنند، اغلب، اهل ذكر و معنویت هستند و عجیب آن كه مراسم دعاء و ذكر و ورد خود را در مساجد و مشاهد اهل البیت ـ مانند مسجد سیدنا الحسین، مسجد سیده زینب، مسجد سیده نفیسه و... ـ برگزار مى كنند و خود را خیلى به اهل بیت(علیهم السلام) نزدیك مى دانند و مانند ما شیعیان، به زیارت مراقد اهل بیت(علیهم السلام) و توسل به اولیاء صالحین، رغبت شدید دارند و البته همه این طریقت ها، خود را وابسته به مولا على(علیه السلام) مى دانند...

و عجیب تر آن كه در حوادث یك سال اخیر، و پس از پیروزى حزب الله لبنان بر وحوش اسرائیلى، دفاع شدید و علنى شیوخ طرق صوفیه و مردم مصر ـ به طور عموم ـ از حزب الله، بعضى از مقامات دولتى و امنیتى! آن كشور را نگران ساخت و به طور رسمى و علنى هشدار دادند كه تشیع به وسیله «طریقت هاى صوفیه»، یك بار دیگر مصر را مانند دوران فاطمى ها، «فتح» خواهند كرد!

س: چه اقتضائات و ضرورت هایى سبب شد كه مرحوم علامه طباطبایى راه و خط مرجعیت را رها كند و در مسیر علوم قرآن و تفسیر گام بردارد؟

ج: خدمت به اسلام و نشر تعالیم الهى در سلك مرجعیت یا رشته هاى دیگر روحانیت شیعه، اساسى ترین هدف بزرگان است و بى تردید علمایى كه مسیر مرجعیت یا رشته و رسته اى دیگر را انتخاب مى كنند، به تشخیص خاصّ خودشان در راستاى نشر تعالیم اسلامى عمل مى كنند. اما علامه طباطبایى(قدس سره)، مانند مرحوم آیت الله كاشانى در آغاز جوانى كه مجتهد مسلم بود و در صورت اقامت در حوزه نجف یا قم، و تدریس فقه و اصول، بى تردید یكى از مراجع معروف عصر مى شدند، هر كدام با احساس تكلیف و طبق تشخیص، راه و روش خاصى را براى خود انتخاب نموده و به آن عمل كردند.

وقتى من این سؤال را از مرحوم آیت الله كاشانى پرسیدم كه چرا مسیر مرجعیت را، على رغم صلاحیت علمى كامل، انتخاب نكردند؟ فرمودند: «بدبختى مسلمین از فقدان مرجعیت و رساله عملیه نیست. این همه رساله و مرجع داریم ـ خدا حفظ شان كند ـ بگذارید یكى هم در راه مبارزه با استعمار و استبداد خدمت كند، انشاءالله كه خداوند از همگان قبول كند...»

این منطق مرحوم آیت الله كاشانى بود و به همین دلیل، على رغم مقام فقهى و موقعیت علمى بالا در نجف، همراه مرحوم آیت الله سید محمدتقى خوانسارى ـ از مراجع بزرگ بعدى در قم ـ هر دو اسلحه برداشتند و علیه استعمار انگلیس و اشغالگران عراق جنگیدند و هر دو هم از طرف انگلیسى هاى متجاوز، محكوم به اعدام شدند كه یكى دستگیر و به هند تبعید شد و دیگرى به ایران فرار كرد. پس تشخیص در نوع خدمت، بستگى به طرز فكر و نوع اجتهاد خود آقایان دارد.

استاد علامه پس از ورود به قم، نخست طبق معمول، دروس فقه و اصول را شروع كردند، ولى به تدریج متوجه شدند كه در این زمینه به قول خودشان، در حوزه «من به الكفایه» هست و احساس كردند كه تدریس تفسیر قرآن و علوم عقلى ضرورى تر است و روى همین اصل با ترك تدریس فقه و اصول، دور مرجعیت را هم خط كشیدند!

در مورد علت انتخاب روش علمى جدید در حوزه، خود ایشان چنین پاسخ گفته اند: «من هنگامى كه به قم آمدم و برنامه هاى رایج دروس حوزه را بررسى كردم، متوجه شدم كه این برنامه ها همگام با نیازهاى جامعه و آینده نیست و كمبودهایى دارد و عمده ترین این كمبودها را در فقدان بحث تفسیرى و علوم عقلى در حوزه دیدم و برخلاف خواست ظاهرى حوزه، كه لزوم تدریس فقه و اصول را مطرح مى كرد و آن را براى حلّ همه مشكلات كافى مى دانست، من درس تفسیر و فلسفه را آغاز كردم، البته با توجه به شرایط موجود، آغاز این نوع دروس به نوعى، دورى از مقام علمى! تلقّى شد كه براى من مهم نبود، چون فكر كردم كه در نزد حق سبحانه و تعالى عذر قابل قبولى نخواهم داشت كه یك جنبه ضرورى را به خاطر مسایل ظاهرى خاصى ترك كنم...»

و این توضیح، پاسخ كامل سؤال شما توسط خود استاد است، چون هدف در نزد استاد، خدمت به جامعه و آینده، از طریق دیگرى غیر از اشتغال به تدریس فقه و ادامه رشته فقاهت بوده است.

س: چرا علوم قرآن و تفسیر در حوزه هاى علمیه به عنوان متن اصلى دروس حوزوى مطرح نیست و به عنوان دروس فرعى به آن نگاه مى شود؟

ج: البته حالا این طور نیست و رشته تفسیر در حوزه ها، اكنون یكى از باارزش ترین و اصولى ترین رشته ها محسوب مى شود، ولى متأسفانه هنوز آن، بعد و عظمتى را كه باید این درس اصلى حوزه ها داشته باشد، به دست نیاورده است. من در ملاقاتى با شیخ الازهر، دكتر سید محمد طنطاوى كه خود حافظ كلّ قرآن و مفسّر توانایى است و چندین جلد از تفسیر او هم منتشر شده است، پرسیدم كه علّت اهتمام الازهر و علماى اهل سنّت به قرآن و تفسیر چیست؟ در پاسخ گفت: قرآن كتاب اصلى و مادر است و منبع و مدرك اصلى ما قرآن و بعد سنّت است، ما در سنّت هم اگر مشكلى داشته باشیم، باز با مراجعه به كلیات مطرح شده در قرآن مى توانیم آن را حل كنیم و معنى ندارد كه یك عالم دینى الازهرى از تفسیر قرآن آگاه نباشد.

در مورد چگونگى آموزش و حفظ قرآن سؤال كردم، شیخ گفت: آموزش و حفظ قرآن، قبل از تفسیر است و هر طلبه الازهرى نخست باید قرآن را به طور كامل حفظ كند و سپس افزود كه «لیس ازهریاً من لم یحفظ القرآن» ـ هر كسى كه قرآن را حفظ نكند او ازهرى نیست! ـ روى همین اهتمام است كه سالانه در مراسم پرشكوهى به صدها نفر از حفّاظ جدید ـ اعم از الازهرى و غیر ازهرى ـ هدایا و جوایز ارزشمندى اهداء مى كنند.

در آن مراسم سالانه، همه سفراى كشورهاى اسلامى را هم دعوت مى كنند و در یك سال كه اینجانب در آن اجتماع بزرگ به دعوت شیخ شركت كرده بودم، على رغم رسم همیشگى كه شیخ الازهر و وزیر اوقاف و قائم مقام شیخ و مفتى مصر خود جوایز را مى دهند، به دعوت و اصرار شیخ الازهر كه از آن بالا مرا در جمع سفراى كشورهاى اسلامى دید، به جایگاه رفتم و باز به اصرار ایشان، جوایز بعضى از طلاب ازهرى را من تقدیم كردم كه عكس هاى آن مراسم چاپ شده است.

