مخالفت ها و یا به قول جناب عالى «هجمه»ها، بالاخره خاتمه یافت و یا هم چنان در محافل علمى ادامه دارد؟

... علاوه بر مخالفت هاى قدیمى و بعضى از متحجران پیشینیان با علامه طباطبایى و اندیشه هاى ایشان، در زمان حاضر نیز گاهى مخالفت هایى بروز مى كند كه بعضى به ظاهر جنبه علمى و نقد دارد و بعضى هم متأسفانه جبنه هجمه! و سیاه نمایى... براى نمونه:

یكى از اساتید محترم فلسفه در دانشگاه علامه طباطبایى در گفتگو با خبرنگار «آیین و اندیشه» در رابطه با مسئله «نهضت آزادى اندیشى» مى گوید: «چون اسلام شناسى مناسب با زمان نداشته ایم، در بسیارى از مسایل دچار مشكل هستیم...!» آن گاه به بیان دیدگاه ها و برداشت هاى خود درباره آزادى از منظر قرآن، به این مسئله مى پردازد كه در جامعه آمریكا چون «مسئله تعریف شده» وجود دارد، هر كسى كه بتواند راه حلى ارائه كند، مردم از او مى پذیرند حتى اگر او «تازه دیپلم گرفته باشد».

نام برده كه در گفتگوى كوتاه خود، درباره بسیارى از مسایل جامعه و علوم انسانى و غیره سخن مى گوید و سپس نوبت مى رسد به «فلسفه اسلامى»، «ملاصدرا» و «علامه طباطبایى» كه روزگارى استاد خود وى در حوزه علمیه بوده است. او مى نویسد:

«منطق در كشور ما از تجربى بودن دور شده است. ما هنوز گرفتار «جنس و فصل» هستیم. در حوزه معرفت شناسى مشكل داریم براى این كه پایه معرفت شناسى در كشور یونانى است و این باید تغییر یابد و من خود مشغول مسئله معرفت شناسى هستم. فلسفه ما مسئله دارد. من كتابى به نام «فلسفه چیست» نوشته ام كه در آن به نقد متفكران اندیشمند مسلمان از جمله علامه طباطبایى و تعریفى كه از فلسفه ارائه كرده پرداخته ام. معتقد هستم تعریف فلسفه از منظر علامه طباطبایى، كمر فلسفه را شكسته است و این تعریف فلسفه نمى تواند به روز و متحرك باشد.

از این نكته مى توان به مسایل دیگر از جمله رابطه خودكامگى و فرهنگ، مشكلات سیاسى و اجتماعى جامعه، رابطه دولت و اپوزیسیون پرداخت. در این كتاب از مسئله كلى كشور تا جزییات پرداخته شده است...».

ملاحظه مى فرمایید كه شاگرد سابق علامه و استاد محترم كنونى، چگونه به اثبات وجود مى پردازد و همه مسایل مهم و مشكلات دنیا را هم مانند بعضى از سیاستمداران كنونى، حل و مدیریت مى كند و در این راستا باكى ندارد حكم دهد كه فلسفه اسلامى «یونانى» است و تعریف علامه از فلسفه هم كمر فلسفه را شكسته است! و طبق ادعاى ایشان، این نكته اى است كه كسانى چون آیت الله شهید مرتضى مطهرى، آیت الله آقا رضى شیرازى، آیت الله جوادى آملى، آیت الله مصباح یزدى و نظایر آنها در حوزه ها متوجه آن نشده اند!...

صدور احكامى از این قبیل از استادى كه خود در دانشگاه علامه طباطبایى درس فلسفه مى دهد، بسیار شكفت انگیز است. او در این بحث نه از نوع تعریف علامه از فلسفه سخنى به میان مى آورد و نه از شكل تعریف خود از فلسفه و البته ارجاع مسئله به كتابى خود نوشت، كه در اختیار همگان هم نیست، مشكلى را حل نمى كند. در یك بحث منطقى و آكادمیك، با استانداردهاى معقول و علمى، نخست باید اصل موضوع را مطرح ساخت و سپس به نقد آن پرداخت.

