نامه شهید سید قطب تقدیم به آیت الله کاشانی

اشاره: هم‌زمان با اوج مبارزات ملّی شدن صنعت نفت، به رهبری مرحوم آیت‌‌الله کاشانی، روح تازه‌ای در جهان اسلام دمیده شد و حرکت‌های ضدّ استعماری ـ ضدّ استبدادی در کشورهای جهان سوم آغاز گردید. اما با تغییر مسیر «نهضت اسلامی ایران»، طیّ یک «کودتای خزنده» توسط آقایان «ملّی‌گراها» و دور کردن عناصر اسلامی و بالأخره تبدیل آن به «نهضت ملّی»! و سپس سرکوب رهبران هر دو جریان، توسط مزدوران امپریالیسم، حرکت‌های سیاسی در دیگر نقاط جهان نیز یکی پس از دیگری سرکوب شدند...

چهل و چند سال پیش و در بحرانی‌ترین شرایط مبارزات مردم مسلمان ایران، «شهید سید قطب» طیّ نامه‌ای که تحت عنوان: «اذا جاء نصرالله» در هفته‌‌نامه «الرساله» منتشر گردید و آن را به «آیت‌الله کاشانی» تقدیم نمود، هم‌صدایی و پشتیبانی جهان اسلام را از حرکت اسلامی ایران، اعلام داشت.

متن این نامه در هفته‌نامه «الرساله»، ارگان رسمی «اخوان‌المسلمین» مصر، چاپ قاهره، شماره 951، مورخ 24 ذی‌حجه 1370 هجری ـ 25 سپتامبر 1951م ـ منتشر گردیده که اینک به مناسبت بزرگداشت خاطره آن مرد بزرگ تاریخ معاصر ایران، به نشر ترجمه فارسی آن، مبادرت می‌ورزیم.

البته این نامه، نشان‌دهنده این نکته نیز هست که همواره «متحدّ جان‌های شیران خداست.»

سید هادی خسروشاهی

تهران ـ 20/12/68

* * *

نامه شهید سید قطب تقدیم به آیت الله کاشانی

اذا جاء نصرالله و الفتح

این روزها علی‌رغم این‌‌که افق را ابرها و تیرگی‌ها فرا گرفته، امّا بارقه‌های امیدی هم دیده می‌شود. امید بازگشت به آغوش اسلام در تمام افق‌های میهن اسلامی، پرتو افکنده است. بازگشت پاره‌های از هم‌‌گسیخته‌ای که از بس در پی تبلیغات بیگانه با روح و با تاریخ، بیگانه با آرمان و با گرایش‌های خود دویده، که به جان آمده است.

مسلمانان در این روزها، آهسته آهسته به آغوش اسلام باز می‌گردند. آغوشی که وقتی از آن دور شدند، احترام و ارزش خود را از دست دادند... به زیر پرچمی باز می‌گردند که وقتی از آن چشم پوشیدند، عزّت خود را هم باختند. آن‌ها به اسلام باز می‌گردند و در هر گوشه و کنار جهان، نام آن را با صدای بلند می‌خوانند و از آن، عزّت، قدرت و سلامت طلب می‌کنند. پس موجب امیدواری در جهان اسلام، امروزها همین نکته است.

آن‌هایی که امروزه خواستار تشکّل و وحدت جهان اسلام در یک جبهه و تحکیم این جبهه هستند، تنها به علما و روحانیون محدود نمی‌شوند. تنها «اخوان‌المسلمین» هم نیستند. در افرادی که تفکّر و اندیشه اسلامی را باور دارند هم خلاصه نمی‌شوند. امروزه نه تنها اینان، بلکه گروه‌ها، احزاب و شخصیت‌هایی را هم که اسلام، ویژگی‌ بارز و اساسی آن‌ها نیست، فرا می‌گیرد. این خود، دلیلی است که امّت اسلامی پس از گمراهی و سرگردانی، خود را بازیافته است و اکنون بدون هیچ فریب و نیرنگی، یک‌صدا به این سو گرایش پیدا کرده است.

امپریالیسم مهمترین بازی خود را زمانی انجام داد که میهن اسلامی بزرگ را به کشورهایی کوچک با گرایش‌های ضعیف «ملّی» تقسیم کرد و امّت و ملیّت بزرگ اسلام، در این کشورها کنار گذاشته شد. استعمار با این کار، اتّحاد بزرگی را که اسلام پدید آورده بود و در آن نژاد، جنس، رنگ و زبان در هم می‌آمیخت و همگی با یک صدا و برادروار شعار واحدی سر می‌دادند، از هم فروپاشاند.