به هر حال این اهتمام الازهر به قرآن است و به همین دلیل است كه مى بینیم علماى الازهر، در هر موضوعى بلافاصله به آیه اى از قرآن استناد مى كنند و متأسفانه علماى ما ـ تا چه رسد به طلاب! ـ در این زمینه نقص چشم گیرى دارند كه امیدواریم به تدریج و پس از تكامل آموزشى - فرهنگى حوزه هاى ما، این موضوع هم به طور ریشه اى حل شود و رشته حفظ و تفسیر قرآن، جزو برنامه ها و دروس اصلى حوزه ها باشد.

س: شما كه سالیانى در درس تفسیر علامه شركت كرده اید، درباره روش تفسیرى ایشان و تفسیر المیزان چه نظرى دارید؟

ج: ویژگى تفسیرى علامه طباطبایى(قدس سره)، تفسیر آیات قرآن با استفاده و مراجعه به آیات دیگر قرآن است، این روش كه تفسیر قرآن به قرآن نامیده مى شود، اگرچه در گذشته نیز توسط بعضى از مفسّران به كار گرفته شده، و مثلا زمخشرى معتقد بود كه «محكم ترین و بهترین مفاهیم قرآنى را مى توان از آیات خود قرآن به دست آورد» ولى هرگز، در هیچ تفسیرى، مانند تفسیرالمیزان، این روش با این وسعت و عمق، مورد توجه و استفاده قرار نگرفته است. علامه در این روش، بیشتر تكیه بر سیاق آیات دارد و با استناد به این نكته، به تفسیر آیات مى پردازد.

مرحوم شهید مرتضى مطهرى(قدس سره) كه خود از شاگردان برجسته علامه طباطبایى(قدس سره) بود، درباره تفسیر المیزان مى نویسد: كتاب تفسیر المیزان یكى از بهترین تفاسیرى است كه براى قرآن مجید نوشته شده است. من مى توانم ادّعا كنم كه بهترین تفسیرى است كه در میان شیعه و سنّى از صدر اسلام تاكنون نوشته شده است.

مرحوم علامه خود در مقدمه جلد اول تفسیر المیزان، این ویژگى و روش را، روش ائمه اطهار(علیهم السلام) مى نامد و خود را پیرو این روش مى داند و مى نویسد: «قرآن كتاب راهنما است كه انسان را به بهترین راه هدایت مى كند و كتاب فصل و جداسازى حق از باطل است و كتاب بیان است كه هر لحظه سعادتى را به انسان عطا مى كند و كتابى است كه ظاهرى دارد و باطنى و ظاهرش همه حكمت است و باطنش همه علم، ظاهرش ظریف و لطیف است و باطنش ژرف و عمیق، عجایب قرآن را نمى توان شمرد و در آن چراغ هاى هدایت روشن است».

مرحوم علامه بعد مى افزاید: ما در این تفسیر، كه به طریقه اهل بیت(علیهم السلام) آیات را تفسیر مى كنیم، فقط جهات و نكات زیر را مورد بحث و توجه قرار مى دهیم:

1ـ معارف مربوط به اسماء و صفات خداوند، مانند: حیات، علم، قدرت، سمع، بصر و یگانگى، در مورد ذات خداوند، قرآن مى گوید كه این امر نیازى به بیان ندارد.

2ـ معارف مربوط به افعال خداوند، مانند: خلق و امر، اراده، مشیّت، هدایت، گواهى، قضا و قدر، جبر و تفویض رضا و خشم و...

3ـ معارف مربوط به واسطان بین حق و خلق، چون: لوح و قلم، عرش و كرسى، بیت المعمور، آسمان و زمین، ملائكه، شیاطین، اجنه و...

4ـ معارف مربوط به انسان در حیات قبل از دنیا و معارف امور دنیوى انسان، مانند: پیدایش انسان، خودشناسى، شناخت اصول اجتماعى، نبوّت و رسالت، وحى، الهام، كتاب، شریعت، اخلاق نیك و بد انسان، ایمان، احسان و...

5 ـ معارف مرتبط با عوالم بعد از دنیا، مانند: عالم برزخ و رستاخیز (معاد).

البته باید گفت كه در تفسیر المیزان به بررسى احكام دینى پرداخته نمى شود، چون بحث درباره آنها به علم فقه برمى گردد و از حوزه بحث هاى ما خارج است.

در تفسیر المیزان ـ در تمامى مجلدات آن ـ آیه اى را برخلاف معناى ظاهرى آن حمل نكرده ایم، یعنى در این تفسیر، تأویلاتى كه دیگران دارند، مورد توجه نیست؛ زیرا چنان كه خواهید دید، به نظر ما اصولا این «تأویلات»، از قبیل «معانى» نیست.

از سوى دیگر، ما در نقل روایات از ائمه هدى(علیهم السلام)، دقت خاصى داریم و در واقع این روش، كه مطالب این تفسیر بر پایه آن استوار است، قدیمى ترین روش تفسیرى است كه از ائمه هدى(علیهم السلام) به ما رسیده است. البته در این تفسیر بحث هاى مختلفى در زمینه هاى: علمى، فلسفى، تاریخى، اخلاقى، اجتماعى و غیره مطرح است كه در حدّ توان، به آنها پرداخته ایم... »

این روش كلى تفسیرى علامه در المیزان است، كه خود بیان فرموده اند.

س: آیا علامه طباطبایى، شاگردانى هم در امر تفسیر قرآن تربیت كرده اند؟ و از معاصرین كسى روش ایشان را در تفسیر ادامه مى دهد؟

ج: شاگردان علامه در این رشته، یكى دو نفر نبودند و ذكر اسامى همه آنها هم طبعاً مقدور نیست. اما مى توان اشاره كرد كه بعضى از شاگردان ایشان ـ از مراجع فعلى قم ـ مانند آیت الله ناصر مكارم شیرازى و آیت الله شیخ جعفر سبحانى ـ آیت الله جوادى آملى و همچنین آیت الله مصباح یزدى از اساتید حوزه و مدیر مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) در حوزه علمیه قم و ده ها نفر دیگر، از شاگردان مكتب استاد علامه طباطبایى در امر تفسیر قرآن هستند و تألیفات آنان در این زمینه، هر كدام بالغ بر 15 یا 20 جلد است كه بارها چاپ شده است.

آیت الله جوادى آملى، مفسّر برجسته و معاصر، علاوه بر تألیفات قرآنى گران قدر ـ كه هم چنان به درس تفسیر در حوزه علمیه قم ادامه مى دهند ـ درباره تفسیر علامه طباطبایى بیاناتى دارند كه نقل خلاصه آن در این گفتوگو، بى مناسبت نیست:

«علامه طباطبایى(قدس سره) غوّاصانه وارد دریاى قرآن و عترت شدند و ماهرانه گوهرهایى از درون این دریا برآوردند. قرآن، حقوق انسانیت را تفسیر، تبیین، تشریح و تعلیم مى كند، همان طورى كه دیگر فرهنگ حقوق انسانى را تدوین كرده اند. منتها محور اصلى حقوق بشر در نزد بشر، حیات و زندگى مادى است، ولى قرآن كریم، طبق استنباط علامه طباطبایى(قدس سره) حقّ اصلى جامعه بشرى را حقّ توحید مى داند و سایر عقاید و اخلاق و بحث هاى فقهى و اخلاقى و حقوقى را زیرمجموعه حقّ توحید معرفى مى كند و بر همین اصل، تفسیرالمیزان را ادامه مى دهند...

