آیت الله کاشانی در پیشگاه قضاوت تاریخ[1]

مقدمه

آیت الله کاشانی در 23 اسفند 1340، در تهران درگذشت... نگارنده همراه گروهی از فضلا و طلاب حوزة علمیه قم، در تشییع جنازة آن مرد بزرگ، شرکت نموده و از بیت ایشان تا حرم حضرت عبدالعظیم (رحمه الله)، همراه مردم، پیاده راه پیمودم... پس از مراجعت به «قم» مقاله مشروحی نوشتم که خلاصه آن در هیأت تحریریه مجله «مکتب اسلام» تصویب شد و در مجله درج گردید. اینک متن همان مقاله کوتاه شده، بدون کم و کاست، به تناسب موضوع این خاطرات عیناً نقل می‌شود.

* * *

پایان زندگانی هر کس به مرگ اوســت   /   جز مرد حق که مرگ وی آغاز دفتر است

تولد و مقام علمی

حضرت آیت‌الله المجاهد آقای حاج سید ابوالقاسم کاشانی، فرزند مرحوم آیت‌الله حاج سید مصطفی کاشانی، که از علمای درجه اول عراق بود، در سال 1300 هجری به دنیا آمد. در 15 سالگی به عراق رفت و در حوزه علمیه نجف اشرف به درس و بحث پرداخت. پس از طی مراحل نخستین، از محضر اساتیدی چون: آیت‌الله آخوند ملا محمدکاظم خراسانی، آیت‌الله حاج میرزا حسین میرزا خلیل و آیت‌الله سید مصطفی کاشانی استفاده‌ها نمود و در جوانی به درجه اجتهاد رسید و از مراجع تقلید بزرگی از قبیل: آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی، آیت‌الله شریعت اصفهانی، آیت‌الله آقا ضیاء عراقی، آیت‌الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی و آیت‌الله حاج سید اسماعیل صدر اجازه اجتهاد اخذ نمود و مورد توجه مردم مسلمان و علمای اسلامی قرار گرفت.

در مقام علمی حضرت آیت‌الله کاشانی هیچ‌گونه تردیدی نیست، و دوست و دشمن به جامعیت و کمال علمی آن فقید سعید اقرار داشته و دارند...[2]

اندیشه آیت‌الله کاشانی

آیت‌الله کاشانی معتقد بودند که سیاست از دیانت جدا نیست و اسلام یک دین اجتماعی است و بایست علمای اسلامی، همانند ائمه و پیشوایان بزرگ دین، در امور اجتماعی پیشقدم باشند و برای همین منظور در مبارزات سیاسی ـ اجتماعی برای طرد استعمار، همیشه پیشقدم و پرچم دار بود که شاید اشاره به دو نمونة آن، کافی باشد:

1ـ انقلاب عراق و جهاد برای استقلال: با آغاز جنگ جهانی اول، قوای استعماری به عراق حمله کرد، علمای بزرگ برای دفاع از سرزمین اسلامی عراق، فتوای جهاد دادند، نیروهای ملی به رهبری علما و از جمله پدر آیت‌الله کاشانی و خود وی، قیام کردند، و این جهاد و نبرد 14 ماه طول کشید، و در همین جنگ بود که پدر آیت‌الله کاشانی به شهادت رسید...

هنگامی که قرارداد استعماری 1919م در عراق امضا شد، آیت‌الله کاشانی با همکاری علمای بزرگ و عشایر عرب، بر ضدّ این قرارداد قیام کرد و فتوای جهاد داد و علیه نیروهای استعماری اشغالگر به جنگ پرداخت و خود نیز همراه با مرحوم آیت‌الله آقا سید محمدتقی خوانساری اسلحه برداشته و به میدان جنگ رفتند.

آیت‌الله کاشانی علاوه بر این‌که عضو «هیأت عالی دینی انقلابیون» بود، یکی از چهار عضو «کمیته عالی جنگ حکومت انقلاب» هم بود.[3]

این جنگ بیش از 6 ماه طول کشید و سرانجام، به پیروزی و استقلال عراق منجر شد، که تفصیل آن را باید در کتاب‌های مربوط به تاریخ عراق مطالعه کرد. روی همین اصل، بیگانگان یکی از شرایط صلح را تسلیم آیت‌الله کاشانی قرار دادند؛ کتابخانه بزرگ خانوادگی آیت‌الله را از بین بردند و چون مقدمات دستگیری ایشان را فراهم می‌کردند از راه پشتکوه و لرستان به ایران آمدند.