امپریالیسم جز این بازی، چاره دیگری نداشت؛ زیرا نمی‌توانست و قدرت نداشت که این تشکّل بزرگ و یکپارچه را فرو ببلعد. امّا زمانی که بوق فریبنده «ملّی‌گرایی» را به صدا درآورد، گردنبند از هم پاشید و گره باز شد و تشکّل از هم گسیخت و به لقمه‌ای چرب و نرم برای هر کسی که می‌خواهد، مبدّل گردید.

.... سپس هر کدام از این کشورهای کوچک با مشکلات داخلی روبه‌‌رو شدند. آن‌ها با این مشکلات ـ بدون وجود پرچمی که در سایه آن بایستند و بدون داشتن قبله‌گاهی که به سمت آن روی آورند و توجه کنند‌ ـ روبه‌‌رو شدند و به ناچار هر کدام به تنهایی، به مقابله با استعمار برخاستند. این مقابله گاهی به شکل شکایت به «شورای امنیت»، گاهی به صورت استمداد از «سازمان ملل» و یا پناه بردن به «دادگاه بین‌المللی لاهه» اتفاق می‌افتاد، امّا در هر بار هم به ناکامی می‌انجامید؛ چرا که امپریالیسم در همه این مراکز، نفوذ داشت و متحد و یکپارچه بود و «ملّی‌گرایی» که مستضعفین شرق را با آن فریب داده بود، همواره امپریالیسم را به یاد «صلیبی‌گری» می‌انداخت تا با آن، به مقابله با کلیّت اسلام برخیزد!

هر کدام از این کشورهای کوچک، برای مبارزه با ظلم و بیداد داخلی و ستمگری‌های اجتماعی، راه‌حل‌ها و اصولی را در پیش می‌گرفتند که نه به‌جا بود و نه بر زمینه درستی استوار می‌شد. این راه‌حل‌ها با نام‌های دموکراسی، سوسیالیسم و گاهی کمونیسم مطرح می‌شد. امّا تمام این تلاش‌ها مأیوس‌‌کننده بود و راه‌حل‌هایی بود که شرایطی غیر از شرایط جهان اسلام، آن را پدید آورده بود. این راه‌حل‌ها در واقع امتداد طبیعی اندیشه‌های مادّی‌گرایی است که وجدان و تمدّن غرب، آن را مذهب خود ساخته است و ریشه در تمدّن یونان و روم دارد. امّا چنین راه‌حل‌هایی در فضا و اندیشه اسلامی، جایی نمی‌تواند داشته باشد.

... و سرانجام به کجا کشید؟ نتیجه کار، همان است که امروز می‌بینیم: «تجزیه و جدایی اسلام و تشکّل‌ جهان صلیبی؛ یعنی تضعیف کشورهای اسلامی و اقتدار استعماری. تقسیم ثروت و منابع این کشورها و در واقع غارت آن‌ها توسط انگلیس، فرانسه، هلند و آمریکا.» حکومت‌ کشورهای نیمه مستقلی مانند مصر و عراق هم با موضع‌گیری‌های ناتوان خود، یک پا پیش می‌گذاشتند و یک پا پس!

وضع در داخل، به هرج و مرج در مقابله با بیداد و ستمگری‌های اجتماعی کشید. عده‌ای از ما به نام اسلام و گروهی دیگر به نام سوسیالیسم می‌خواستیم با آن مقابله کنیم و کسانی هم در بین ما بودند که به طور پنهانی به کمونیسم دعوت می‌کردند. در جبهه مقابل، «بورژوازی و فئودالیسم خشن» و «سرمایه‌داری فسادآمیز» صف‌آرایی کرده بودند و با توطئه‌چینی و فتنه‌انگیزی میان این گروه و آن گروه، درگیری ایجاد می‌کردند تا بهره خود را ببرند!

البته هر از گاهی نیز صدای هیاهوی طوطی‌صفتانی به گوش می‌رسید که خطر! نشر اندیشه اسلامی و اهتزاز پرچم اسلام را هشدار می‌دادند و به ما بیم می‌دادند که چنانچه شعار اسلامی بدهیم، دشمنی امپریالیسم و جهان غرب را به جان خریده‌ایم! و از ما می‌خواستند که زیر لوای جهان غرب گرد بیاییم! ـ ‌گویی این جهان غرب به ما جام محبت می‌نوشاند! ـ و آن‌گاه به ما هشدار می‌دادند که دچار انشعاب و جدایی در درون کشور واحد نشویم، گویی که ما امروزه در جبهه‌ای واحد متشکّل هستیم و هیچ‌گونه جناح‌بندی و گروه‌گرایی در میان ما نیست!