علامه طباطبایى(قدس سره) از نادرترین مفسّرانى بود كه غوّاصانه وارد دریاى قرآن شد و ماهرانه گوهرشناسى كرد و مقتدرانه گوهرها را عرضه كرد و براى دیگران ره آورد فراوانى آورد، چون همواره قرآن را با عترت طاهرین هماهنگ مى دید و هماهنگ تفسیر مى كرد و انس با این تفسیر، نشان مى دهد كه علامه طباطبایى در هنگام معنى كردن آیات، روایات را در نظر داشتند یعنى در بحث تفسیرى روایات را ملحوظ مى داشتند و در بحث روایى هم قرآن را اصل قرار مى دادند، كه این روایات باید بر قرآن كریم عرضه بشود... حضرت استاد بسیارى از معارف قرآن و عترت و حكمت و كلام و عرفان را از سلف صالح گرفت و هنوز بسیارى از ره آوردهاى ایشان هم چنان «مجمل» است كه نیاز به تفصیل دارد و نیز هم چنان «متن» است كه نیاز به شرح دارد...»

به هر حال، همان طور كه خود علامه در مقدمه جلد اول تفسیرالمیزان نوشته اند ـ و ما به طور خلاصه به آن اشاره كردیم ـ روش كلّى ایشان در المیزان، توضیح و تفسیر هر آیه اى با آیات دیگر است و در نظر ایشان، خود آیات قرآنى و روایات اهل بیت(علیهم السلام)، براى تبیین و تفسیر مفاهیم قرآنى، بهترین راه است كه در صدر اسلام نیز مورد توجه و عمل بوده است و البته مى دانیم كه این امر نشان دهنده احاطه و تسلّط كامل استاد بر آیات و روایات مربوطه است كه به عنوان مهم ترین شاخصه ها مى تواند مطرح باشد و بى تردید این روش و این نوع تفسیر، تحوّلى تازه در تاریخ تفسیر نویسى شیعه و سنّى به وجود آورد كه هم چنان توسط دیگر بزرگان حوزه علمیه قم و حتى در حوزه هاى عالم تسنّن، ادامه دارد...

س: آیا تفسیر المیزان به فارسى و یا زبان هاى دیگر هم ترجمه شده است؟

ج: تمام بیست جلد عربى تفسیر المیزان، در زمان حیات خود استاد، توسط بزرگانى چون حضرات آقایان: ناصر مكارم شیرازى، مصباح یزدى، محمدجواد حجتى كرمانى، سید محمد خامنه اى، محمدرضا صالحى كرمانى و دیگران... و زیر نظر خود استاد، به فارسى ترجمه و در 40 جلد منتشر گردید و بعدها هم یك بار دیگر، همه مجلّدات آن، توسط حجت الاسلام والمسلمین مرحوم سید محمدباقر موسوى همدانى ـ كه از شاگردان درس تفسیر استاد بود ـ باز زیر نظر خود استاد، ترجمه و منتشر گردید كه هر دو ترجمه، بارها تجدید چاپ شده است.

البته علاوه بر ترجمه فارسى، بخش هایى از آن به زبان انگلیسى و اردو هم ترجمه و چاپ شده است. و اى كاش ترجمه فارسى جدیدترى هم از آن، مطابق ضوابط و اصول نویسندگى روز، توسط جمعى از فضلا به عمل مى آمد تا نسل جوان بیشتر و بهتر مى توانستند از آن استفاده كنند.

س: بعضى ها مى گویند علامه طباطبایى در اوایل تحصیل علاقه اى به درس و بحث نداشتند و حتى مى گویند هر درسى را كه در ادبیات عرب مى خواندند، متوجه نمى شدند، داستان این موضوع چیست؟

ج: این موضوع را خود استاد علامه یادآور شده اند و حتى به طور مكتوب هم بیان كرده اند و بهتر است كه چگونگى آن را از قول خود ایشان نقل كنیم: «...بیشتر دوره زندگى خود را با یتیمى یا غربت و تهیدستى و گرفتارى هاى دیگر گذرانده ام، ولى پیوسته حس مى كردم كه دست ناپیدایى مرا از پرتگاه خطرناكى نجات مى دهد و جاذبه مرموزى مرا از میان هزارها مانع بیرون كشیده و به سوى مقصد، هدایت مى كند. در اوایل تحصیل، علاقه زیادى به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هرچه مى خواندم، نمى فهمیدم و چهار سال را به همین نحو گذراندم. بعد از آن یك باره، عنایت خدایى دامن گیرم شد و عوضم كرد، در خود یك نوع شیفتگى و بى تابى نسبت به تحصیل كمال حس نمودم، به طورى كه از همان روز تا پایان ایام تحصیل كه تقریباً 17 سال طول كشید، هرگز نسبت به تعلیم و تعلّم احساس خستگى و دل سردى نكردم...»

اما این كه چگونه، عنایت خدایى یك باره دامن گیر ایشان شده است؟ علامه در این مكتوب، توضیحى نداده اند و البته ایشان مى گویند همیشه احساس مى كردند كه یك دست ناپیدایى ایشان را به مقصد هدایت كرده است و این امداد غیبى الهى، بى تردید موجب تجلّى یا اشراقى خاص و عنایتى ویژه گشته كه كم و كیف آن را فقط اهل عرفان و معنویت مى توانند درك كنند و مراحل بعدى سیر و سلوك ایشان در عالم عرفان، چگونگى عمق و ریشه این مطلب را نشان مى دهد.

س: نمونه هایى از حالات معنوى ـ عرفانى و كراماتى را كه از ایشان دیده یا شنیده اید، مى توانید نقل كنید؟

ج: ترجیح مى دهم كه باز پاسخ این سؤال را از خود مرحوم علامه نقل كنم. ایشان مى فرمودند: «روزى من در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم در آن حین ـ احساس كردم ـ یك فرشته ـ حوریه بهشتى از طرف راست من آمد و یك قدح بهشتى در دست داشت كه براى من آورده بود و خود را به من ارائه مى نمود، همین كه خواستم به او توجهى كنم، ناگهان یاد حرف استادم افتادم، لذا چشم پوشیده و توجهى نكردم. آن ـ فرشته ـ حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف كرد، من باز توجهى نكردم و روى خود را برگرداندم، آن ـ فرشته ـ حوریه رنجیده شد و رفت و من هر وقت تا به حال، آن منظره به یادم مى افتد، از رنجش آن حورى متأثّر مى شوم.»

حالت دیگرى را هم آیت الله حسن زاده آملى از تلامذه خاص علامه نقل مى كند كه شنیدن و خواندن آن، مى تواند نشان دهنده مقام علامه و برادرش مرحوم آقا سید حسن الهى باشد: علامه طباطبایى مى فرمایند: وقتى همراه برادرم در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقى مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى بودیم، سحرگاهى بر بالاى پشت بام بر سجاده عبادت نشسته بودم، در این موقع خواب سبكى به من دست داد و مشاهده كردم كه دو نفر مقابل من نشسته اند، یكى از آنها حضرت ادریس(علیه السلام) بود و دیگرى برادر عزیزم آقاى سید محمدحسن الهى طباطبایى. حضرت ادریس، با من به مذاكره و سخن مشغول شدند، وقتى ایشان تكلّم مى كردند، سخنان ایشان به واسطه كلام و صداى آقاى اخوى استماع مى شد.»

در این كه استاد علامه داراى كرامات و اهل كشف و شهود بودند، هیچ شك و تردیدى نیست، ولى استاد نوعاً خود، مایل به نقل مطلبى در این زمینه نبودند و اگر كسى در جمع عام در این زمینه سؤالى مطرح مى كرد، ایشان مى فرمودند: چه عرض كنم؟ و یا لبخند مى زدند.