2ـ نهضت ملی ایران و ملی شدن صنعت نفت: پس از جنگ جهانی دوم، نیروهای استعماری آیت‌الله کاشانی را به بهانه همکاری با آلمانی‌ها!، دستگیر و 28 ماه تمام در اراک و کرمانشاه و رشت زندانی نمودند، ولی علت اصلی این توقیف و تبعید، آن بود که آیت‌الله کاشانی مبارزه شدیدی را علیه نیروهای متجاوز شروع کرده بود و استعمار که از سابقه مبارزاتی ایشان در عراق اطلاع داشت، آیت‌الله را دستگیر کرد.

... آیت‌الله کاشانی پس از آزادی، همچنان در فعالیت‌های اجتماعی و مبارزات سیاسی شرکت کردند و در نتیجه در خردادماه 1324 دستگیر، و 22 ماه تمام در بهجت آباد قزوین زندانی بودند و سپس به «بیروت» تبعید شدند...

حوادث و جریانات بعد از این، خیلی طولانی و مفصل می‌باشد و بهتر است که در این باره، چند جمله کوتاه از زبان دیگران بشنوید: «...حضرت آیت‎الله کاشانی از بنیانگذاران نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران و جبهه ملی بودند که شعار ملی شدن صنعت نفت را عنوان کردند.

در دوره شانزدهم مجلس شورای ملّی این مبارزه به اوج شدت خود رسید و سرانجام به ملی شدن نفت ایران منجر گردید. در جریان اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، حضرت آیت‌الله کاشانی با وسایل مختلف، دولت را تقویت می‌کردند و با نفوذ و محبوبیتی که در کشورهای اسلامی داشتند، ملل مسلمان جهان را به پشتیبانی از مبارزات ملت ایران دعوت می‌نمودند.

در فروش اوراق «قرضه ملی»، فتواهای حضرت آیت‌الله نقش عمده‌ای داشت. روز سی‌اُم تیر، حضرت آیت‌الله طی اعلامیه‌ای مردم را به تظاهرات و مقاومت دعوت کردند و اعلام داشتند که اگر پای یک نفر انگلیسی به ایران برسد، کلیه تأسیسات نفتی کشور را نابود خواهیم کرد. در دوره هفدهم مجلس، حضرت آیت‌الله به ریاست مجلس شورای ملی انتخاب شدند.»[4]

رحلت آیت‌الله کاشانی

آیت‌الله کاشانی در تاریخ 23 اسفندماه 1340، مطابق با 7 شوال 1381 هـ .ق، پس از مدتی کسالت، به رحمت ایزدی پیوست و رحلت ایشان موجب تأثر و تأسف مردم مسلمان ایران و جهان گردید.

سیل تلگرافات تسلیت از سراسر جهان به بازماندگان آن مرحوم واصل شد. در تشییع جنازه معظم‌له، که از جلوی بهارستان و مسجد سپهسالار به عمل آمد، ده‌ها هزار نفر از مردم تهران، علمای اعلام و عده زیادی از فضلای قم شرکت کردند.

خبرگزاری‌های خارجی نیز خبر رحلت آیت‌الله کاشانی را به دنیا مخابره کردند و رادیو کراچی، آنکارا، قاهره و دیگر کشورهای اسلامی به مردم ایران تسلیـت گفتند. در قم، تهران، مشهد، اصفهان، کاشان، آبادان، گیلان و سایر شهرستان‌ها، مجالس ترحیم مفصلی از طرف آیات عظام و علمای اعلام و مردم برپا گردید.

در این عکس گوشه ای از اجتماع مردم تهران در حال تشییع جنازه مرحوم آیت الله کاشانی به چشم می خورد

قضاوت تاریخ

آری، بدین ترتیب حضرت آیت‌الله کاشانی درگذشت و از مال دنیا جز یک منزلی، که آن هم در مقابل ده هزار تومان قرضی که داشت در رهن بود، چیزی از خود باقی نگذاشت، در حالی که با آن قدرت و مقامی که داشت، می‌توانست مانند دیگران! صاحب آلاف و الوف و مالک کاخ‌ها و باغ‌ها گردد...