آن‌ها اوضاع وخیم‌تر را به ما هشدار می‌دادند، طغیان «حکومت اسلام» را یادآور می‌شدند و بیم از جور و بیداد می‌دادند، گویی که امروز ما در اوج آزادی هستیم. ما را از بازی «روحانیون حرفه‌ای» بیم می‌دادند! گویی که ما اکنون این مرارت‌ها را از دست آن‌ها نمی‌کشیم!

بی‌شک این هشدارها، توپ‌های توخالی است که فقط به امپریالیسم که از اندیشه‌ گردآمدن مسلمانان در زیر پرچم اسلام بیمناک هستند، سود می‌رساند؛ زیرا آنان همانند «ملکه ویکتوریا» و مانند «گلادستون» به این نتیجه رسیده‌اند که باید پرچم قرآن، پیش از آن‌که «سفیدپوستان غربی»، حکومت سرزمین‌های اسلامی را در دست بگیرند، از بین برود؛ چرا که آنان به خوبی دریافته‌اند روزی که این پرچم بار دیگر به اهتزاز دربیاید، «استعمار سیاه»، رنگ خواهد باخت.

استعمار غربی به خوبی می‌داند که چنانچه میهن اسلامی یکپارچه شود، چه موقعیت استوار نظامی، سیاسی و اقتصادی نیرومندی خواهد داشت. امپریالیسم از منابع مادّی و انسانی فراوانی که جهان اسلام می‌تواند فراهم بیاورد، به خوبی آگاه است. برای استعمار، کاملاً عیان است که وقتی چند صد میلیون نفر زیر یک پرچم و در سایه عقیده‌ای واحد و نظام اجتماعی واحد، گرد بیایند، کفه ترازو به نفع این‌ها سنگینی خواهد نمود.

دنیای سرمایه‌داری و کمونیسم هر دو از «این روز» در هراس هستند. سرمایه‌داری از این در هراس است که می‌داند روزی که اسلام زمام امور را در دست بگیرد، اصول اقتصادی مربوط به «ربا» و «احتکار» و «سودجویی» را در هم خواهد ریخت و اقتصاد را بر اساس و اصول اسلامی، که در آن رباخواران و مُحتکرین و بهره‌کشان جایگاهی ندارند، پی‌ریزی خواهد کرد. می‌داند اگر حکومت اسلام برقرار شود، جهان پهناوری را که از «سواحل آتلانتیک» تا «کرانه‌های پاسیفیک» ـ اقیانوس آرام ـ امتداد دارد، از چنگ اقتصاد بهره‌کشی او درخواهد آورد و ابتکار توطئه‌های سرمایه‌داری را از بین خواهد برد؛ همان‌گونه که کشورهای بلوک شرق به نحوی از این توطئه‌ها نجات یافته‌اند. در آن صورت جهان وسیع سرمایه‌داری، کوچک و محدود خواهد شد.

وقتی جهان اسلام از چنگال سرمایه‌داری غرب برهد، دیگر برای سرمایه‌داری چه می‌ماند؟ اگر این کار صورت بگیرد، سرمایه‌داری غرب خفه خواهد شد و چونان کالبدی بی‌جان خواهد افتاد. «امپریالیسم» بدین جهت از لوای اسلام و حکومت اسلام بیم دارد و می‌ترسد که مبادا میهن اسلامی، نیروها و سربازان خود را تجهیز کند و به نابودی جهان سرمایه‌داری برخیزد.

«کمونیسم» نیز از آن جهت در هراس است که می‌داند تنها شانس آن برای ادامه حیات در جهان، وجود نابسامانی‌های اجتماعی و اقتصادی است؛ زیرا کمونیسم در یک جامعه متعادل و متوازن که ثروت‌ها در آن انبار نمی‌شود و درآمدها کلان نمی‌گردد و ربا، احتکار و استثمار و بهره‌کشی‌های سرمایه‌داری وجود ندارد و میان کارگر و کارفرما ستیز نیست و راهی برای بهره‌کشی کارفرمایان از دسترنج کارگران وجود ندارد، جایی برای ادامه حیات نخواهد داشت.