مرحوم استاد شهید مرتضى مطهرى كه هر وقت نام علامه را مى برد و یا مى نوشت، به دنبال آن «روحى فداه» را هم ذكر مى كرد، درباره حالات استاد علامه مى نویسد: «... حضرت آقاى طباطبایى از نظر كمالات روحى به حدّ تجرّد برزخى رسیده اند و مى تواند صور غیبى را كه دیدِ افراد عادى از مشاهده آنها ناتوان است، مشاهده كند، این مرد واقعاً یكى از خدمت گزاران بسیار بزرگ اسلام است. او به درستى، مجسمه تقوا و معنویت است، كه در تهذیب نفس مقامات بسیار عالى را طى كرده است...»

آیت الله جوادى آملى، یكى دیگر از نخبگان و اصحاب بحث تفسیر و فلسفه علامه، در این زمینه مى گویند: «اوج تكامل عقلى و تجرّد روح این ابرمرد حكمت، به مقامى رسید كه كلیات عقلى را بدون دخالت قوه تخیّل و تمثّل، مصداق آنها را در مرحله خیال و تجسّد آن در مرتبه مثال، متصل و یا با صرف نظر از آن ادراك مى نمود.

علامه مى فرمود: یكى از ادلّه تجرّد روح همان ادراك كلیات مرسله است كه از هر قیدى مجرد و از هر كثرتى منزه باشد و روحى كه یك مجرد تام را ادراك مى كند و حتى مى یابد، حتماً مجرد خواهد بود، البته این برهان تجرّد روح، از راه ادراك كلّى درباره اوحدى از نفوس ناطقه صادق است، نه درباره نفوس همه مردم.

بعد از پایان بحث مزبور از استاد علامه(قدس سره) پرسیدم: آیا شما مى توانید كلّى را بدون تمثیل هیچ فرد خیالى آن، و نیز بدون تخیّل انتشار آن در بین مصادیق مثالى، ادراك كنید؟ فرمود: تا حدى! و این جواب با توجه به جناح و تواضع جبلى آن بزرگوار كه هرگز اعجاب و خودبینى نداشت: یعنى: آرى».

س: آیا استاد علامه شاگردانى هم در عرفان عملى و سیر و سلوك معنوى داشتند؟ آیا مى شود نام آنها را ذكر كرد؟

ج: همان طور كه اشاره كردم علامه طباطبایى به تمام معنى اهل شریعت و اهل حقیقت بود و خود نیز در عرفان، «صاحب طریقت»... و دستوراتى كه در امر سیر و سلوك و تزكیه نفس به بعضى از خواص تلامذه خود و یا در بعضى از مكتوبات به افراد داده اند، نشان دهنده این معنى است و البته این دستورات به طور كامل مطابق موازین دینى و در چهارچوب احكام شریعت و دستورات ائمه هدى(علیهم السلام) در تداوم و پاى بندى به این اصول و احكام بود.

علامه طباطبایى در این زمینه صریحاً مى گویند: «ما هرچه در این امور داریم از مرحوم قاضى داریم، چه آن چه را كه در حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده كردیم و چه طریقى كه خودمان داریم، از مرحوم قاضى گرفته ایم...»[4]

البته بسیارى از دوستان و علاقه مندان استاد، به این نكته نوعاً اشاره نمى كنند، ولى حقیقت آن است كه استاد علامه در عرفان، خود صاحب مكتب و طریقت بود و در این مكتب هم، عده اى از فضلا و فرهیختگان حوزه هاى علمیه را تربیت كردند كه بعضى از آنها هم چنان در حوزه ها و دیگر بلاد، فیض بخش طلاب و مردم هستند و بعضى هم به رحمت حق پیوسته اند. از افراد زنده نمى توانم نام ببرم، چون یقین دارم كه رضایت ندارند، ولى از افرادى كه فوت كرده اند و از شاگردان خاص مكتب عرفانى استاد بودند، مى توانم از مرحوم: شیخ على آقا تهرانى (سعادت پرور)، سید محمّدحسین حسینى تهرانى، شیخ مجتبى كرمانشاهى و سید كمال شیرازى (رحمة الله علیهم) یاد كنم.

مرحوم آقا شیخ على تهرانى سعادت پرور، ده جلد شرح اشعار و غزلیات حافظ را نوشته كه مجموعه آنها را برگرفته از محضر استاد علامه معرفى مى كند و در مقدمه كتاب ده جلدى خود ـ هر جلدى حدود 500 صفحه بزرگ ـ در رابطه با جلسات عرفانى و سیر و سلوك استاد چنین مى نویسد: «... در سال 1327 ه.ق آشنایى ام با معظم له بیشتر شد و از ایشان تقاضاى راهنمایى عملى نمودم، عنایت فرمودند و پذیرفتند و با برنامه هاى سلوكى آشنایم ساختند، در ضمن، در جلسه اى كه عده اى از دوستان اهل عمل، خدمت ایشان حاضر مى شدند با اجازه آن بزرگوار حاضر شده و بهره ها مى گرفتم، پس از چند سال كه جلسه عمومى با استاد نداشتیم، از ایشان تقاضا شد هفته اى یك جلسه به اتفاق بعضى از دوستان خدمت شان برسیم، قبول فرمودند. سؤالاتى را از آیات و احادیث و ادعیه و كلمات عرفا و غزلیات خواجه مطرح مى نمودم، جواب مى فرمودند. در این جلسه قریب به 200 غزل از دیوان حافظ خدمت شان خوانده شد كه به طور مختصر و سربسته و در بعضى ابیات، به طور تفصیل بیاناتى داشتند»[5]

مرحوم سعادت پرور در روى جلد كتاب شرح دیوان حافظ هم، نوشته اند: «برگرفته از جلسات اخلاقى علامه طباطبایى» و این تعبیر و مقدمه، نشان دهنده چگونگى مقام و گوشه اى از مسایل معنوى و عرفانى استاد علامه است. و البته ایشان در این راه، متحمّل اتهامات و مشكلات و گرفتارى هاى عدیده اى از سوى بعضى از كسانى شدند كه در حوزه ها از این مراحل به دورند و ضرورتى بر ذكر چگونگى آنها نیست...

امام خمینى(قدس سره) كه خود از عرفاى بزرگ عصر ما بود، در كتاب سرالصلاة خود، جملاتى درباره اهل معرفت دارند كه با نقل آن این پاسخ را تكمیل مى كنم: «... از امور مهمه اى كه تنبّه به آن لازم است آن است كه اگر كلامى از بعضى علماى نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند، به مجرد آن كه به گوش آنها آشنا نیست، یا مبنى بر اصطلاحى است كه آنها را از آن حظّى نیست، بدون جهت شرعیه رمى به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن، توهین و تحقیر ننمایند و گمان نكنند هركس از مراتب نفس و مقامات اولیاء و عرفا و تجلیّات حق و عشق و محبت و امثال این ها، كه در اصطلاحات اهل معرفت رایج است، نام برد، مروّج دعاوى صوفیه است یا بر طبق آن، برهان عقلى و یا حجت شرعى ندارد، به جان دوست قسم، كلمات نوع آنها، شرح بیانات قرآن و حدیث است».

س: از ابعاد شخصیتى و ویژگى هاى اخلاقى علامه كه براى خوانندگان ما جالب و شنیدنى است، نكاتى را بیان بفرمایید.

ج: به طور كلّى باید گفت كه استاد علامه خود، تبلور و تجسّم عینى اخلاق و سنّت ها و روش هاى «پیامبرى» بود كه در كتاب «سنن النبى» بعضى از آن روش ها و سنت ها را نقل كرده است، استاد، این كتاب را در نجف و در سال 1350 ه.ق ـ سه ربع قرن پیش ـ و به هنگام تحصیل، جمع آورى و تنظیم كرده بودند كه در واقع راهنماى عمل زندگى فردى و اجتماعى ایشان، احادیث منقول در این كتاب بود.

