امام خمینی و آیت الله کاشانی

امام خمینی که همواره مدافع ارزش‌ها و شخصیت‌های اسلامی بود، در مورد مرحوم آیت‌الله کاشانی هم تا آنجا که امکان داشت و مقدور بود، از ایشان دفاع نمود و در همین راستا آن هنگام که آیت‌الله کاشانی کسالتی داشت، در حوزه علمیه قم درس اصول را تعطیل فرمود و برای عیادت ایشان به تهران آمد... و سپس طیّ نامه‌ای به «احوال‌پرسی» از ایشان پرداخت... در این نامه، امام ضمن اشاره به سفرشان به تهران، از خداوند متعال خواستار شفای آیت‌الله کاشانی می‌شود و به تناسب، به کسالت خودشان نیز اشاره دارند.

عنوان روی پاکت و متن نامه[1] که در آرشیو ما موجود است، چنین است:

حضور محترم حضرت مستطاب حجت‌الاسلام­ والمسلمین آقای آیت‌الله کاشانی ـ دامت‌ برکاته ـ

بسم‌ الله الرحمن الرحیم

به عرض عالی می‌رساند، پیوسته سلامت وجود مبارک را از خداوند تعالی خواستار است. امید است ان‌شاءالله این کسالت به زودی مرتفع شود. مخلص دعاگوی وجود محترم هستم و از اشخاصی که می‌آیند مستفسر هستم. بنده هم از موقعی که از طهران آمدم، چندین مرتبه مبتلای به تب مالت و غیر آن شدم و الآن هم در کسالت به سر می‌برم. از وجود مسعود ملتمس دعا هستم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

روح‌الله الموسوی

متن دستخط امام خمینی

جالب آن‌که پس از نشر این نامه توسط نگارنده، در سال 1363 در رساله‌ای که در ایتالیا ـ‌‌ رم، از سوی «مرکز فرهنگی ـ‌ اسلامی اروپا»، درباره زندگی و مبارزات آیت‌الله کاشانی منتشر گردید، یکی از اصحاب محترم و بسیار خوب بیت حضرت امام، در ملاقاتی، وقت نشر نامه را غیرمناسب دانست... و این‌جانب در دیداری با حضرت امام، بدون اشاره به دیدگاه فرد مزبور، موضوع را از ایشان پرسیدم، فرمود: «نامه‌ای که من در آن دوران به عنوان احوال‌پرسی از ایشان نوشته‌ام، نشر آن، وقت مناسب و غیرمناسب ندارد. این قبیل ملاحظات مربوط به اهل سیاست است.»

امام خمینی قدس سره، بعد افزودند: البته من نامه دیگری هم در اوایل جریان نفت به مرحوم آقای کاشانی نوشتم و در آن تذکراتی درباره اوضاع دادم که متأسفانه عملی نشد...

به هرحال ما برای تکمیل این بحث، دیدگاه‌های امام در مورد آیت‌الله کاشانی را که بیشتر پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در مناسبت‌های گوناگون آن‌ها را بیان داشته‌اند، نقل می‌کنیم و بی‌شک اگر مورد دیگری هم باشد که از آن غفلت شده است، در صورت تذکر برادران، جبران خواهد شد.