جامعه‌ای که اسلام به وجود می‌آورد، اگر بر پایه و اصول صحیح باشد، جامعه‌ای بی‌طبقه خواهد بود؛ زیرا منافع کارگران با منافع مشروع ثروتمندان تضادّی ندارد و کارگران در بخشی از سود، شریک هستند و این حق را دارند که سهم خود، یا بخشی از آن را به صورت سهام کارخانه دربیاورند. در این جامعه «اسراف» و یا «تنگدستی» هر دو «مکروه» و «حرام» است. جامعه‌ای است که ثروت‌ها در آن انباشت نمی‌شود؛ زیرا ربا و احتکار و ظلم در دستمزد‌ها وجود ندارد، بنابراین جامعه‌ای متوازن است؛ زیرا حکومت مقیّد است که هرگاه در موازنه ثروت‌ها اختلالی پیش آمد، آن را دوباره تقسیم‌بندی نماید و حتی موظّف است که روش‌هایی برای جلوگیری از پدید آمدن این اختلال ‌کلان سرمایه‌داری به کار گیرد. جامعه‌ای است که تمام بخش‌های عمومی آن ملّی است و مالکیت عمومی دارد و انحصاری نیست. وقتی جامعه‌ اسلامی بدین منوال باشد، امکان رخنه کردن کمونیسم در آن ضعیف و حتی غیرممکن است. به همین دلیل، «کمونیسم» همانند «کاپیتالیسم» در اندیشه ستیز با اتحاد اسلام و ایجاد حکومت اسلامی است. کمونیسم به وسیله رسانه‌ها و بوق‌های خود، وحشت و هشدار می‌دهد و همواره سعی می‌کند از ارزش اندیشه اسلامی بکاهد و وانمود کند که زمینه عملی، برای اجرای آن وجود ندارد، و در واقع در این راستا گام به گام با سرمایه‌داری، همراه شده است!

* * *

اما در میان تمام این دشمنی‌ها و تجاوزها، فریادی مشترک از گوشه و کنار جهان اسلام برخاسته است که خواستار اتحاد مسلمانان و ایجاد حکومت واحد اسلامی است.

باید گفت که امروزه تنها «اخوان‌المسلمین» نیستند که چنین خواسته‌ای را دنبال می‌کنند. تنها روحانیون، اندیشمندان، نویسندگان و دعوت‌گران هم نیستند، بلکه خواسته‌ای است که از وجدان امت اسلامی برخاسته‌ است.

حکومت پاکستان خواستار برپایی کنفرانس اقتصاد اسلامی برای تنظیم اقتصاد جهان اسلام بر وفق اصول اسلامی است و این خواسته آیت‌الله کاشانی رهبر مذهبی ایران است که به روی «سگ‌های انگلیسی» فریاد می‌زند که نه تنها از ایران، بلکه از جهان اسلام بیرون بروند. او پیمان تشویق و رهنمودهای خود را برای نخست‌وزیر مصر می‌فرستد و در خیابان‌های ایران راهپیمایی‌هایی در پشتیبانی از مصر و آرمان‌ عادلانه آن برپا می‌دارد.

خواسته‌ای است که «علال الفاسی» و «محمّد حسن الوزانی»، رهبران مراکش، خواهان آن ‌هستند و می‌دانیم که فرانسه در سال 1931م وقتی نتوانست مراکش را از پای دربیاورد، به گسیختن شیرازه دینی آن توسط «ظهیر البربری» پرداخت.

این خواسته مسلمانان مالایو در آسیا و سومالی در آفریقاست. آن‌ها به سوی جهان اسلام گرایش دارند.

خواسته‌ای است که «احمد حسین»، رهبر «حزب سوسیالیست مصر» در نامه گرم خود خطاب به آیت‌الله کاشانی، رهبر ایران آن را مطرح می‌سازد که با خنجر اسلام بر پیکر انحصار نفت ضربه زد و آن را خونین ساخت. خواسته «احمد ابوالفتح» در کتاب «حکایت‌هایی برای مصر» است که خواستار رهایی با برپایی حکومت اسلام و عدل اسلامی است.

این بیداری است... هدایت است... نور است... وجدان تمامی امت است که بیدار می‌شود و راه می‌گشاید و نور می‌افشاند. این دعوت، دیگر یک دعوت و خواستة فردی نیست. دعوت یک هیأت هم نیست. سروش آسمانی است که بار دیگر به زمین می‌آید. این همان بارقه‌های امیدی است که علی‌رغم ابرها و تیرگی در افق‌ها هویدا شده است.

سید قطب ـ قاهره

ذیحجه 1370 هـ.