تعبّد و تهجّد، ولایت و حبّ اهل بیت(علیهم السلام)، تواضع و فروتنى، دورى از تظاهر و خودنمایى، سكینه و وقار، محبت و مهرورزى و ادب و احترام به همه افراد و به طور كلّى تمامى نمودهاى اخلاق حسنه، در وجود ایشان جمع بود و براى نمونه باید اشاره كنم كه من در مدت 25 سالى كه در خدمت شان بودم ـ یعنى چه در زمانى كه در دروس تفسیر یا فلسفه ایشان شركت مى كردم و چه قبل و بعد آن ـ هرگز ندیدم كه ایشان درباره كسى، اعم از علماء یا دیگران، اظهار نظر منفى و ذمّ و قدح داشته باشد، یا هرگز ندیدم كه در مقابل شاگردانى كه با صداى بلند اشكالات خود را مطرح مى كردند، ایشان هم تُن صداى خود را بلند كنند؟ بلكه همواره با لبخند و با لحن عادى به پاسخ و توضیح مى پرداختند.

استاد علامه مصداق واقعى كسانى بود كه به تعبیر قرآن، عبادالرحمن هستند: «عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالواسلاما» ـ بندگان صالح خداوند در زمین با آرامش و بى تكبر راه مى روند و اگر نادانان آنها را مورد خطاب قرار دهند، پاسخ آنها درود و سلام است ـ و علامه روى همین اصل، آرام و آهسته، بدون خدم و حشم، بدون اعجاب و تبختر، بدون اصحاب و به تنهایى، در قم به محلّ تدریس یا حرم حضرت معصومه(علیها السلام) مى رفتند و مردم عادى، اغلب، توجهى به ایشان نداشتند و در واقع به علت سادگى و بى پیرایگى، فكر نمى كردند آن كسى كه از خیابان و پیاده رو، به تنهایى و با پاى پیاده عبور مى كند، استاد علامه طباطبایى باشد. و این روش ایشان در هنگام تشرّف به مشهد مقدس هم بود. ایشان در صحن مطهر، در نماز جماعت آیت الله میلانى شركت مى كرد و به جاى این كه در صف اول بنشیند، در میان مردم مى نشست...

یك بار یكى از شاگردان ایشان، كه زمانى رفیق صمیمى من هم بود، شاید به دلایل و انگیزه هاى شخصى، و به ظاهر در دفاع از شریعت! رساله اى تحت عنوان حول المیزان چاپ كرد كه در آن، استاد را متهم به انكار معاد جسمانى نموده و سپس تكفیر كرده بود! من آن وقت به بهانه نقد كتاب دیگر وى، پاسخى بر اندیشه هاى انحرافى او نوشتم و در مجله مجموعه حكمت چاپ قم، ـ كه در آن هنگام خود، سردبیرى آن را به عهده داشتم ـ چاپ شد، ولى وقتى استاد از موضوع با خبر شدند و فهمیدند كه من به انتقاد از وى ادامه خواهم داد! با آرامش و لبخند، به من تذكر دادند كه بحث را ادامه ندهم و فرمودند: شما ناراحت نباشید! از این گونه بحث ها و اتهامات و حمله ها، همیشه در تاریخ بوده و بعد از این هم خواهد بود و ما موظف هستیم كه در برابر این قبیل افراد با نرمش و آرامش رفتار كنیم و به دستور قرآن به آنها «سلام» بگوییم...!

این ها نمونه هایى از اخلاق انسانى استاد علامه بود.

س: استاد علامه با شخصیت هاى فرهنگى ـ علمى كشور كه در زىّ روحانیت نبودند هم ارتباطى داشتند و با آنها به بحث مسایل فلسفى و علمى و قرآنى مى پرداختند یا فقط در حوزه علمیه قم فعال بودند؟

ج: مرحوم استاد علامه، یك فرد جامع الاطرافى بود و تلاش و كوشش فرهنگى خود را به حوزه علمیه قم یا مشهد و طلاب محترم، منحصر نكرده بود. ایشان با شخصیت هاى فرهیخته و معروف غیر حوزوى مانند: هانرى كربن، مهندس مهدى بازرگان، دكتر مهدى حائرى یزدى، دكتر جواد فلاتورى، دكتر اسپهبدى، دكتر یدالله سحابى، دكتر سید حسین نصر، دكتر جزایرى، ذوالمجد طباطبایى، باستانى پاریزى و بعضى دیگر از اساتید دانشگاه، ارتباط نزدیكى داشتند و با آنها به بحث و گفتگو ـ حضورى یا كتبى ـ مى پرداختند و از نظریات آنها درباره پاره اى از مسایل تاریخى یا علمى تخصصى جویا شده و بهره مند مى شدند.

یادم هست كه استاد در بحث «خلقت» انسان نخستین، براى آگاهى از آخرین تئورى هاى علمى، كتاب «خلقت انسان» مرحوم دكتر سحابى را از من خواستند كه نسخه اى را خود مرحوم دكتر سحابى داده بودند، خدمت شان دادم و ایشان در جلد 6 تفسیر المیزان، بحث مشروحى را بر این موضوع اختصاص دادند كه در واقع بیشتر، نقد نظریات جدید در كتاب آقاى دكتر سحابى بود ـ بدون ذكر نام ایشان ـ ولى بعدها مرحوم دكتر سحابى هم در رساله مستقلى كه چاپ كرد، به نقد دیدگاه هاى علامه پرداخت... .

باز یادم هست كه مرحوم علامه، طىّ نامه اى، كتاب ذوالقرنین یا كوروش كبیر، تألیف مولانا ابوالكلام آزاد، ترجمه آقاى دكتر محمّدابراهیم باستانى پاریزى را از ایشان خواست و پس از وصول كتاب به علامه، اعلام وصول آن را ـ طبق یادآورى استاد باستانى پاریزى در مقدمه چاپ پنجم كتاب، صفحه 13 ـ به این جانب محوّل فرمودند و از كتاب ایشان هم در بحث «ذوالقرنین» در تفسیر المیزان استفاده كرده و به عنوان خلاصه نظرات ابوالكلام آزاد نقل كردند.

س: در همه زمینه ها صحبت شد، جز «سیاست»، آیا استاد علامه هم در مسایل سیاسى، به ویژه پس از حوادث 15 خرداد، دخالتى مى نمود و یا هماهنگى داشت و یا سكوت مى كرد؟

ج: استاد علامه به معنى مصطلح در عرف جامعه كنونى ما، یك شخصیت «سیاسى» نبود، ولى این به معنى عدم اهتمام ایشان به مسایل جامعه و مردم نیست. پیش از حوادث 15 خرداد و در مسایل مربوط به انجمن هاى ایالتى ولایتى، و پس از فاجعه قتل عام مردم در 15 خرداد، استاد علامه همیشه طرف «مشورت» مراجع عظام بود و در جلسات این بزرگان شركت مى كرد و حتى در بعضى از اعلامیه هاى مشترك مراجع عظام قم، امضاى ایشان هم هست. اما پس از آن كه اعلامیه ها و بیانیه ها، «تك امضایى» شد، ایشان به طور مستقل اعلامیه اى ندادند، ولى «سكوت» هم نكرده بودند و به هر نحو مقدور، با مراجع و كلیّت روحانیت مبارز، «هماهنگى» داشت و اغلب روحانیون مبارز مانند شهیدان: مرتضى مطهرى، بهشتى، مفتح، قدوسى و آقاى مهدوى كنى و غیرهم، همه شاگردان علامه طباطبایى بودند و بدون شك، تربیت فكرى ـ معنوى این آقایان، توسط علامه طباطبایى، نقشى اساسى در حركت آنها داشت...