در فوت حضرت آیت‌الله کاشانی، دنیای اسلام متأثر شد، اما متأسفانه در ایران، عده‌ای(؟!) طور دیگر بودند! و قضاوت‌های ناروایی کردند... ما در این باره دیگر از خود چیزی نمی‌گوییم و قضاوت صحیح را به عهده تاریخ و مردم باانصاف می‌گذاریم و وجدان آن‌هایی را که آن همه فداکاری و جان فشانی و مبارزه و جهاد و کوشش آیت‌الله کاشانی را در اثر تبلیغات دشمنان و اتهامات بی‌اساس بیگانگان، فراموش کردند، به داوری می‌طلبیم تا درباره مرد بزرگی که شخصیتی جهانی داشت، با منطق بهتر و تحقیق بیشتر قضاوت کنند.[5]

* * *

در آغاز، اشاره کوتاهی داشتیم به مقام و موقعیت علمی آیت‌الله کاشانی و این‌‌که معظم‌له مورد تأیید مراجع عظام آن زمان، در نجف اشرف بودند و اجازاتی از آن‌ها داشتند... بی‌‌مناسبت نیست که برای تکمیل این بحث، سه نمونه از اجازات و نامه‌‌های تأییدیه آیات عظام را ـ که در واقع اسناد تاریخی است ـ در اینجا نقل کنیم:

1ـ اجازه آیت‌الله آقا ضیاء عراقی، از مراجع عظام معروف نجف اشرف (متوفی به سال 1361 هـ. ق):

دستخط مرحوم آیت الله آقا ضیاء عراقی

ترجمه: جناب عالم عامل و فاضل کامل، دریای تقوا و ورع و پرچمدار هدایت، شکافنده دریای علوم و کلید درِ گنج‌های دقایق، سید بزرگوار و پایه استوار و پناهگاه عموم مردم و حجت‌الاسلام، مایه افتخار اهل تحقیق و محور راه دقت، حامی حوزه مسلمین و جهاد کننده در حفظ احکام دین، ترویج کننده شریعت جدّش سیدالمرسلین، خورشید عالم‌افروز و ماه عالمتاب، شریک ما در تحصیل و پشتیبان ما در تکریم، رسیده به درجات صلاح و نایل شده به بلندترین مرتبه اجتهاد.

سید حاکمی که حکمش نافذ است، جناب حاج سید ابوالقاسم مجتهد کاشانی ـ که مستدام باد روزگار افاده و بهره‌‌دهی او ـ از من در نقل روایت اجازه خواسته، پس اجازه دادم او را که روایت کند از من آنچه را که پیش من صحیح است و نزد اصحاب ـ رضوان‌الله علیهم ـ عمل شده است و اجازه من به طُرُق زیاد، به جناب مولانا حسین بن روح، و از متأخرین به استاد کل، آقای باقر بهبهانی، متصل است که خداوند قبور آنان را نورانی گرداند.

از این احقر ضیاءالدین العراقی

2ـ متن نامه مرحوم آیت‌الله آقای شریعت اصفهانی (متوفی به سال 1339هـ .ق) به علمای اعلام و تجّار معروف ایران و سایر طبقات مؤمنین در رابطه با آیت‌الله کاشانی:

دستخط مرحوم آیت‌الله شیخ الشریعه اصفهانی

طهران ـ توسط جناب عمدة التجار حاج محمدجعفر تاجر...

خدمت ذی سعادت علماء اعلام، تجار فخام و سایر طبقات ملت دامت تأییداتهم.