البته گله بعدى ایشان در این گفتگو، اصل مشكل را روشن مى سازد: «... امروزه كسى مشترى طرح مسئله در فلسفه نیست و اگر كسى مطرح كند با روى خوش از او پذیرایى نمى شود. بنده به علت طرح مسئله فلسفه، دیگر راه به فرهنگستان و انجمن ندارم و از همه، غیر از من دعوت مى شود... هزار بار هم التماس مى كنم، یك سخنرانى براى من نمى گذارند.... و من كارم را متمركز نقد كردم كه حاصل آن حدود نهصد صفحه دارد و به طور مثال دلایلى كه برخى از اندیشمندان ما براى اثبات و تجرد نفس آوردند، داراى اشكال است. مهم ترین تكیه گاه جامعه ما یعنى «ملاصدرا» و مسئله روح را نقد مى كنم. در عرصه علم، كل ملاصدرا را یك پارچه نقد كردم و...»[1]

و این خلاصه افاضات این استاد صاحب كتاب نقادى است كه به جاى حداقل اشاره به نوع نقد و چون و چرایى آن، كلیاتى را مطرح مى سازد كه نكته و نقطه اى را بر كسى روشن نمى سازد. تجرد نفس را قبول ندارد. دیدگاه ملاصدرا را در مسئله روح نقد مى كند و در عرصه علم كل ملاصدرا را... و علامه طباطبایى كه یك فیلسوف صدرایى است با تعریف خود، كمر فلسفه را شكسته است و فقط مى ماند این استاد كه نه تنها همه مسایل بغرنج و لا ینحل فلسفى را حل مى كند، بلكه مسایل مربوط به جامعه و دولت و سیاست و اپوزیسیون و غیرهم را هم یك جا حل مى كند!

البته ما با نقد علمى ـ منطقى افكار ملاصدرا و علامه طباطبایى و دیگر شخصیت هاى قدیم و جدید، موافقیم، اما بین «نقد» و «هجمه» تفاوت هاى بسیارى است كه بى تردید این استاد محترم باید با آن آشنا باشد وگرنه چگونه مى تواند «كل ملاصدرا» را نقد كند؟... متأسفانه كتاب هاى مورد اشاره استاد محترم، اكنون در اختیار ما نیست و در یك یادداشت كوتاه هم به طور طبیعى نمى توان توضیحى درباره محتواى یك تحقیق نهصد صفحه اى، ارائه كرد، ولى انتظار ما آن است كه ایشان و اساتید دیگر به خاطر عدم دعوت به «انجمن فلسفه» و «فرهنگستان» و یا گله مندى از مسایلى كه براى ایشان پیش آمده است، حق و حقیقت را مورد هجمه قرار ندهند كه دعوت خداوند در قرآن مجید، «جدال به احسن» است نه به انتقام و ادعا و حمله و هجمه در پوشش نقد و ردّ!

آیا فقط جناب دكتر یثربى است كه استاد علامه طباطبایى را مورد نقد تهاجمى قرار داده است؟

نه متأسفانه! هم زمان با بداخلاقى ها و بى تقوایى های بى شماری در محافل سیاسى و درباره شخصیت هاى تأثیر گذار معاصر روبرو هستیم و در جایى كه طبق روایات صحیح، اهانت به یك مؤمن موجب «لرزش عرش الرب» مى گردد، متأسفانه اكنون نوبت به اساطین علم و تقوى، حكمت و عرفان رسیده و بعضى از دوستان پا را خیلى فراتر از گلیم خود نهاده و بر شخصیت هاى برجسته و فرهیخته و نمادهاى فلسفه و عرفان و شارحان حكمت متعالیه در پوشش به اصطلاح «نقد» علمى، اما با ادبیاتى به دور از موازین منطقى و عقلى اهانت روا داشته اند و به بهانه زیر سؤال بردن فلسفه در فضاى رسانه اى ـ ژورنالیستى، از نقد علمى ـ منطقى طبق روش هاى معقول، به كلى فاصله گرفته اند.