درباره مسایل جهان اسلام ـ از جمله مسأله فلسطین ـ استاد علامه همواره نگران بودند و حتى در مورد لزوم كمك به مردم فلسطین، ایشان منشورى را همراه شهید آیت الله مرتضى مطهرى و مرحوم آیت الله سیدابوالفضل موسوى زنجانى منتشر ساختند كه در آن، ضمن افتتاح حساب بانكى در بانك هاى: ملى، صادرات و بازرگانى، مردم را به یارى مردم ستم دیده فلسطین فراخوانده بودند.

اقدام در این مسأله در آن شرایط حساس ـ سال 49 ـ نشان دهنده توجه خاص استاد علامه، به مسایل حادّ و بحرانى مسلمانان بود. حتى پس از انتشار این منشور، ساواك تهران از ساواك قم توضیحاتى درباره علامه طباطبایى مى خواهد و در سندى در این زمینه آمده است: «اخیراً حساب هایى توسط 3 نفر از روحانیون به اسامى شیخ مرتضى مطهرى، سید ابوالفضل موسوى زنجانى و محمدحسین علامه طباطبایى افتتاح و از مردم دعوت شده كمك هاى نقدى خود را جهت آوارگان فلسطینى به حساب هاى مذكور واریز نمایند، دستور فرمایند تعیین و اعلام نمایند محمدحسین علامه طباطبایى همان صاحب تفسیرالمیزان است كه ساكن قم مى باشد یا خیر؟ در صورت مثبت، مشخصات ملصق به عكس وى را تهیه كرده و ارسال دارند به اداره سوم. مقدم».[6]

با توجه به این سند احساس خطر از سوى رژیم، در نوع فعالیت هاى علامه طباطبایى، روشن مى شود...

س: در مورد علامه و شیفتگى ایشان به اهل بیت(علیهم السلام)، خاطره اى دارید؟

ج: خاطره كه زیاد است! ایشان خود، مانند آقایان دیگر مجلس روضه خوانى خاص برگزار نمى كردند، ولى در مجالس عزادارى دیگران شركت مى نمودند و به هنگام ذكر مصیبت اهل بیت(علیهم السلام) هم، اشك از چشمانش سرازیر مى شد و نوعاً در ایام سوگوارى ائمه هدى(علیهم السلام) از اشتغال به امور جارى ـ تدریس و تألیف و كتابت ـ دورى مى كردند.

من دقیقاً یادم هست در قم ـ سال 1332 به بعد ـ كه در مدرسه حجتیه سكونت یافتم، در كنار مدرسه، منزل مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا حسن تیلى قرار داشت كه از اصحاب خاص مرحوم آیت الله حجت كوه كمرى بود... ایشان شب هاى جمعه، در منزل خود مجلس روضه داشت... من باز به علت آشنایى آقاى تیلى با مرحوم پدرم، و نزدیكى محلّ سكونت، در آن روضه شركت مى كردم. از جمله كسانى كه به طور غالب، در آن حضور مى یافتند، استاد علامه طباطبایى بودند.

از آیات عظام و علماء دیگر: امام خمینى، آقاى نجفى مرعشى، آقاى شریعتمدارى، آقاى سید حسین قاضى طباطبایى، آقاى شیخ اسحق آستارایى، آقا میرزا ابوطالب تجلیل، آقاى جلیلى كرمانشاهى و بعضى از فضلاى مدرسه حجتیه در این جلسه گاهى حضور مى یافتند. روضه خوان اصلى هم مرحوم آقاى كوثرى و آقاى شیخ حسین غفارنژاد بودند كه هم اكنون هم از ذاكرین معروف تهران است.

به هرحال علاقه علامه به اهل بیت(علیهم السلام) در سطر سطر آثار و تألیفات شان پیدا است و در زندگى اجتماعى ایشان هم كاملاً آشكار بود...

س: نوع تألیفات علامه چگونه بود؟ آیا همه آنها علمى ـ فلسفى عمیق بودند و مورد نیاز خواص و علماء؟ یا این كه ایشان تألیفات ساده اى هم براى عموم داشتند؟

ج: یكى از ویژگى هاى علامه طباطبایى آن بود كه در نوشتن یك رساله كوچك و یا تألیف كتابى به زبان ساده، اگر مورد نیاز جامعه و نسل جدید بود، على رغم تبحّر كافى در فقه و فلسفه و ریاضى و اصول و علوم گوناگون اسلامى و تألیف كتاب هاى گرانسنگى مانند: المیزان، اصول فلسفه و رساله هاى عمیق علمى ـ فلسفى دیگر، پرهیزى نداشتند و به همین دلیل وقتى از طرف كنتر گراك مدیر بخش ادیان دانشگاه كولگیت colgate آمریكا، در سفرى به ایران به ایشان پیشنهاد مى شود كه كتابى درباره قرآن و شیعه از دیدگاه اسلام براى تدریس در دانشگاه هاى غربى ـ كه منابع مثبتى درباره تشیّع نداشتند ـ تألیف كنند، ایشان بلافاصله به آن پاسخ مثبت مى دهند و اقدام مى كنند، چون دریافته بودند كه جاى این قبیل كتاب ها در دانشگاه هاى مغرب زمین، خالى است.

و یا وقتى پرفسور هانرى كربن استاد دانشگاه سوربن فرانسه، از ایشان درخواست مى كند كه تابستان ها از فرانسه به ایران ـ تهران ـ مى آید، در محضر استاد، سؤالاتى راجع به تشیّع و فلسفه اشراق مطرح سازد و استاد آن را مى پذیرد كه محصول این مذاكرات، دو جلد كتاب شیعه و رسالت تشیّع است.

نكته مهمى كه اوج تواضع استاد علامه را نشان مى دهد، این است كه روزگارى یكى از دوستان علامه آقاى حاج حسین آقا كاغذیان ـ از تجّار تهران و از هم شهریان تبریزى ما ـ در قم خدمت ایشان رسید و درخواست نمود كه رساله هاى كوچكى درباره تعالیم اسلام براى آشنایى نسل جوان و دانش آموزان از اصول و احكام اسلامى، تألیف كنند، استاد بى درنگ آن را پذیرفتند و چهار رساله كوچك در زمینه احكام و عبادات اسلامى تألیف نمودند كه هر كدام همان وقت ها به طور مستقل چاپ شد و بعدها این رساله ها، به اضافه رساله دیگرى به نام «اسلام و اجتماع» یك جا و به نام تعالیم اسلام توسط این جانب منتشر گردید... این كتاب، همان طور كه ملاحظه مى شود، خیلى ساده و به دور از اصطلاحات بغرنج علمى ـ فلسفى و به روشى كه براى عموم ـ و به اصطلاح عوام و یا جوانان ـ قابل درك و فهم باشد، تألیف شده كه پس از انتشار، بعضى از «اهل علم» خرده مى گرفتند كه چرا استاد با آن مقام شامخ علمى، به تألیف این كتاب ساده اقدام كرده اند؟ غافل از آن كه براى استاد علامه «اداى تكلیف» و «خدمت به خلق» و «نشر مفاهیم و معارف اسلامى» مطرح بود نه «قلمبه سلمبه!» نویسى و اظهار فضل!...

همین روش را استاد مطهرى، شاگرد وارسته علامه هم از استاد خود یاد گرفت و با آن همه عظمت علمى ـ فلسفى، به تألیف دو جلد كتاب داستان راستان پرداخت كه قصه هاى تاریخى مندرج در كتب قدیمى، به زبان روز است... در مورد ایشان هم باز بعضى ها مطرح كردند كه این، دون شأن و مقام علمى استاد مطهرى است... اما براى مطهرى هم «هدف» مطرح بود نه تظاهر به علم و فلسفه!...