بیانات امام درباره آیت‌الله کاشانی

1. ... یکی مطلبی که همه می‌دانید و می‌دانیم، این است که شیاطین بزرگ و کوچک و آن‌هایی که می‌خواستند و می‌خواهند تمام قدرت‌ها را در هر جا قبضه کنند و تمام منافع ملت‌ها را چپاول کنند، از سال‌های طولانی، نقشه‌های عجیب و غریبی ‌داشته‌اند و مع‌الأسف قشرهای زیادی غافل بودند، از جمله این مطلب که روحانیون در امور سیاسی نباید دخالت کنند، آن‌ها باید مردم را در دین، نماز، روزه و امثال این‌ها هدایت کنند و جای آن‌ها و شغل آن‌ها مسجد است و منزل. مسجد بیایند نماز بخوانند، منزل بروند استراحت کنند و به طوری این تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود و تقریباً دخالت در سیاست یک فحشی بود برای اهل علم! اگر می‌گفتند فلان آخوند، سیاسی است، این به منزلة یک فحشی تلقّی می‌شد و مردم و حتی بسیاری از خود روحانیون هم، این مسأله را باورشان آمده بود. اگر راجع به یک امر اجتماعی، یک امری که راجع به ملت است، گفته می‌شد، بعضی‌ها می‌گفتند که ما در امور سیاسی دخالت نمی‌کنیم، و اگر یک ملایی در امر سیاست ملت و مصالح کشور صحبت می‌کرد، می‌گفتند که این سیاسی است و برخلاف موازین است. این مسأله‌ای بود که این‌قدر در داخل و خارج رویش تبلیغات کرده بودند، که به این زودی نمی‌شد از ذهن مردم بیرون کرد. آن‌ها می‌خواستند که یک قشر بزرگی از جامعه که جامعه هم تبع آن‌ها هست، منزوی کنند و خودشان به جای آن‌ها بنشینند، حکومت مال ما، نماز جماعت خشکی که در آن اصلاً صحبت اجتماعی و سیاسی نباشد هم مال شما. من یک قصه‌ای از مرحوم حاج آقا «روح‌الله خرم‌آبادی» شنیدم و یک قصه هم خودم دارم. مرحوم آقای کاشانی رحمت الله علیه را که تبعید کرده بودند به خرم‌آباد و محبوس کرده بودند در قلعة فلک‌الافلاک یا کجا، آقای حاج آقا روح‌الله می‌فرمودند که من از آن کسی که رئیس ارتش آنجا و آقای کاشانی هم تحت نظر او بود و محبوس بود (من حالا وقتی می‌گویم محبوس در زمان رضاخان، شما خیال می‌کنید مثل حبس‌های عادی زمان‌های دیگر بود، البته پسرش هم مثل پدر بود، لکن آن کسی که گرفتار می‌شد، اگر از اشخاص عادی بود، همچو مرعوب می‌شد که در حبس یک کلمه‌ای که برخلاف مثلاً دولت یا آن کسی که در آنجا هست بزنند، امکان نداشت برایشان) مرحوم حاج آقا روح‌الله گفتند که من از این رئیس ارتش که در آنجا بود خواهش کردم که من را ببرد خدمت مرحوم آقای کاشانی، قبول کرد و ما را بردند پیش ایشان. آن رئیس، آنجا بود و من هم بودم و آقای کاشانی.

آن شخص شروع کرد صحبت کردن و رو کرد به آقای کاشانی که آقا شما چرا خودتان را (قریب به این معانی) به زحمت انداختید؟ آخر شما چرا در سیاست دخالت می‌کنید؟ سیاست شأن شما نیست، چرا شما دخالت می‌کنید؟ شروع کرد از این حرف‌ها گفتن. آقای کاشانی فرمودند: «خیلی خَری!»؛ شما نمی‌دانید که این کلمه در آن وقت مساوی با قتل بود، ایشان گفتند: «تو خیلی خری، اگر من دخالت در سیاست نکنم، کی دخالت بکند؟»

2. ... این حمله‌ای بود که این‌ها به روحانیت و مجالس تعزیه کردند، ما از آن می‌فهمیم که این دو جناح در نظر آن‌ها، مانع از آن مقاصدی است که آن‌ها دارند، و لهذا بیشتر مورد آزار واقع شدند. بعد هم که قضیه کشف حجاب به آن فضاحت و آن رسوایی را درست کردند، آن هم روی همین بود که این‌هایی که علاقه به اسلام داشتند و علاقه به دیانت و احکام دیانت داشتند، این‌ها را سرکوب کنند و خدا می‌داند که در کشف حجاب، چه جنایت‌هایی این‌ها کردند. حتی به علمای بزرگ هم پیشنهاد می‌کردند که شما مجلس بگیرید با خانم‌هایتان، با زن‌هایتان بیایید در مجلس برای این‌که «فرمودند»!