سطورى از افاضات این دوستان را نقل مى كنیم: «... قطعاً اگر مرحوم طباطبایى و مطهرى مى دانستند موضوع فلسفه ماده اولیه است هیچ گاه بحث فلسفه اسلامى را مطرح نمى كردند. فسلفه اسلامى آكنده از التقاط است و نمى تواند نجات بخش باشد: حكمت متعالیه صدرایى هزار و یك اشكال در آن هست. ملاصدرا علم كلام و عرفان و فلسفه را جمع كرد و گفت این حكمت متعالیه است. اگر كسى بگوید انقلاب ما صدرایى بوده یعنى مى گوید انقلاب ما اسلامى نبوده و این توطئه خطرناكى است و خائن است كسى كه بخواهد جا بیندازد كه انقلاب ما، صدرایى بوده است. حكمت متعالیه از چه مى آید، از انتقال علم حصولى به علم حضورى، این شد دین؟ اگر شما سرتاسر بدایه و نهایه مرحوم طباطبایى را بخوانید به ایمانتان اضافه مى شود؟ تقواى الهى و قرآنى در حكمت متعالیه و اندیشه ملاصدرا، فراموش شده است. این حجم چند صد هزار دقیقه اى تلویزیونى آقاى جوادى یك نفر بگوید در جامعه اثرش چه بوده است؟ اسفار اربعه ملاصدرا ریشه در افكار افلاطون دارد و براى خودش نیست...»[2]

گوینده این سخنان كه به قول استاد حوزه حضرت آقاى غرویان نخست باید امتحان «بدایه و نهایه» را پس بدهد تا ببینیم كه اصولا از مفهوم فلسفه آگاهى دارد یا به قول امام خمینى(ره) در یك رباعى از فلسفه فقط فاولام و سین مى داند؟! موجب كمال تأسف است كه به كارگیرى الفاظ و كلمات در غیر مورد خود، یكى از مشكلات جامعه امروزى ما شده و هر فردى براى خاموش ساختن مخالف فكرى خود، برخلاف موازین شرعى و اخلاقى، ناگهان حكم «خیانت» صادر مى كند. و حكمت متعالیه را «دور از تقواى الهى و قرآنى» مى نامد! و این در حالى است كه اشتباهات و خطاهاى جبران ناپذیر خود را فراموش مى كند...

همگى خوب به خاطر داریم كه همین برادر محترم در سخنرانى چند سال پیش خود، همه مسؤولان نظام را با ذكر نام، مورد هجمه علنى و افشاگرى باطل قرار داد و این هجمه آن چنان مورد استقبال دشمان اسلام و انقلاب در سطح جهانى قرار گرفت كه همه ماهواره هاى ضد انقلاب، بدون استثناء، متن آن سخنرانى را نه یك بار، بلكه چندین بار بازپخش كردند تا بگویند: این است نظامى كه مدعى بود اسلامى است و بر اساس قرآن و احكام الهى اداره مى شود و آن گاه با استناد به محتواى همین سخنرانى، حتى شخص پیامبر اعظم و اصول اسلامى را مورد حمله قرار داده و به انكار همه چیز پرداختند.

دلیل این نوع نقد با برچسب «خیانت» به كسانى كه ریشه انقلاب اسلامى را «حكمت متعالیه» مى دانند، چیست؟

البته باید اشاره كنیم كه هدف اصلى از این بیانات با ادبیات ناشایسته همراه با القاب و عناوینى ناپسند، گویا پاسخى به منطق مطرح شده توسط یكى از اساتید محترم جامعه شناسى دانشگاه تهران بوده است، ولى چون قسمت عمده مطالب این بیانات در سطح رسانه هاى مختلف، و حتى جراید و مجلات هم درج و نشر شده است، نقل سطورى از «اصل طرح» و پاسخى كوتاه از قول یكى از اساطین فقه و فلسفه به تناسب ارتباط اصل موضوع با علامه طباطبایى، بى مناسبت نخواهد بود.

استاد محترم جامعه شناسى در «طرح» خود در شناخت و شناسایى ریشه انقلاب اسلامى و دلیل پیروزى آن، چنین مى گوید:

«... یكى از خطاهایى كه در تبیین هاى انسانى و اجتماعى صورت مى گیرد معمولاً خلط عوامل علّى با عوامل اعدادى است و نوعاً هم این مغالطه رایج است كه عوامل اعدادى را جایگزین عوامل علّى مى كنند. ارتباط بیرونى و مشروط را مقامى در خور ارتباطات ضرورى و درونى مى دهند و این یكى از ایرادات روش شناسى علوم انسانى به ویژه روش شناسى هاى پوزیتویستى است.