حضرت مستطاب عمدة العلماء و المجتهدین، حامی الملة و الدین، حجت‌الاسلام والمسلمین آقای حاج میرزا ابوالقاسم کاشانی ـ دامت برکاته ـ که وجود مبارکشان از برای عموم مسلمین مغتنم و چشم ما و عموم اسلامیان به آن وجود محترم روشن است، به تهران تشریف‌فرما می‌شوند. البته اخوان ‌المؤمنین این نعمت عظمی و موهبت کبری را مغتنم شمرده، لَدی الورود و بعد از آن در پذیرایی و خدمتگزاری و تجلیل و احترام و اطاعت اوامر و نواهی آقای معزّی الیه ـ که تأیید شرع و تقویت دین حنیف است ـ ذره‌ای مسامحه نخواهید فرمود. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

حُرّر عن الجانی شیخ الشریعة الاصفهانی

3ـ متن نامه آیت‌الله، مرجع علی‌الاطلاق، آقای سید ابوالحسن اصفهانی (متوفی به سال 1365هـ .ق) به جنابان عمدة التجار و الاعیان حاج محمدباقر و حاج علی‌اکبر کاشانی و دیگر برادران دام‌عزّهم و توفیقهم.

عرض می‌شود حضرت مستطاب، رکن الملة و الدین، عمدة المجتهدین، حجت‌الاسلام والمسلمین آقای حاج میرزا ابوالقاسم مجتهد کاشانی ـ دامت برکاته الشریف ـ که وجود شریفشان از برای مسلمین خیلی مغتنم است، مدتی است که به تهران تشریف آورده‌اند، محض اطلاع اخوان المؤمنین ـ وفّقَهُم اللهُ تعالی لمَراضیه‌ ـ لازم شد تصدیع شود، آن وجود مسعود شریف از هر جهت شایسته و به صفات حمیده آراسته و در دیانت و درستکاری قلیل‌النظر هستند، احکام شرعیه ایشان نافذ و مُطاع؛ و تسلیم حقوق شرعیه و سهم امام (علیه السلام) خدمتشان، محتاج به استیذان نیست و تأیید و ترویج ایشان، تأیید دین مبین و تقویت شریعت حضرت سیدالمرسلین ـ ‌صلی الله علیه و آله الطاهرین ـ می‌باشد. البته اخوان المؤمنین و کافه متدینین، وجود محترم آن جناب را مغتنم دانسته و در خدمت حضرت معظم له ذره‌ای مسامحه نخواهند نمود. ان‌شاءالله تعالی. والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته.

حرّر ذلک فی 20 شهر صفر المظفر 1340.

الاحقر ابوالحسن الموسوی الاصفهانی

4ـ متن قسمتی از نامه مرحوم آیت‌الله حاج سید اسماعیل صدر، والد ماجد آیت‌‌الله سید صدرالدین صدر، نزیل قم (متوفی به سال 1373 هـ. ق) درباره آیت‌الله کاشانی:

عرض می‌شود ان‌شاءالله تعالی وجود شریف، قرین صحت و سعادت و توفیقات است؛ ضمناً از رزیه نازله و قضیه هائله، یعنی وفات مرحوم آیت‌الله آقای حاج سید مصطفی کاشانی رحمه الله که ثلمه عظیم در اسلام بود، مستحضر گشته، «رضاً بقضائه و تسلیماً لامره» هرچند آن وجود مقدس از دست رفت، ولی بحمدلله چشم ما و کافه أنام به وجود مبارک جناب حجت‌الاسلام، مجتهد زمان، آقای حاج میرزا ابوالقاسم ـ دامت برکاته ـ نجل اجل آن مرحوم روشن است؛ باید قدر این نعمت عظمی و موهبت کبری را همه کس بداند... .

الاحقر سید اسماعیل صدر

دستخط آیت الله اصفهانی

 


[1]. این مقاله در سال 1341، در شماره 3، سال چهارمِ ماهنامه «مکتب اسلام»، صفحه 59، درج شده است.

[2]. برای مزید اطلاع از شرح حال و مقامات علمی آیت‌الله کاشانی به کتاب‌های: «طبقات اعلام الشیعه» و «نقباء البشر» تألیف علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، «علماء معاصرین» تألیف خیابانی و «ریحانة الادب» تألیف محمدعلی تبریزی مراجعه شود.

[3]. الثورة العراقیة الکبری، انقلاب بزرگ عراق، تألیف استاد «سید عبدالرزاق حسنی»، مورخ معاصر عراقی، چاپ صیدا، لبنان، ص 188.

[4]. نقل از روزنامه کیهان، 23 اسفندماه 1340.

[5]. این مقاله در سال 1341 در شماره سوم، سال چهارم ماهنامه «مکتب اسلام»، صفحات 61 – 59 درج شده است.