نقل کردند که یکی‌شان رفته بود پیش مرحوم آقای کاشانی گفته بود که «فرمودند» شما باید در آن مجلسی که چیز است، شرکت کنید. ایشان فرموده بودند: «فلان خوردند.» او گفته بود که آن بالایی‌ها گفتند. گفته بود من هم همان بالایی‌ها را می‌گویم. بله، این‌ها می‌خواستند با ارعاب و هو و جنجال کار را انجام بدهند.

3. ... از آن طرف، همین مسأله کشف حجاب، با آن فضاحتی که این‌ها کردند و با آن رفتاری که با زن‌های محترمه کردند و با آن رفتاری که با روحانیون کردند در این مسائل که حتی به مرحوم آقای کاشانی آمدند و تکلیف کردند که شما باید وارد این مجالس بشوید و مجلس بگیرید. این اساسی بود که از اول، رضاخان که انگلیس‌ها خدا لعنت‌شان کند، اول انگلیس‌ها او را آوردند به ایران و او را وادار کردند به این مسائل و بعدش هم دنبالش شُعَراشان و نمی‌دانم نویسندگان‌شان و رسانه‌های گروهی‌شان را، همه این‌ها در خدمت این بود که این ملت را تهی کنند از آن چیزی که خودش دارد.

4. ... آنی که می‌گوید که آخوند چه کار دارد به سیاست، این با آخوند خوب نیست، این با اسلام بد است، می‌خواهد آخوند را کنار بگذارد ـ‌ که می‌تواند یک کاری توی مردم انجام بدهد ‌ـ و هر کاری دلشان می‌خواهد و لهذا این‌طور شد. البته علمای ما در طول تاریخ این طور نبود که منعزل از سیاست باشند؛ مسأله مشروطیت یک مسأله سیاسی بود و بزرگان علمای ما در آن دخالت داشتند، تأسیس‌اش کردند. مسأله تحریم تنباکو یک مسأله سیاسی بود و میرزای شیرازی رحمت الله علیه این معنا را انجام داد. در زمان‌های اخیر هم مدرس، کاشانی، این‌ها مردم سیاسی بودند و مشغول کار بودند، اما به قدری این دستِ قوی توطئه‌گر قدرت داشت، که نمی‌شد از فکر حتی اهل علم محترم هم بیرون کرد به این‌که نه، مسأله این طور نیست، مسأله حکومت در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده و سیاست هم بوده، در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و سیاست هم بوده و این‌که همه نقل کرده‌اند و این‌قدر غدیر را بزرگ کرده‌اند، برای این‌که به ما بفهمانند، تعلیم بدهند به ما که این‌طوری باید باشد.

5. ... سرچشمه نیروی ما اسلام است. در خلال نهضت آیت‌الله کاشانی، دکتر مصدق که جنبة سیاسی نهضت قوی‌تر بود، در نامه‌ای به کاشانی نوشتم که لازم است برای جنبة دینی نهضت، اهمیت قائل شود. او به جای این‌که جنبة مذهبی را تقویت کند و بر جنبة سیاسی چیرگی دهد، به عکس رفتار کرد، به گونه‌ای که رئیس مجلس شورای ملی شد و این اشتباه بود...[2]