من معتقدم قبل از هر چیز، قبل از این كه حادثه انقلاب اسلامى را تبیین كنیم، اول باید آن عامل علّى و جوهر انقلاب اسلامى را كه با بحث هاى فلسفى به دست مى آید تبیین كنیم. این تحلیل یك تحلیل بدیع است و در جاى دیگرى مطرح نیست. من معتقدم كه بحث جوهره انقلاب اسلامى یعنى آن قسمت علّى و ضرورى خود از لایه هایى تشكیل شده است. یعنى حتى بحث جوهریش از لایه هاى تو در تویى برخوردار است. همان طور كه در عالم موقعى كه موضوعات مختلفى را بررسى مى كنیم موضوعات لایه هاى متعددى دارند.

مثلاً شما آب را در نظر بگیرید. آب هم از دو مؤلفه اكسیژن و هیدروژن تشكیل شده، هم از یك خصلت تركیبى كه در واقع مربوط به آب است. آب ویژگى هاى خاص خود را دارد و قابل تقلیل به اكسیژن و هیدروژن هم نیست.

من اگر بخواهم یك نگاه جوهرى به انقلاب اسلامى بكنم با توجه به ذو مراتب بودن لایه هاى جوهرى انقلاب اسلامى، زیرین ترین لایه جوهرین انقلاب اسلامى به یك نگرش خاص به عالم و آدمى بر مى گردد. یعنى باید این نگرش خاص به عالم و آدم را به عنوان عامل ضرورى و علّى انقلاب اسلامى فهم و تفسیر كرد. و این را منشأ آن رخداد سیاسى عظیم دانست. این نگرش یك نگرش طولى به عالم است. یعنى تلاش این نگرش آن است كه معرفت هاى مختلف انسانى را در ارتباط با هم ببیند. معرفت وجدانى، معرفت عقلانى، معرفت اشراقى و شهودى و معرفت حسى و تجربى. این ها معرفت ها و عناصر مرتبط به هم هستند.

باور ما نسبت به ولایت یك باور سیاسى صرف نیست، یك باور مستحكم فكرى و فلسفى است كه ریشه در توحید دارد. توحید صرفاً یك عامل شناختى نیست توحید در بطن و متن زندگى فردى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى ما حضور دارد و حضورش از طریق: نبوت، امامت و ولایت است.

این را در حكمت متعالیه ملاصدرا مى توان جستجو كرد. تمام تلاش ملاصدرا این است كه بین حكمت اشراقى، حكمت مشایى، قرآن، وحى و معرفت هاى وحیانى، پیوند برقرار كند.

یعنى اگر شما تاریخ فلسفه را ورق بزنید مى بینید این شاهكار، شاهكار ملاصدرا است. یك نگاه خاص است. یعنى خیرى در این نگاه نهفته كه همه پدیده هاى هستى را مرتبط با هم مى بیند حالا این پدیده مى تواند جماد باشد، نبات باشد یا انسان، یك چیزى همه این هستى ها را با هم مرتبط مى كند. من اسم این را یك «كل گرایى توحیدى» مى گذارم. یعنى یك نگاه كل گرا كه به توحید بر مى گردد. این در پس لایه زیرین نهفته است.

یك نگرش خاص و یك معرفت طولى و هماهنگ به عالم، واقعاً یك شاهكار است. این نگرش به عقیده من آن قدر در تبیین انقلاب اسلامى نگرش مستحكمى است كه اگر نبود و امام نگرش صدرایى نداشت، انقلاب پیروز نمى شد. دلیل این كه انقلاب پیروز مى شود نگاه صدرایى امام است. خود امام مدرس تفكرات صدرایى است. تفسیر سوره حمدش هم هست. دعوایى كه بین عرفا و متشرعین و فیلسوفان است دعواى اُزم و عنب و انگور است. پس مى بینیم كه این نگرش صدرایى است. من پا را فراتر از این ها مى گذارم معتقدم انقلاب بسط یافته تفكر ملاصدرا است. به خاطر همین هستى شناسى كه در پس آن است. این هستى شناسى در واقع یك تفسیر تازه اى از كیهان است. تفسیر تازه اى از انسان و جامعه است و براى این كه این تفسیر محقق شود نیاز به یك دگرگونى است.

سفر چهارمى كه ملاصدرا مطرح مى كند در واقع به انقلاب برمى گردد. در سفر چهارم چه اتفاقى مى افتد، آن كثرت در كثرتى كه ملاصدرا مطرح مى كند، یعنى عارف فیلسوف یا فیلسوف عارف چهار مرحله را پشت سر مى گذارد. مرحله اول این كه از كثرت به وحدت مى رسد.