س: شنیده ایم كه تمام مطالب و كتاب هاى منتشر شده و مخطوط علامه در اختیار شما است! آیا در مورد آنها برنامه اى دارید؟ و اصولاً در مورد نشر مجموعه آثار ایشان چرا اقدامى نمى شود و یا چرا بنیاد و مؤسسه اى خاص به نشر آثار مربوط به علامه تشكیل نمى شود؟

ج: تمام مطالب منتشر شده استاد علامه در نزد این جانب هست، ولى همه آثار مخطوط ایشان در اختیار حقیر نیست. البته سابقاً بحث ها و رساله ها و مقالاتى از استاد علامه كه من جمع آورى كرده بودم و در نزد این جانب بود ـ در سه جلد و حدود هزار صفحه ـ در زمان حیات ایشان ـ پس از ویرایش لازم ـ چاپ شد و سپس كتاب هایى مانند «شیعه» و «رسالت تشیّع» ـ مجموعه بحث هاى ایشان با پرفسور هانرى كربن ـ با توضیحات مبسوط مرحوم آیت الله احمدى میانجى و این جانب، چندین بار چاپ شد، و اكنون هم مجموعه آثار ایشان را به زبان فارسى در 24 جلد آماده كرده ام كه به تدریج چاپ و منتشر مى گردد.

بعضى از این آثار، در زمان حیات خود استاد، به طور متفرقه چاپ و منتشر شده اند، ولى اكنون پس از ویرایش و تبویب و اضافاتى جدید، یك جا منتشر مى گردد...

اما كتب و رساله ها و آثار عربى ایشان ـ كه بعضى ها هنوز مخطوط است ـ نزد فرزند ارجمند ایشان، آقاى مهندس عبدالباقى طباطبایى است كه گویا قصد چاپ آنها را دارند... ولى متأسفانه تاكنون مؤسسه اى براى تنظیم و نشر همه آثار چهل گانه استاد، تشكیل نشده و یكى دوبار هم مؤسساتى اعلام موجودیت كرده اند، ولى متأسفانه نتیجه مطلوب به دست نیامده است.

من پیشنهاد مى كنم كه بعضى از فضلاى حوزه علمیه قم، زیر نظر یكى دو نفر از شاگردان فرهیخته استاد علامه و با نظارت خانواده محترم استاد علامه ـ به ویژه فرزندشان آقاى مهندس عبدالباقى ـ «مؤسسه تنظیم و نشر آثار استاد علامه طباطبایى» را مانند مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(قدس سره) یا مؤسسه نشر آثار شهید مطهرى و شهید بهشتى، تشكیل دهند كه هدف آن:

اولاً: نشر كامل همه آثار عربى و فارسى استاد، در یك مجموعه همگون باشد.

و ثانیاً: مانند مؤسسات فوق ـ اجازه نشر آثار استاد در اختیار آن مؤسسه باشد تا از جریاناتى كه اخیراً با استناد به بعضى از آثار استاد پیش آمد، جلوگیرى كند، چون متأسفانه ما مى بینیم كه بعضى از علاقه مندان استاد علامه از روى حسن نیّت، بخش هایى از آثار علامه را با حذف و ادغام و یا با نام هاى جدیدى كه خود انتخاب مى كنند!، منتشر مى سازند كه خواننده عادّى متوجه نمى شود كه مطالب این كتاب ها از كدام یك آثار استاد انتخاب شده اند؟ چون برخى از آنها در شكل تألیف یا گفتوگو و سؤال و جواب منتشر مى گردد.

و یا از یك كتابى مانند «سنن النبى» كه در زمان حیات استاد علامه و زیر نظر ایشان توسط برادر گرامى، حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى شیخ هادى فقهى ـ كه از شاگردان استاد علامه بودند ـ ترجمه شده و هشت بار هم تاكنون تجدید چاپ شده است، دوستان محترمى مجدداً آن را ترجمه مى كنند و گاهى بعضى ها، حتى اشاره اى هم به زحمات و افزودن تحقیقات جناب آقاى فقهى نمى كنند، در حالى كه خود استاد علامه در دست خط خود، تحقیقات جدید كتاب را در مجموع، تأیید مى كنند.

به هرحال من امیدوارم كه پس از این كه یك ربع قرن از رحلت استاد علامه مى گذرد، این آرزوى ما تحقّق یابد و مؤسسه اى در حوزه علمیه قم به وجود آید كه به این كار علمى ماندگار بپردازد.

البته من مخالف ترجمه و شرح آثار استاد و انجام كارهاى فردى در این زمینه نیستم، ولى بى تردید آثار استاد علامه نیاز به كار جمعى ـ حوزوى دارد و شرح و تفسیر و تفصیل اساتید و دوستان محترم هم اگر با تصویب و نظارت آن مؤسسه انجام پذیرد، بیشتر مورد اعتماد خواهد بود.

س: با معذرت خواهى از طولانى شدن گفتگو سؤال دیگر این كه این مجموعه آثار را چگونه تنظیم یا جمع آورى نمودید؟

ج: چند جلد از این آثار توسط خود استاد به فارسى تألیف شده و بخشى را هم این جانب جمع آورى و تنظیم كرده ام كه پس از تنقیح و ویرایش، نخست به محضر استاد عرضه مى كردم و پس از تأیید و موافقت ایشان، به دست چاپ سپرده مى شد و یا اكنون در ضمن «مجموعه آثار» براى نخستین بار چاپ مى شود.

مراد از جمع آورى و تنظیم آثار این نیست كه همه مطالب آماده و در نزد استاد موجود بود و من فقط آنها را تبویب و ویرایش كرده و به شكل كتاب در مى آوردم! نه، این طورى نبود. بلكه من اغلب آن مقالات، بحث ها، نامه ها، اشعار، تقریظ ها و اسناد را در طول 25 سال، در زمان حیات استاد علامه و 25 سال پس از رحلت ایشان، از گوشه و كنار ایران و جهان جمع آورى و تنظیم كرده ام كه نقل داستان یك نمونه از آن مى تواند روشن گر چگونگى مطلب باشد:

سى چهل سال پیش من در سفرى به انگلستان، به دعوت انجمن اسلامى دانشجویان، سفرى هم به منچستر داشتم... در اطاق یكى از دانشجویان مشهدى به نام آقاى غفرانى، پاكتى را با دست خط علامه طباطبایى دیدم... از آقاى غفرانى پرسیدم این پاكت چیست؟ گفت: سؤالاتى از علامه طباطبایى داشتم و ایشان پاسخ را فرستاده اند. گفتم: مى توانم آنها را ببینم؟ گفت چرا نه؟ بعد اوراقى از داخل پاكت در آورد كه پاسخ چند سؤال قرآنى در چندین صفحه بود... از ایشان خواستم كه كپى آنها را به من بدهد كه قبول كرد و روز بعد كپى آنها را به من تحویل داد... .

...پس از مراجعت به ایران و قم، روزى در خدمت استاد بودم و موضوع را عرض كردم و آن صفحات را نشان دادم و به ایشان گفتم كه متن اصلى این اوراق در منچستر بود! آیا حضرت عالى نسخه اى از این ها دارید؟

فرمودند: نه! و بعد افزودند: من از اغلب نامه ها و سؤال هایى كه مى رسد و پاسخ مى دهم، نسخه اى براى خود نگه نمى دارم، مثلاً پاسخ چهل سؤالى را كه یكى از ایرانیان از آمریكا فرستاده بود، اخیراً تهیه كردم و براى ایشان فرستادم و نسخه اى ندارم؟... خیلى متأسف شدم و از استاد خواهش كردم كه اولاً آدرس آن فرد را به من بدهند تا مكاتبه كنم و كپى پاسخ ها را بخواهم و ثانیاً بعد از این، هر وقت نامه یا پاسخى مرقوم مى دارند، قبل از ارسال، حقیر را خبر دهند تا من از روى آن نسخه اى استنساخ كنم و بعد بفرستند!... ـ كه هر دو پیشنهاد عملى شد ـ. و من پس از مكاتبه با آن دوست ایرانى مقیم آمریكا آن چهل سؤال و جواب را هم به یارى حق، به دست آوردم... كه در ضمن مجموعه آثار ایشان چاپ شده است.