6. ... من امروز مغتنم است که در حضور آقایان یک مطلبی را عرض کنم و این مطلب مال همه است. نه مال شماها، مال همه، هم مسئولین کشور و هم مردم. ما تجربه‌هایی که برایمان نقل شده است یا از تجربه‌هایی که خودمان در جریانش بودیم، باید یک مطالبی را در نظر داشته باشیم. دوران مشروطه را که همه آقایان شنیده‌اند، یک عده‌ای که نمی‌خواستند که در این کشور اسلام قوّه داشته باشد و آن‌ها دنبال این بودند که اینجا را به نحوی طرف خودشان بکشانند، آن‌ها جوسازی کردند به طوری که مثل مرحوم آقا شیخ فضل‌الله ـ ‌که آن‌وقت یک آدم شاخصی در ایران بود و مورد قبول بود ـ همچون جوسازی کردند که در میدان علنی، ایشان را به دار زدند و پای آن هم کف زدند. و این نقشه‌ای بود برای این‌که اسلام را منعزل کنند و کردند. و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطه‌ای باشد که علمای نجف می‌خواستند، حتی قضیه مرحوم آقا شیخ فضل‌الله را در نجف هم یک جور بدی منعکس کردند، که آنجا هم صدایی از آن در نیامد. این ‌جوی که ساختند در ایران و در سایر جاها، این جو، اسباب این شد که آقا شیخ فضل‌الله را به دست بعضی از روحانیون خودِ ایران محکوم کردند و بعد او را آوردند در وسط میدان و به دار کشیدند و پای آن هم ایستادند و کف زدند و اسلام را در آن‌وقت شکست دادند و مردم غفلت داشتند از این عمل، حتی علما هم غفلت داشتند. این‌که آنجا بود، ما در زمان خودمان هم آقای کاشانی را دیدیم. آقای کاشانی از جوانی در نجف بودند و یک روحانی مبارز بودند؛ مبارزه با استعمار، که آن‌وقت البته انگلستان بود. در ایران هم که آمدند تمام زندگی‌شان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را می‌شناختم. در یک وقت وضع ایشان طوری شد که فرض کنید وقتی ایشان از منزل می‌خواست حرکت کند به طرف مسجد شاه، مسجد شاه مطلع می‌شد، و ایشان را تحت‌نظر داشتند و سریع اعلام می‌شد، این طور بود وضع ایشان. بعدش دیدند که اگر چنانچه یک روحانی در میدان باشد، لابد اسلام را در کار می‌آورد، و این حتمی است و همین‌طور هم بود. از این جهت شروع کردند به جوسازی. جوری جوسازی کردند که آن‌‌طور که شنیدم به یک سگی عینک زدند و از طرف مجلس آوردند به طرف دیگر، به اسم آیت‌الله. و من خودم در مجلس روضه بودم که مرحوم آقای کاشانی در آن مجلس وارد شد، هیچ کس بلند نشد، من پا شدم و حتی یکی از علمای تهران که الآن هم هستند و من به ایشان جا دادم، نه تنها برای آیت‌‌الله بلند نشدند، بلکه به ایشان جا هم ندادند. این جو را درست کرده‌ بودند برای آقای کاشانی که دیگر از منزلش نمی‌توانست بیرون بیاید، در یک اتاقی در منزلش محبوس بود، طوری که نمی‌توانست بیرون بیاید.

من حالا می‌خواهم یک هشداری به آقایان بدهم. مسأله الآن به یک وضعی درآمده است که انسان می‌بیند و می‌‌شنود که مشغول جوسازی هستند، و به تدریج می‌خواهند این کار را عملی‌اش کنند. تا به حال نتوانسته‌اند کاریش بکنند... .

7. ... خوب، شما تا آن آخر هم اعلی‌حضرت را می‌خواستید، به من گفتید دیگر، این‌‌که نمی‌توانید حاشا کنید، تا آن آخر هم می‌گفتید خوب، اعلی‌حضرت همایونی باشند، حکومت نکنند. شمایی که تا آخر هم این‌طور بودید، بختیار را هم تا آخر می‌خواستید، آخر شما نباید دیگر ما را بازی بدهید. این «جبهه ملی»، در یکی از روزنامه‌هایشان که من دیدم و بسیار ناراحت شدم، از میرزای شیرازی که قضیه تنباکو را درست کرده تا آقای کاشانی (تمام علمایی که در خلال این جریان، در مشروطیت برای اسلام کار کردند، میرزای شیرازی برای اسلام کار کرده است، آقای کاشانی برای اسلام کرده، شیخ فضل‌الله کار کرده) تمام این‌ها به آن‌ها بد گفتند. آن روزنامه جبهه ملّی را پیدا بکنید، میرزای شیرازی را به دروغگویی متهم کرده، شیخ فضل‌الله را بسیار فحش داده، جرم شیخ فضل‌الله این بود که قانون باید اسلامی باشد، جرم شیخ فضل‌الله این بود که احکام قصاص غیرانسانی نیست، انسانی است، او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می‌کنید. بعد می‌رسید به آقای کاشانی، آقای کاشانی هم همین‌‌طور، جرم این‌ها همین است که این‌ها عقیده‌شان است که باید اسلام در ایران پیاده بشود و شما می‌گویید که احکام غرب مترقّی است، ما باید احکام مترقّی را پیاده کنیم، شما همه‌تان مثل آن آقایان حقوق‌دان‌ها هستید که مقابل قصاص ایستاده‌اند، منتها آن‌ها این تعبیر فضیح شما را نکردند و من گفتم که در تمام طول سلطنت رضاشاه و محمّدرضا شاه سبّ به اسلام در کار نبوده و جبهه ملی سبّ اسلام کرده است. من از خدای تبارک و تعالی می‌خواهم که همه اصلاح بشوند، همه به آغوش اسلام برگردند.