یادداشتی درباره نامه «احمد حسین» به آیت‌الله کاشانی

اشاره: «شهید سید قطب» در یادداشت کوتاهی که در رابطه با نامه «احمد حسین»، رئیس حزب نیرومند «مصر جوان»، در 16 سپتامبر 1951م نوشته و منتشر ساخته است به نکات جالبی اشاره دارد؛ از جمله این‌‌که علی‌رغم خواست حاکمیت میهن خود، نام اصلی «خلیج فارس» را به کار می‌برد و «ملّی‌‌گرایی» را اندیشه‌ای ویرانگر می‌شمارد و عامل اصلی پیروزی امپریالیسم را در پراکندگی دنیای اسلام می‌داند! و...

یادداشت شهید سید قطب، درباره نامه «احمد حسین»، برای تکمیل نامه خودِ وی که ترجمه آن هم در این یادنامه آمده است، ترجمه و همراه متن عربی نقل می‌شود.

ولی اشاره به این نکته ضروری است که متأسفانه در شرایط کنونی، علی‌رغم تلاش محدودی که به عمل آمد، دسترسی به متن نامه «احمد حسین»، شخصیت سیاسی و برجسته معروف نیم قرن پیش مصر، مقدور نشد و ای کاش این امکان در جهان به وجود می‌آمد که «ارتباط فرهنگی» با «روابط سیاسی» در هم نمی‌آمیخت![1]... بدون رابطه فرهنگی با ملل دیگر، خسارت‌های جبران‌ناپذیری بر نسل جوان ملت‌ها وارد می‌آید و حداقل ضرر، این است که آن‌ها را از درک حقایق تاریخی دور می‌سازد... و این همان است که دشمن می‌طلبد!

اما ترجمه یادداشت سید قطب درباره نامه احمد حسین:

از کنار رود نیل و از قلب «احمد حسین» نامه‌ای جوشید و خطاب به آیت‌الله کاشانی و مصدق در ساحل «خلیج فارس» نوشته شد که این نامه، با شادی و سرور روبه‌‌رو گردید.

من آن را با مسرّت پذیرفتم؛ زیرا که دلالت آشکاری بر پیدایش و رشد بیداری و آگاهی واقعی دارد و نشان‌دهنده درک صحیح مشکلات ملّی ـ محلی ما در رابطه با مسائل جهانی و بالاتر از آن است؛ چون در واقع نمودار روشنی از تصحیح اشتباهات نیم قرن گذشته ما در حلّ مشکلات ملّی، در میدان بین‌المللی است.

بی‌تردید اندیشه تنگ و تاریک «ملّی‌گرایی» در درون مسائل داخلی ما، اندیشه ویرانگری بود. اندیشه‌ای بود که نیروهای «میهن بزرگ اسلامی» را پراکنده ساخت و آن‌ها را به دولت‌های کوچک ناتوان بی‌ارزشی، که با هیچ چیزی قابل برابری نیستند، تبدیل نمود. اندیشه‌ای بود که به امپریالیسم غربی اجازه و امکان داد یک روز، یک کشور اسلامی را بدرد و بخورد! و شب، یک کشور دیگری را ببلعد، در حالی که اطمینان دارد که این مرزهای ساختگی، به هیچ دولت کوچکی اجازه کمک به دیگری را نخواهد داد؛ زیرا که همه در قفس‌های تنگ آهنین خود به انزوا کشیده شده‌اند و توان نجات خود را ندارند تا چه رسد به این‌که به فکر کمک به دیگران باشند!

احمد حسین در نامه خود می‌نویسد:

«ایران، به رسمیت شناختن اسرائیل را لغو کرد... الله اکبر. مسأله خیلی جدّی است و شوخی‌بردار نیست. مسلمانان در ایران، رسالت اسلامی را به خوبی دریافته‌اند، این‌‌که مسلمانان همگی امّت واحده‌ای هستند. ایران با این اقدام به فکر منافع خود نبود که فقط در سازش با یهودیان جهان امکان‌پذیر است! الله اکبر... الله اکبر. فتح و پیروزی. پس امّت محمّد، بیدار می‌شود. امّت محمّد، به حرکت درمی‌آید.»

سید قطب

«مصر الفتاة»[2]

16 سپتامبر 1951

 


[1]. به هنگام اقامت سه ساله در قاهره، به عنوان رئیس دیپلماسی ایران در مصر، توفیق یار شد و اصل نامه احمد حسین، رهبر حزب سوسیالیست مصر، به دست آمد که در بخش پیوست‌ها ترجمه کامل آن خواهد آمد.

[2]. «مصرالفتاة» ارگان رسمی­ حزب­ سوسیالیست­ مصر به رهبری احمد حسین بود.