البته آن وقت ها فتوكپى و این امور در قم اصلاً معمول نبود و یا شاید وجود نداشت... و لذا استاد قبول كردند كه هر نامه یا پاسخى را من نخست استنساخ كنم و بعد ایشان بفرستند، ولى پس از مدتى فرمودند: «این براى شما زحمت مى شود، من بعد از این ورقه كپى مى گذارم و نسخه دوم را به شما مى دهم». كه چنین كردند...

...بخش دیگرى هم مقالات متفرقه ایشان در مجلات علمى ـ دینى آن زمان بود كه مجموعه آنها را باز خود استاد نداشتند و حتى بعضى ها را به خاطر هم نمى آوردند... و من آنها را به تدریج جمع آورى كرده و تنظیم نمودم...

مثلاً بحثى بین ایشان و یكى از دانشمندان[7] در مجله راهنماى كتاب آن زمان درج شده بود كه پس از یكى دو شماره، آقاى ایرج افشار، صاحب امتیاز مجله، از درج پاسخ استاد علامه، به علت سنگین بودن مطالب!، خوددارى كرد و در مجله از این امر عذرخواهى نمود!... من نامه بسیار تندى به آقاى افشار نوشتم كه: شما خیال مى كنید خوانندگان مجله شما فقط عناصر «نمایشنامه»پسند هستند؟ (چون در همان شماره یك نمایشنامه سى چهل صفحه اى چاپ كرده بود) و با علم و فلسفه و معقولات سر و كارى ندارند؟

بعد اظهار تأسف كرده بودم كه استاد علامه وقت خود را براى پاسخ و توضیح، تلف كرده و آن را بر آن مجله فرستاده اند و «نمى دانستند كه در كشور گل و بلبل، نمایشنامه، بر بحث علمى و فلسفى تقدم دارد!»

آقاى ایرج افشار در شماره بعد، ضمن چاپ كامل نامه تند این جانب، متن مقاله استاد را هم ـ كه باز نسخه اى از آن در اختیار ما نبود ـ چاپ كردند... كه البته من آن را در مجموعه دو جلدى «بررسى هاى اسلامى» عیناً نقل كرده ام و... فقط این مجموعه دو جلدى بالغ بر 800 صفحه چاپى شد، كه به نظرم اگر من در آن موقع اقدام نمى كردم، اكنون بخش عمده آن مقالات و مباحث در دسترس نبود...

باز به خاطر دارم كه گاهى استاد ساعت 9 یا 10 شب تلفن مى فرمودند كه: آقاى ـ خسروشاهى ـ با كسر «خ» و لهجه آذرى! ـ یك مقاله یا نامه دیگر در بین اوراق و كتاب ها یافته ام اگر زحمت نیست، و فردا از این جا عبور كردید، آن را بگیرید!

... من عرض مى كردم كه: حاج آقا! من همین الان مى آیم! و ایشان مى فرمود كه «دیر وقت است، فردا تشریف بیاورید»! باز من عرض مى كردم كه: «حاج آقا! اگر من امشب نیایم، تا صبح خوابم نمى برد»! و استاد مى فرمود: پس تشریف بیاورید و چون دیر وقت بود و خادم پیرمردى كه داشتند، در منزل نبود، خود استاد علامه، با لبخند ملیح و شرم حضور همیشگى، دم در مى آمدند و مقاله یا نامه را مى دادند و عذرخواهى مى كردند و من دست استاد را ـ اگر مى گذاشتند ـ مى بوسیدم و با خوشحالى بر مى گشتم...

به هرحال این گونه بود داستان جمع آورى و تنظیم بخشى از مجموعه آثار ایشان، قبل از ویرایش و عرضه به خود استاد... و بى شك این یك توفیق الهى بود كه نصیب حقیر شد.

س: آخرین سؤال این كه علامه طباطبایى تا چه حدّ در امور سیاسى دخالت و یا اظهارنظر مى كردند؟

ج: ظاهراً در یكى از سؤالات قبلى این موضوع مطرح شد و من توضیح دادم و گفتم كه علامه یك فرد سیاسى به معنى مصطلح آن نبود، ولى علاوه بر مسایل داخلى، در مورد مسایل خارجى و جهان اسلام، از جمله فلسطین هم مرحوم علامه طباطبایى، نظرات خود را به مناسبت هایى اعلام مى داشتند... مثلاً در مورد فلسطین و رژیم صهیونیستى اشغال گر قدس، در پاسخ پرسشى، در سال 1383 هـ ق چنین مى نویسند:

«... بخش كوچكى از فلسطین یك بندر دریایى و پایگاه نظامى براى دول معظمه انگلیس و فرانسه و آمریكا مى باشد و دولت پوشالى و دست نشانده اى به نام دولت اسرائیل در آن جا حكومت مى كند و در این مدت كوتاه هرچه توانسته اند به تقویت و تجهیزش پرداخته اند و با تمام نیرو نگذاشته اند كه دول اسلامى علیه آن متحد شوند...

این فكر غلط كه دولت یهود دولتى است مستقل و مترقّى! و على رغم احادیثى كه در اسلام وارد شده... اثر نفوذ سیاست هایى است كه در گذشته و هم اكنون مى خواهد مردم این قسمت از جهان اسلام را در جهل و نفاق و بدبینى به آیین مقدس اسلام نگه دارد...[8]» (متن كامل پاسخ استاد علامه، در «مجموعه آثار» آمده است).

در این جا بى مناسبت نیست اشاره كنم كه تاكنون 20 جلد از مجموعه آثار استاد علامه، به كوشش این جانب توسط مؤسسه انتشارات «بوستان» در قم به چاپ رسیده و چهار جلد پایانى هم آماده چاپ است. این مجموعه آثار، شامل ترجمه بعضى از آثار ارزشمند استاد به عربى هم مى گردد كه از آن جمله مى توان از ترجمه: بدایة الحكمة، نهایة الحكمة، سنن النبى، رسایل توحیدى و... نام برد.

خیلى از شما متشكریم كه ما را پذیرفتید و اطلاعات مفیدى در اختیار ما و خوانندگان قرار دادید.

من هم از شما سپاس گزارم كه بانى خیر شدید و توفیقى رخ داد و ذكر خیرى از استاد علامه به عمل آمد.[9]

 


[1]. به هنگام این گفتگو، آبان ماه، 1385.

[2]. روزنامه كیهان، شماره 6، مورخ آبان 1385، بخش معارف.

[3]. این رساله مخطوط، سه ربع قرن پیش در نجف تألیف شده، ما براى نخستین بار آن را در ضمن «مجموعه آثار علامه طباطبایى» تحت عنوان «نسب نامه» چاپ كرده ایم.

[4]. در این زمینه مراجعه كنید به كتاب نفیس «لب اللباب»، تقریر دروس عرفانى ـ اخلاقى علامه توسط مرحوم آیت الله سید محمّدحسین حسینى تهرانى... (این اثر در ضمن «مجموعه آثار» علامه به كوشش اینجانب اخیراً منتشر گردیده است).

[5]. جمال آفتاب ـ شرح اشعار حافظ ـ ج 1 ص 16 و 17 چاپ تهران 1380.

[6]. چند سند در این زمینه، در آخر همین كتاب نقل شده است، مراجعه شود.

[7]. زنده یاد دكتر جواد فلاتورى استاد دانشگاه هاى آلمان.

[8]. مجموعه مقالات، پرسش ها و پاسخ ها، ج 2، چاپ اول، ص 334.

[9]. نقل از روزنامه كیهان، بخش معارف، آبان ماه 1385.