یك نگاه صورى به پدیده ها و اشیاء عالم مى كند و به یك خالق پى مى برد. مرحله ى دوم از وحدت به وحدت است. عارف در وحدت غرق مى شود البته با یارى حق یعنى این جا خدا مددكار او است. مرحله سوم بعد از این كه عارف خوب غرق شد، بازگشت به خلق است. یعنى كه از وحدت به وحدت و بعد از وحدت به كثرت مى رود. این دیگر آن نگاه اول را ندارد. یعنى در نگاه اول از كثرت به وحدت مى رسید حالا از وحدت به كثرت مى رود. مرحله چهارم كثرت به كثرت است. در مرحله چهارم عارف الهى شده است احساس وظیفه مى كند. احساس مى كند كه باید كل جامعه را بالا ببرد. احساس مى كند كه به حق رسیده و به حكمت ناب دست یافته است. احساس مى كند كه باید تحول ایجاد كند، فرمان دهد. احساس مسؤولیت مى كند كه باید طرحى نو دراندازد. به همین خاطر است كه مى گویم باید خوب نگاه كنیم، نباید اسیر نگاه هاى پوزیتویستى بشویم. نباید اسیر نگاه هاى جزیى نگر شویم.

باید نگاه كلان فلسفى داشته باشیم. من معتقدم كه این انقلاب واسطه تفكر صدرایى است. شما درهرجاى دنیا باید دنبال پشتوانه فلسفى بگردید. انقلاب فرانسه را باید به كجا وصل كنیم؟ انقلاب فرانسه به دوران روشنگرى برمى گردد و دوران روشنگرى به رنساس و این انقلاب به ملاصدرا برمى گردد. یعنى این انقلاب با وجود تحوّلات سریعى كه داشت یك تفكر بزرگ پشت آن بود كه تفكر امام بود و باید دقت كرد كه این انقلاب داراى پیشینه تاریخى هم هست كه به آن خواهم پرداخت.

به هر حال باید بپذیریم كه این انقلاب، انقلاب دینى بود. نمى توانیم منكر آن شویم، انقلاب اسلامى بود. انقلاب دینى بود كسانى كه در این انقلاب نقش داشتند، حضور داشتند و شهوداً آن را درك كرده بودند معتقدند كه ایدئولوژى این انقلاب، ایدئولوژى اسلامى است. این انقلاب در 22 بهمن شكل نگرفت. اگر شما بخواهید شكل گیرى بُعد اسلامى انقلاب را ریشه یابى كنید برمى گردد به حوادثى كه در 15 خرداد به اوج خود مى رسد قضیه كاپیتولاسیون كه البته بعد از 15 خرداد بود و قضیه انجمن هاى ایالتى و ولایتى...

... به هر حال به نظر من اگر مى خواهید این انقلاب را در لایه زیرینش و جوهرش خوب درك بكنید، باید حتماً ملاصدرا را خوب بفهمید. این انقلاب وام دار ملاصدرا است. و این انقلاب بسط یافته تفكّر صدرایى است. اگر دنیا و علوم انسانى غربى و انقلابات معروف به آراء متفكرانى مثل رنه دكارت و بعضاً كانت برمى گردد، این انقلاب به آراء ملاصدرا بحث خود را مطرح مى كند...»[3]

این «هجمه» واكنش خاصى در محافل علمى ـ فلسفى نداشت؟

البته این دیدگاه دكتر افروغ است كه با اتهام «خیانت» روبه رو مى شود، و با واكنش منفى بسیارى از اساتید حوزه و دانشگاه قرار مى گیرد كه در رأس آنها یكى از مفاخر علماى شیعه قرار دارد:

آیت الله آقا سید رضى شیرازى از بزرگان علما و فقها و فلاسفه معاصر شیعه، مطالبى در پاسخ به مدعیان بیان داشته اند كه ما فقط سطورى از آن را نقل مى كنیم:

«... علامه طباطبایى را همه جهان در فلسفه مى شناسند. بدایه و نهایه با ارائه مسیرى مستقیم، راه شما را هموار مى كند و راهى براى حكمت متعالیه و فلسفه اسلامى گشوده است. مى گویند حركت جوهرى ملاصدرا به چه دردى مى خورد؟ فسلفه شما را با حقیقت وجود با حقیقت هستى آشنا مى كند. نهایت بى سوادى است كه بگوییم حركت جوهرى ملاصدرا به چه دردى مى خورد؟ این حرف ها را در زمان گذشته هم مى زدند تا بزرگان را خراب كنند. به علامه طباطبایى هم تهمت زدند، همین جماعت زمانى بود به علامه طباطبایى مى گفتند كه (نعوذ بالله) «نجس» است. به آن عالم اهل عمل، به خدا رسیده، مى گفتند تو بى دینى..! یا مى گفتند اسلام فلسفه ندارد، حركتى را كه فلاسفه مسلمان در طول قرن ها زحمت كشیدند را زیر سؤال مى بردند. این همه اندیشه هاى ابن سینا، سهروردى تا ملاصدرا، تلاش هاى فكرى آنها كه تا امروز كلى آدم را به دین وارد كردند، زیر سؤال مى بردند. خود ما صدها نفر را با همین مباحث و كمك همین بحث هاى فلسفه اسلامى مسلمان و شیعه كردیم، چطور مى گویند فسلفه راه دین را كُند مى كند؟...»

... این نكات و بیانات امید است هشدارى براى كسانى باشد كه خارج از چهار چوب معمول و معقول بحث علمى، به تاخت و تاز مى پردازند و افكار عمومى را مشوب مى سازند.

البتّه در پایان این بخش ضرورى است اشاره شود كه گوینده محترم مطالب ضد حكمت متعالیه، در یك «دفاعیه مفصّل» به شرح عقاید خود پرداخته و به ظاهر، توضیحى درباره هدف اصلى و نهایى خود ارائه نموده است... ولى متأسفانه در آن دفاع نامه، هیچ نوع عذرخواهى از اهانت ها، از قبیل: «اگر طباطبایى و مطهرى مى فهمیدند»! و یا خیانت نامیدن اعتقاد به صدرایى بودن انقلاب اسلامى و اشخاصى كه اسامى آنها را بر زبان رانده، به عمل نیاورده است.

صدها شاگرد امام خمینى و علامه طباطبایى از نوع شهید آیت الله مرتضى مطهرى و معاصرین امثال ایشان، شهادت مى دهند كه مكتب صدرایى انسان ساز و انقلاب آفرین است.

آیت الله آقا رضى شیرازى، یك شاهد عادل، شهادت مى دهد كه صدها نفر توسط خود ایشان با همین منطق و همین فلسفه، به راه راست هدایت شده اند...

و هزاران شاگرد مجلس درس و یا شنونده بحث هاى تلویزیونى آیت الله جوادى آملى و آیت الله مصباح یزدى و امثالهم هم گواهى مى دهند كه دروس و تعالیم متعالیه آنان رهایى بخش انسان ها از حجاب هاى ظلمت بوده است...

از خدا مى خواهیم كه دل هاى ما را هم به نور حكمت روشن سازد... و از حجاب «علم گرایى» و «فلسفه خوانى» برهاند. آمین[4] با این هشدار كه اگر «انسان» در مكتب عرفان صحیح تربیّت نیابد، بى تردید به «عرفان هاى كاذب» روى مى آورد كه متأسفانه هم اكنون از مشكلات بزرگ و عمده جوامع بشرى و حتّى جامعه ایران اسلامى شده است.


[1]. دكتر یحیى یثربى، استاد فلسفه در دانشگاه علامه طباطبایى، تهران، در گفتگو با «خبرگزارى فارس»!

[2]. مجله «پنجره» سال چهارم، شماره 130، صفحه 9، مورخ فروردین 1391، به نقل از آقاى حسن عباسى در سخنرانى خود در دانشگاه اصفهان.

[3]. براى تفصیل بیشتر رجوع شود به سایت شخصى آقاى دكتر عماد افروغ، استاد محترم جامعه شناسى.

[4]. امام خمینى در یك رباعى، خطاب به عروس خود، بانو فاطمه طباطبایى مى گوید:

فاطى كه فنون فلسفه مى خواند / از فلسفه فا و لا و سین مى داند

امید من آن است كه با نور خدا / خود را ز حجاب فلسفه برهاند