8. ... من با این جمعیت نمازخوان و متدیّن چه بکنم؟ من به این‌ها علاقه داشتم، حالا به بعضی‌شان هم باز علاقه دارم، با این‌ها ما تکلیف‌مان چیست؟ خوب، چرا حسابتان را جدا نمی‌کنید؟ من حالا باز عرض می‌کنم به شماها که حساب‌هایتان را جدا کنید. خوب، «جبهه ملی» تکلیفش معلوم است، آن صریحاً بر ضدّ اسلام قیام کرده، اما شمایی که مسلمان هستید و هیچگاه نمی‌خواهید بر ضدّ اسلام قیام کنید، چرا این‌قدر هواهای نفسانیه زیاد شده است که نمی‌فهمید دارید چه می‌کنید؟ چرا این‌قدر شیطان در نفس ما سلطنت پیدا کرده است که چشم‌های ما را کور کرده است و قلب‌های ما را وارونه کرده است؟ بیایید حساب خودتان را جدا کنید.

آیا «نهضت آزادی» هم قبول دارد که آن حرفی را که جبهة ملی می‌گوید؟ آن‌ها هم قبول دارند که این حکم قصاص که در قرآن کریم و ضروری بین همه مسلمین است، غیرانسانی است؟ آیا این نماز شب‌خوان‌ها این را قبول دارند یا نه؟ شک ندارم که قبول ندارند. خوب، اعلام کنید. چرا ساکت نشسته‌اید، مگر فقط باید من را نهی کنید؟ نهی از منکر فقط برای این است که دولت را خُرد کنید؟ که چه؟! با منکر می‌خواهید نهی از منکر کنید؟! شما می‌فرمایید مسلمانان بنشینند تماشا کنند سبّ به رسول‌الله صلی الله علیه و آله بشود، سبّ به قرآن بشود؟... مسلمان‌ها بنشینند تماشا کنند یک گروهی که از اولش باطل بودند، من از آن ریشه‌هایش می‌‌دانم، یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی که مرحوم آیت‌الله کاشانی دید که این‌ها دارند خلاف می‌کنند و صحبت کرد، این‌ها یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را آیت‌الله گذاشته بودند. این در زمان آن بود که این‌ها فخر می‌کنند به وجود او، من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم یک سگی را عینک زدند و به اسم آیت‌الله توی خیابان‌ها می‌گردانند، من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست، این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی خورد که اگر مانده بود سیلی را بر اسلام می‌زد. این‌ها تفاله‌های آن جمعیت هستند که حالا قصاص را، حکم ضروری اسلام را غیرانسانی می‌خوانند.[3]

 


[1]. در مدارک دیگر، از جمله در جلد اوّل چاپ دوم «صحیفه نور»، عنوان مرقوم شده بر روی پاکت، نقل نشده است... و البته می‌دانیم که در گذشته‌های نه چندان دور، عنوان افراد، فقط بر روی پاکت‌ها نوشته می‌شد...

[2]. متن این نامه متأسفانه به دست نیامد.

[3]. آرشیو فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر»، چاپ قم و «صحیفه نور»، مجلدات 13، 15، 18 و 20.